دعــــای بـــاران چــــرا ؟
دعــــای عشـــــــق بــخـــوان !
ایـــن روزهــا دلـــها تشــنه تــرند تـــا زمیــــن ،
……
خـــدایــــــــا…..
کمــــی عشـــــــق ببــــار
:»
Printable View
دعــــای بـــاران چــــرا ؟
دعــــای عشـــــــق بــخـــوان !
ایـــن روزهــا دلـــها تشــنه تــرند تـــا زمیــــن ،
……
خـــدایــــــــا…..
کمــــی عشـــــــق ببــــار
:»
بــه مُردادی ترین گرمـــا قسم، بدجور دلتنگم
شبیه گچ شده از دوری ات، بانوی من، رنگم!
حسودی می کند دستم بــه لبهایی کـه بوسیدت!
وَ من بیچاره ی چشم تو ام... با چشم می جنگم!
تنم از عطــر آغـــوش ِ تــو دارد باز می سوزد
جهنّم شد بهشتم؛ تا پرید آغوشت از چنگم
نظام ِ آفـــرینش ناگهـــان بـــر عکس شد ، دیدم-
زدی با شیشه ی قلبت شکستی این دلِ سنگم!
گلویم را گرفته بُغضی از جنسِ سکوت امشب
"گُل ِ گلدون من..." جا باز کـــرده توی آهنگم!
بَدَم می آید از ایـــن قــدر تنهایـــی... وَ دلشـــوره
ازین احساسهای مسخره... از گوشی ام... زنگم!
فضـــای شعـــر هم بدجـــور بوی لـــج گرفتــه– نه؟
دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم!
تو تقصیری نداری ، من زیادی عاشقت هستم
همین باعث شده با هر نگاهی زود می لنگم!
همان بهتر کــه از هذیان نوشتن دست بردارم
به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.
من كيم؟ دوزخیِ روی زمينم ،ای دوست
گر بهشتم ببری باز همينم ،ای دوست
بشتاب اول اين راه و ...به من خُرده مگير
من درنگ نفس بازپسينم ،ای دوست
از چه دلگرم به فردای تو باشم؟ ديری ست
كه به امروزِ خودم نيز ظنينم ،ای دوست
من ز آبادی تو بهره نبردم ؛ زيرا
روزگاری ست كه ويرانه نشينم ،ای دوست
هيچ كس مثل من آلوده ی من نيست، چرا
تو نكردی حذر از من كه چنينم ،ای دوست ؟
همه ی سهم من از عشق تو غم بود، ولی
دوست دارم كه تو را شاد ببينم ،ای دوست
دوست دارم كه بگویند :" چه می خواهی تا... "
تا تو را از همه عالم بگزینم ،ای دوست !
سهیل محمودی
ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ...
ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻯ ﻣﺎ ﺷﺪﻥ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪﻯ،
ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﻴﺰ ﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳت...
ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺑﺰﻥ
«ﺩﻭســـتت ﺩﺍﺭﻡ»
ﻭ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻰ ﭼﺸﻢ ﻏﺮﻩ ﺍﻯ ﺭﻓﺖ،
ﺩﻋﺎﻳﺶ ﻛﻦ
ﺗﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﺩ...!
ﻫﻤﻴــــــــﻦ !
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است- من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بــه قـبـلــه ام
کـه ســرگـــردانِ یـک نـگــاه تـوسـت قـسـم
ایـمـــان مـــی آورم
بــه شـیــطانــی
کـه در چـشــم هـــای تـــو مــی خـنــدد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گیرم تمام دنیا بگویند ما مال هم نیستیم!
ما به درد هم نمی خوریم..
گیرم برای زیر یک سقف رفتن ،
عشق،
آخرین معیار این جماعت باشد...
گیرم دوست داشتن بدون سند،
حرام باشد، عجیب باشد، باور نکردنی باشد...
گیرم تا آخر عمر تنها بمانم،
گیرم دستانت در دستانم هرگز قفل نشود!
من اما...
گیر این گیرها نیستم،
من تا ابد گیر چشمان توام...
گیر دوست داشتنت...!
"عشق،
راهی ست برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از...
من فکر میکنم
فقط عشق میتواند
پایان رنج ها باشد
به همین خاطر
همیشه آواز های عاشقانه میخوانم...
من همان سربازم
که در وسط میدان جنگ
محبوبش را فراموش نکرده است..."
رسول یونان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هرچه شکفتم تو ندیدی مرا
رفتی و افسوس نچیدی مرا
ماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختم ...
دامن خود را نتکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم نریز
وای مرا ساده سپردی به باد
حیف که نشناخته بردی ز یاد ...
همسفر بادم ازآن پس مدام
می گذرم بی خبر از بام و شام
می رسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر ...
پنجره را باز گذاری اگر ...
تو می آیی / س. شفیعی
پلک هایم می بندم
همه تصویر تو را می بینم
و دگر بر من نیست چشم هایم بگشایم ...
مهدی مقدسی
دانی که به دیدار تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنة آن دو چشم مخمور توام
عالم همه زین سبب به خونم تشنه
"مولوی"
ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ
ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ
ﺩﺭ ﺁﺭﺷﯿﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ
ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ
ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻮﺭﻭﺯﻯ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تــــــــــو بـــ ــگو دوســــــتم دارے
مَــــــטּ ثــــــــابت می کـــــــــنــم
انســــان جـــانوری پــــــرنده ست
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
توی شیرینی ، تو اول ، قند دوم می شود
مزه سوهان اعلا پیش تو گم می شود
بین قطاب و گز و نقل محلی ساده است
حدس اینکه طعم لب های تو چندم می شود
روزها رد میشود، چشمت شرابی کهنهتر
پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم میشود
هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال
جمعیت آنجا گرفتار تراکم میشود
چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش
باغهای پرگُلِ قمصر تجسم میشود
ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا
اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!
دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت
شورِ شور، اصلا دو تا دریاچهی قم میشود
وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستیِ ایمان مردم میشود
وسوسه یعنی تو ! شالیزار هم یعنی بهشت
بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود...
جواد منفرد
پ.ن:عکس از البوم One مهران
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو بر می گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدائی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم...
آزار
دختری خوابیده در مهتاب
چون گل نیلوفری بر آب
خواب می بیند
خواب می بنید که بیمار است دلدارش
وین سیه رویا شکیب از چشم بیمارش
باز می چیند
می نشیند خسته دل در دامن مهتاب
چون شکسته بادبان زورقی بر آب
می کند اندیشه با خود
از چه کوشیدم به آزارش ؟
وز پشیمانی سرشکی گرم
می درخشد در نگاه چشم بیدارش
روز دیگر
باز چون دلداده می ماند به راه او
روی می تابد ز دیدارش
می گریزد از نگاه او
باز می کوشد به آزارش
هوشنگ ابتهاج
مترسک انقدر دستهایت را باز نکن
کسی تو را در آغوش نمیگیرد
ایستادگی تنهایی می آورد
ماهیها ؛ عاشقانه می خوانند ....
باز لبِ رود
دستی به آب زدی؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بی ادعا بر سَر حَرفم مــــاندم
تو بگو
با آن ھمہ ادعایت کجا رفتہ اے؟
مترسک انقدر دستهایت را باز نکن
کسی تو را در آغوش نمیگیرد
ایستادگی تنهایی می آورد
فکر کردم عاشقمی
بعد ها فهمیدم تاب تاب دلم را شنیدی ، ذوق کردی ، فکر بازی به سرت زد …
عشق
اتفاقی ست که می افتد
گاهی پُر شتاب، مثل گلوله ای ناغافل
گاهی آرام، مثل نشتِ گاز در شبی زمستانی.
در هر حال
عشق؛ اتفاقِ کُشنده ای ست که می افتد!
عجیب نیست که پلنگ جفت آهوست،
گیلاس مست میکند،
و برف داغ است…
در کشور آغوش تو
حتا عجیب نیست که روز و شب بهم برسند و صبح تا ابد پشت در یک اتاق منتظر بماند.
مژگان عباسلو
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی کردابم
تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید
تورا کدام خدا
تو را کدام جهان
تو از کدام ترانه تو از کدام صدف
تو در کدام چمن همره کدام نسیم
تو از کدام سبو
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه
مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه
کدام نشاه دمیده از تو در تن من
که ذره ها وجود تو را که می بیند
به رقص می آیند
سرود می خوانند
چه آرزوی محالیست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو قرار من باش
تا من مَدارت شوم ...
چه قرار و مَداری بهتر از ما ؟!
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار....
دلم گرفت؛ از این گردش و از این تکرار
شعری از بهامین....
در مـלּ
آدم بر؋ـیاے ست
کـہ عاشق آ؋ـتاب شدہو ایـלּ خلاصـہے همـہ،
داستانهاے عاشقانـہ جهاלּ است
«احسان پرسا»
حتما کسی را تازگی ها در نظر داری
لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری
دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری
با اینکه از حال پریشانم خبر داری
بی طاقتی این روزها - جایی دلت گیر است
بو برده ام از شهر من قصد سفر داری
بو برده ام از عطر مشکوک تنت شبها
-جایی دگر . عشقی دگر . یاری دگر داری
سردی – زمستانی در این گرمای تابستان
لبهای بی رنگ و نگاهی بی ثمر داری
آهسته گفتی:- دوستت دارم- و از لحنت
معلوم شد از من کسی را دوست تر داری
محسن مهرپرور
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد…
چیزی شبیه غرور!
لطفا گاهی خودت رابه نفهمیدن بزن و بگذاردوستت بدارم…
بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را
نخواهدخواند…
نمیگذارم…
نمیخواهم…!
همین که هستی دوستت دارم…
حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم!
:»
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گاهی خوابت را می بينم..
بی صدا..
بی تصوير..
مثلِ ماهی در آب های تاريک..
که لب می زند و..
معلوم نیست..
حباب ها کلمه اند..
يا بوسه هایی از دلتنگی ...
شما که می خندید
شما که حرف می زنید
شما که حواستان نیست
شما که خسته اید
شما که کلافه اید
من نفس م در سینه می ماند
دلم می ریزد
دستم می لرزد
غوغا می شود در من
و به مثالِ ایستِ قلبیِ بیمار
حرفی
اشاره ای
مرا باز به خود می آورد
گاهی هم کار از کار می گذرد
و من برایِ یک روز
برایِ شما می میرم
شما که نمی دانید
در چشمانتان که نگاه می کنم
بی قراری امانم نمی دهد
نگاهم را می دزدم
از بی ربط ترین ها می پرسم
و شما اصلا به خیالتان نمی رود
که چه در من می گذرد
من مردانه
برایِ شما می میرم
به دوست داشتَنت مشغولمهمانند سربازی که سالهاست ، در مقرّی متروکهبی خبر از اتمام جنگ ، نگهبانی می دهد....
سیب غلتان رودخانه من! آهوی نقش بسته بر چینی!
پــری قصه های کودکـی ام ! قالــی دستباف تزیینی!
خُنکای نسیم اول صبح! گرمی چای عصر پاییزی!
به چه نامی ترا صدا بزنم؟ لیلــی روزگار ماشینی!
دور مجنون گذشت اینک من دور لیلا گذشت اینک تـو
دست بردار از این حکایت تلخ تا بگویم چقدر شیرینی
از کدامین عشیره ای بانو که در این شهر آسمان زنجیر
شیـر از آفتاب می دوشی میوه از بــاغ مــاه می چینی
ای جهان بر مدار مردمکت ، چشم بردارم از تو ؟ ممکن نیست
منم آنکس که زندگـــی کرده ســــالها با همیـــن جهــان بینی
گیسووان سیاه پوشت را روی دیوار شانه ها آویز
تا ببینی غزلسرایان را همه مشـتاق شعر آیینی
جنب ش س ب / ز فتـ/نه انگیزی اگر از جای خویش برخیزی
کودتــاچی مخمــ لی دامن! شورشی! بهتر است بنشینی
عشق حق مسلم من و توست مابقی را به دیگـران بسپار
هر چه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جویی زیان بینی
مجید آژ
+
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با تشکر مهران...
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاقساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم
- سعدی
1987
آمدی دست به دستِ گل سرخ
................................کنجِ لب خنده ی آلوده به می
.................................................. ...........غمزه ای سایه کشان پی درپی
این منِ ساده دلِ ساده خیال
...........................................دست بردم
.................................................. ...........سینه ی صافِ جوانی
.................................................. ..........................................بگشودم
چنگ بر قلبِ پُر از خونِ جوانی
................................................بفشردم
.................................................. ........................................چه خیالی!
خوش خیال کندم وانگه به تو دادم
......................................گوهرِ نابِ جوانی را
.................................................. ........شور و شوقِ عشق
.................................................. ..............................آن گهر دُرِ نهانی را
تو چه کردی با من؟
..........................از پس نیم نگاهت
.................................................دل پر خون مرا
.................................................. ..................دست کشیدی
.................................................. ........................................چه خیالی!
ناگهان سوی نگاهت
............................از ورای شانه هایم لغزید
.................................................. ..........باز دیدم که صیاد لبت
.................................................. .......................................خوش خندید
دل بی چاره من آه کشید
......................................... در میان خاک پایت
.................................................. ...............................چهره برخاک کشید
تو ندیدی
................چهره ی خون برخاک؟
.................................................. .............تو ندیدی
.................................................. ...............................تپشِ خون بر سنگ؟
نگـــهت هـــیچ نیفـــتاد به قلـــبـــی
.................................................. ..............................که در خاک شکست؟
و منِ دیوانه
.......................به رو افتادم
.................................................و تو پا بر پشتم
.................................................. ..........................سر خوش از صیدِ جدیدت
لب پر خنده ی آلوده به می
..................................غمزه ای سایه کشان
.................................................. ..............پی درپی
.................................................. ...........................طلب قلب جدیدی کردی؟
این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد:
... با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آخرین گرگ گله را ...
آهویي کشت که گرگ بخاطر زیبایی چشمانش گیاه خوار شده بود ...
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانی ست
وگر عمرم به ناکامی سر آید
تو را دارم که مرگم زندگانی ست
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دُوان خاموش خاموشیم، اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم
امروز هم زانسان، ولی آینده ماراست
دور از نوازشهای دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت را در دستم گذارم
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست
تــو نصف جـهـانے و همین عــامل شُــکر است
مــن رفتگــــرے در پــــل خـــاجوی تـــو بــآشم
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم
بی محکمه زنــدانـــی بــــازوی تــو باشم
پیچیده به پای دل من پیچش مـــویت
تا باز زمینخوردهی گیسوی تو باشم
کم بودن اسپند در این شهر سبب شد
دلــــواپس رؤیـــت شدن روی تو باشم
طعم عسل عالی لبهات دلیلیست
تا مشتری دائـــم کنــدوی تـــو باشم
تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است
من رفتگــــری در پل خـــاجوی تـــو باشم
با تشکر مهران...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو را دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب ختم می شود
تو را دوست دارم
چون آخرین بسته ی سیگاری در تبعید
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همیشه خواسته ام از خدا فقط او را
چنان که خسته تنی چای قند پهلو را!
به مرگ راضی ام، آنجا که راوی قصه
سپرده است به او پیک نوشدارو را
سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز
دوباره سوی من آورده است این پرستو را
تن تو عطر پراکنده یا که آورده است
نسیم صبح نشابور با خود این بو را؟
دوباره از تو نوشتم هوا معطر شد
بریده اند به نام تو ناف آهو را
گرفته اند به نام غنایم جنگی
سیاه لشکر موها کمان ابرو را!
مرا دلی است پر از آه و آرزو...مشکن
برای روز مبادا چراغ جادو را
تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی
بگو چکار کنم چشم ماجراجو را؟
علیرضا بدیع