تا تو را ديدم نبستم دل به كس
عاشقم كردي به فريادم برس
Printable View
تا تو را ديدم نبستم دل به كس
عاشقم كردي به فريادم برس
ستاره شعله ای از جان دردمند من است
سپهر آیتی از همت بلند من است
به چشم اهل نظر صبح روشنم ز آنروی
که تازه رویی عالم ز نوشخند من است
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟
بعد مرگم می کشان گویند درمیخانه ها
آن سیه مستی که خم ها را تهی می کرد کو؟
و حدس مي زنم شبي مرا جواب ميكني
و قصر كوچك دل مرا خراب ميكني
يك دو جامم دي سحراتفاق افتاده بود
و زلب ساقي شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستي دگر با شاهد عهد شباب
رجعتي ميخواستم ليكن طلاق افتاده بود
در باغ چو شد باد صبا دایه گل
بر بست مشاطه وار پیرایه گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی،طلب کن و سایه گل...
لاجرم فردا از آن راز نهفت
قصه گویان قصه ها خواهند گفت
زن به غمازی دهان وا می کند
راز را چون روز افشا می کند
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت...
من شعر میخونم مست میشم....جنبم یکم پایینه....ببخشید
تا بود دست در كمر او توان زدن
در خونِ دل نشسته، چو ياقوت احمريم
واعظ مكن نصيحتِ شوريدگان كه ما
با خاك كويِ دوست به فردوس بنگريم