من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته ,
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی
من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی ..
شهریار بهروز
Printable View
من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته ,
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی
من ,
نگرانِ نیامدنت نیستم
نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی ..
شهریار بهروز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمی آید
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم
ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡ
ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢ
ﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ
ﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢ
ﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍ
ﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟
رقــص تـــو بــر چکــاد ایــن کـــوه
آســمان را به حیــــرت واداشـته استــــ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بنشین! تا چین های دامن ات
چشم هزار آبی بی رمق را از کاسه در نیاورده است
رقص تو بر چکاد این کوه
آسمان را به حیرت واداشته است
و بادی که چین های دامن ات را نظمی در خور داده است
روزی گیسوان پریشان بید هم سایه ی پیر ما را نیز نوازش می کرد.
بنشین دختر گیسو کمند رویایی!
چشمانت هم چون دو گودال سیاه عمیق
انسان را به جست و جوی ناشناخته ترین غارهای جهان فرا می خواند
که کشف رازشان
لذت ناک ترین یافته ی تاریخ است
که هنوز کاوش گران بسیاری را در طمع یافتن و کام یابی
به کام خویش فرا می خواند
(بخشی از شعر)
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آســـــــــــ مان هـمـ گــاهــــــ ی دلــش مـی گیـــ رد!! ..
مـَـــــــ ن کــه آدمــــــ م ...
یـــادم مـــی آید
صـداے زنــی جــوان را
بـﮧ زیبــایـی صـدای کبــوتر
که آرام مــی رقـصـید
در یکــــ غــروب مـــاه ژوئـن
و م ـی گــفت
زندگــی خــوب ا ست
اگــر ــنخـواهـی
خیــلی جـــدی اش بگیــری !
"عاشقانه های شاعر گمنام / ریچارد براتیگان"
تصویر: نقاشی Moonlight Dancing اثر Stjepan Dukic
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پاییز فصل طلوع قشنگترین ستاره از پشت کوهها ست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در آسمان اگرچه که سو سو نمیــزند
چشمت ستاره است، ببین! مو نمیزند
اما ستاره قلب کسی را نبرده استاما ستاره عــــــطر به گیسو نمیزند
تو یک پری که عصر میان حیاطشان ...نه نه! پری که دست به جارو نمی زند
حتی پری شبیه تو خوش خنده نیست، نه
لبــخند های نـاز تــــو را ،او نمی زند
زیبا کسی که شکل تو باشد به موی خودبا قصـــد غیر قتل که شب بو نمي زند
پس هی نگو که جرات عشق مرا نداشتآدم به مرده تهمـــــت ترسو نمي زند
آن هم چه مرده ای، که تنش تکه پاره استاین چشم زخم کیست که چاقو نمــــیزند؟!
با این همه دلم به جز آن روی ماه تواین جا به هیچ روی دگر رو نمیزند
من بندگی عشق تو را میکنم هنــــوز
شیطان نگاه توست ، که زانو نمــــیزند
مهدی مردانی
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایستپ
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هم بستر که میشدیم
قلبش قلعهاے بود بی دفاع
و مטּ فاتحِ مطلقِ حصار هایش
از آغوشم که میرفت
دیگر هیچکسے نبودم
مטּ سربازے بی سرزمیטּ
او قلعهاے مشکوک
از آغوش سیر شده اے
که دنیایش ...
جاے براے یک نفر، بیشتر نداشت
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!
کاظم بهمنی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خاطرم نیست چگونه
لرزید دلم برایت...
لحظه ای بود
مثل پریدن یک کبوتر چاهی
از یک بام
در تابستان چشم هایت...
هنوز منتظر تلفن او هستم
کاش یک مشت دو ریالی برایش پست کنم
و همراه آن کاغذی بفرستم
و طوری که بو نبرد
از اختراع گراهام بل برایش بگویم ..
محسن عبدی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مــوهـایت را دم اسبــی که مــی کنی
پـا به رکـابم
نـه تـازیانه و نـه لگام
نه نعـل و نه مهــمیز
موهــایت را دم اســبی کهـ می کنــی
زیـن مـان از پــر و بـال دامنتــــ
تپـش/ســم می کــوبد
هوا/ یــال مـی افشاند
راه/شیهه می کشد
مــوهایَــت را دم اسبـی ــکه می کنیـــ . .
علی دیری
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دکتر گفت :
برایت آرام بخش نوشته ام !
اما هرچه داخل نسخه ام نگاه کردم
نام تو نبود ...
:n12::n12:
شعبده نیست
اصلن دست من نیست
چال که می افتد گونه ات
بوسه
خودش بروز می کند..
بـــازار طــلا نیست اگـــر مـــوی طــلاییت
با هـــر وزش بــاد چـرا در نوسان اسـت؟
هرچند که اندام تو برف سبلان است
از گرمی اهوازِ لبت بوسـه پزان است
یک شهــر در این عرضه تقاضــای تو دارد
تقصیر لبت نیست اگر بوســه گران است
بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت
با هر وزش باد چرا در نوسان اسـت؟
سر ریـــز شدم از یقـــه پیرهن از بس
در عشق تو سیال تنم در فوران است
تا بره ی چشمــان تـــــــو را گرگ ندزدد
در مرتع گیسوت،دلم چشم چران است
هر بار کـــه تبخیــــر شد از ذهن خیالت
آن سوی دگر خاطره ات در میعان است
رویـــای من این بود که همـــراه تـــــو باشم
افسوس که در دست تو دست چمدان است
بـــاران تنت کــاش بر ایــــن خانـــه بــــبارد
هر چند که بخت بد من ، قطره چکان است
/ مجید آز
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لباس هایم که تنگ میشد
می بخشیدم به این و آن …
ولی دل تنگم را
حالا چه کسی می خواهد ؟
HoseinKing
:»
دلگير از اين دنيای بیشاعر نشو، عشق!
دستم، دلم، دردم، دعايم مال تو عشق!
يك مزرعه دل، گندم و گيتار، كو با
يك دشت آزادی، صدای راديو عشق!
غلامرضا بروسان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عاشقم..
ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ..
ﺗﻮ ﮐﺠﺎ؟
ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ؟
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟
...
ﻣﻦ ﮐﺠﺎ؟
ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ؟
ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ …
ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ
ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ..
ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ
ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ ..
ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ؟
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ؛
ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵﺑﮕﯿﺮﻡ،
ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ،
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ..
"رحمان نصراصفهانی"
حرفهای عاشقانه گفتنی است
شعرها شنيدنی است
قصههای عاشقانه خواندنی است
عكسهای عاشقانه ديدنی است
اين عشق، فقط شيندنی و خواندنی است
شاعر زينب مقدسيان
ای عبور ظریفـــ
بال را معنی کن
تا پرهوش من از حسادت بسوزد ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زندگي زيباست حتي اگر کور باشي , خــوش آهنگ
است حتي اگر کر باشي مسحور کننده است حتي
اگر فلج باشي, اما بي ارزش است اگـــرثــــانيه اي
عاشق نباشي
باز دســته گــل به آبــــ دادم
از نــوع خـــوبش ...
بخنــــــــدی ...
دوبــاره مــی بوسمتـــ آبدارتر از قبــل
کســی بــاید
به دسته گـــل هـــای روی " لـب " ات
هــر روز رسیدگــــی کـند !
"حمید جدیدی"
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زندگی بار گرانی ست که بر پشت پریشانی توست !
کار آسانی نیست
نان درآوردن و غم خوردن و عاشق بودن . . .
مجتبی کاشانی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مثل نوري که به سوي ابديت جاريست
قصه اي با تو شد آغاز که پايان نگرفت...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ای رهگذر کوچه احساس کجایی؟
محبوب ترین عابر شبهای رهایی
تا خال لبت نقطه حساس وجود است
حساس ترین منطقه در منطق مایی
ای ناب ترین حادثه عشق در این بزم
دور از نظرت میکده را نیست صفایی
ای خوب ترین منظره در چشم ملائک
برروی زمین ناب ترین عکس خدایی
دلتنگ تواینبار گل وباغ و بهارند
ای کاش گل نرگس من زود بیایی
مجید مسیحا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]کنارم بمان
حتی اگر در اثر این پدیده
چرخش فصل ها نامنظم شود
و از پیچش باد در گیسوانت
طوفانی ایجاد شود
که دنیا ویران شود
و زلف های آتشینت مزرعه ی فلک را به آتش بکشد
باز تو در کنارم بمان
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد......
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سکوت که می کنی
جهان،لبریز زِ گفته می شود
این ماده جانِ بی انتها را چه به جنبش؟سحر،
غروب،
باران،
حتی کودک درونم را بی خیال
جنبش عاشقانه هایم را نظاره کن...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
"شبیه به هیچ"
استعاره،
ترانه،
یک غزل
تو بگو آرایه
به هرنوع جنسی
وجه تشبیه،
تشابه،
یک شبح
هرچه گشتم به هیچ چیز نمی چسبیدی
ولی چسبیدنی خاص به تو بسیار بود
حتی حس دل من
تو فقط،
یک پریزاد جدا از توصیف!
پاییز را
به هیچ میانگارد
دستی که دستهای ترا دارد...
غصه کرده دلم از باده غم بار دگر
خدمت خلق نهادیم به یک میکده سالار دگر
جان نمودیم و ره از کار غریبان گفتیم
دست عاشق به تمنای وصالش بردیم یکبار دگر
از تو زیباتر هم هست که عاشقم شود
پس آنقدر چشمهایت را به رخ نکش
در شطرنجِ زندگی
وزیری کهنه کارم
که با یک چشم به هم زدن
مات ات میکنم!
حسود اگر نبودی
میدیدی سطر به سطرِ شعرم
بوی دریا گرفته است
من،بچه لاک پشتی پر شورم
که از هول زیبایی دریا
شش ماهه سر از تخم در آورده ام
زیبایی ات را به رخ نکش
من در رسالتِ خدایانِ زیبایی یونان
بنده ای سر به هوایم
که به هیچ لبی
جز دریا
باج نداده ام!
(بهرنگ قاسمي
تلسكوپي كه تو را رصد مي كرد شكست
عشق یعنی حتی اگر این دیدار
در یک جمعِ شلوغ باشد
و او اصلا از فکرش هم عبور نکند
که تو آنجا نشسته ای و در دلت
رختِ آغشته به نفس هایش را
می شوری
یعنی هرکه صدایت کرد
بارها و بارها نامت را که گفت
حواست نباشد
اما تا نامِ او را کسی صدا کرد
انگار که تو را صدا کرده باشند
همه ی حواست را جمعِ صدا کنی
تا ببینی که بود؛ چه کار داشت
عشق یعنی
تمامِ چاره در دستانِ کسی باشد
که دست هایش
آن طرفِ میز محکم فنجانِ قهوه اش را چسبیده !
عشق سه حرف
با تمامِ معجزاتِ ممکن
که از تو دیوانه ای می سازد
ستودنی ... !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ای چشم تو دشتی پر آهـــــوی رمـــــیدہ
انگار کـہ طوفان غزل در تو وزیدہ
دریاچـہ موسیقی امواج رهایی
با قافیـہ دستـہ قوهای پریدہ
این قدر کـہ شیرینی و آنقدر کـہ زیبا
دہ قرن دری گفتن انگشت گزیدہ
هم خواجـہ کنار آمدہ با زهد پس از تو
هم شیخ اجل دست ز معشوق کشیدہ
صندوقچـہ مبهم اسرار عروضی
المعجم از این دست کـہ داری ، نشنیدہ
انگاـہ خراسانی و هندی و عراقی
رودند و تو دریای بـہ وصلش نرسیدہ
با مثنوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقر قوافی نفسش را نبریدہ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو برای من تعریف زندگی بودی
من برای تو...
یک نردبان بلند!
گاهی ارتقاع پست ترین جای زمین است.
جایی که تو ایستاده ای...
فهیمه صفاریه
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آغــوشــت را باز كن
جهان براى گم شدن
خــيلى كوچك است !
ناشناس
بر پرده هاي در هم اميال سر كشم
نقش عجيب چهره يك ناشناس بود
نقشي ز چهره يي كه چو مي جستمش به شوق
پيوسته ميرميد و به من رخ نمي نمود
يك شب نگاه خسته مردي بروي من
لغزيد و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم كه بگسلم اين رشته نگاه
قلبم تپيد و باز مرا سوي او كشاند
نو ميد و خسته بودم از آن جستجوي خويش
با ناز خنده كردم و گفتم بيا بيا
راهي دراز بود و شب عشرتي به پيش
ناليد عقل و گفت كجا مي روي كجا
راهي دراز بود و دريغا ميان راه
آن مرد ناله كرد كه پايان ره كجاست
چون ديدگان خسته من خيره شد بر او
ديدم كه مي شتابد و زنجيرش به پاست
زنجيرش بپاست چرا اي خداي من ؟
دستي بكشتزار دلم تخم درد ريخت
اشكي دويد و زمزمه كردم ميان اشك
زنجيرش بپاست كه نتوانمش گسيخت
شب بود و آن نگاه پر از درد مي زدود
از ديدگان خسته من نقش خواب را
لب بر لبش نهادم و ناليدم از غرور
كاي مرد ناشناس بنوش اين شراب را
آري بنوش و هيچ مگو كاندر اين ميان
در دل ز شور عشق تو سوزنده آذريست
ره بسته در قفاي من اما دريغ و درد
پاي تو نيز بسته زنجير ديگريست
لغزيد گرد پيكر من بازوان او
آشفته شد بشانه او گيسوان من
شب تيره بود و در طلب بوسه مي نشست
هر لحظه كام تشنه او بر لبان من
ناگه نگه كردم و ديدم به پرده ها
آن نقش ناشناس دگر ناشناس نيست
افشردمش به سينه و گفتم به خود كه واي
دانستم اي خداي من آن ناشناس كيست
يك آشنا كه بسته زنجير ديگريست
فروغ فرخزاد