-
پشت اولین ابهام پاییزی
دستهایت بوی نان و ترانه میداد
و نمکدانی که شکسته بود
زین پس
اسفندهای هر سال را دود کن دختر !
این روزها بادمجانهای بم را هم آفت میزند.
چه خوب گفت
دیوانه ای در نکجا آباد شعر :
« کرمان، نقطه ای شبیه عاشقم باش دارد »**
** برگرفته از شعری از: فرید قدمی
-
برای رسیدن به تو
تمام شعرها را خواندم
همه عاشقانه ها را
اما اینبار
راه خانهات را
در صفحات اقتصادی روزنامه پیدا خواهم کرد...
-
گلدسته ها را بالاتر نبرید !
هرقدر که بالا بروید
باز هم
دستتان به خدا نمیرسد
اما من
خدایی را میشناسم
که در حیاط خانه مان
شاه پسند میرویاند
و در مزارع
با گندمها و پاییز
زرد میشود.
من، پیرزنی را میشناسم
که گمان میکند
خدا
در سجاده اش جا میشود.
هرقدر که بالا بروید
دستتان به خدا نخواهد رسید
==== سه پست آخر من : فرهاد حافظ نظامی ===
-
نمیدانم اینکه دوستش دارم هم تصادفی ست ؟
اینکه می آید تا سرزمین عشق های پنهانی ؟
تا دنج ترین دیوانگی ِ توبه ناپذیر ؟
هنوز هم بی اعتنا به معجزه
در انتظاری ابلهانه سر می کنم
شاید شبی تصادفی دوستم بدارد
شبی نزدیک به معجزه ...
-
در پشت هر "دوستت دارم"
"خداحافظ" ایستاده است.
در پشت هر
"خداحافظ"
"چه خوب بود آن جا در علف ها،
کنار هم از آن همه سبز
تر شدیم."
کلمات منتظر
مثل سایهها در فضای پشت آینه
تاریکند:
دست راستت را بلند میکنی
که بگویی سلام
دست چپشان را بلند میکنند
که بگویند خدانگهدار.
-
وقتی که تو نیستی
با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟
انگار با نبودنت
نام رنگ می بازد
دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ...
-
از اسب حوصله
کی فرود می آیی
ای تک سوار جاده عشق
اینجا
غصه بیداد می کند...
-
لحظه هایم همه خیس از اندوه
در شب بارانی تنهایی من
چتر عشق تو
کجاست؟
...
-
دست هایت باز می شود که چه بخواهی ؟
که را می خواهی ؟
هیچ کس نیست
...
-
راست ميگفتي تو
راست ميگفتي تو،
دستمان فاصله داشت
من نمي فهميدم.
راست ميگفتي تو،
شب ما خسته و بيحوصله بود،
خانه مان،
کوچه مان،
من نمي فهميدم.
من نديدم،
لب تو خنده نداشت
و فقط،
طرح لبخند بر آن پيدا بود.
دل من نخواست باور بکند،
که سفر رفتن تو،
آخر قصه عشق ما بود.
راست ميگفتي تو،
من نديدم،
من نمي فهميدم.