ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین شراب است...........
Printable View
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین شراب است...........
تو مپندار كه من شعر به خود مي گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
مبین به چشم حقارت به خونِ دیده ی ما
که آبرویِ صُراحی به اشکِ خونین است
ز آشنایی ِ ما عمرها گذشت و هنوز
به دیده ی مَنَت آن جلوه ی نخستین است
تو غم های توی دلم عاشق و خونه خرابه دلم
جون به کف تو مکتب عاشقی درس وفا را فوت آب دلم
باز بیقراری ای دل، چشم انتظاری ای دل
دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل
خسته و افسورده دل، می زدم ام تا گلو
این دل عاشق ز من بُرده دگر آبرو
ناله ندارد ثمر در دل بی مهر او
تا که بگویم شبی قصه دل مو به مو
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به.........
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته
هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته
خورشید حمل رویت دریای عسل خویت
هر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشته
این دل ز هوای تو دل را به هوا داده
وین جان ز لقای تو برج حملی گشته
هر چه در من است چو من در تب
هر چه در شب است چو شب دلسرد
نه شكفت روشن آغوشی
كه نياز خويش بيارايم
نه نويد پاسخ خاموشي
كه نداي بسته گشايم
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوحی نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذر خواه من است.....
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین
که شدی کور و تماشای رُخش سیر نکردی
ای اجل، گر سر ِ آن زلف درازم به کف اُفتد
وعده هم گر به قیامت بنهی، دیر نکردی