من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شندودی
Printable View
من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم
نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شندودی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
(یادش بخیر)
دور از تو هر شب تا سحر گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی از گریه بی حاصلم؟
چون سایه دور از روی تو افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو وای از امید باطلم
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
من عاشق چشم تو ام تو مبتلاي ديگري دارم به تقدير خودم چنديست عادت ميكنم
تو التماسيم مي كني جوري فراموشت كنم با التماس اما تو را به خانه دعوت ميكنم
گفتي محبت كن برو باشد خداحافظ ولي رفتم كه تو باور كني دارم محبت ميكنم
نقل قول:
مستِ نیاز ِ من شدی، پرده یِ ناز پس زدی
از دِل خود برآمدی، آمدنِ تو شد جهان
آه که می زند بُرون، از سر و سینه موج ِ خون
من چه کنم که از درون، دستِ تو می کِشد کمان
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
کافر اگر عاشق شود
بی پرده مومن میشود
چیزی شبیه معجزه
با عشق ممکن میشود !
در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زدنقل قول:
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد....
دل را به کف هرکه سپارم پسش آرد.....کس تاب نگه داری دیوانه ندارد.....طاهر.......
دراین سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند