{مقاله اختصاصی} بر فوتبال آلمان چه گذشت؟ از اوج تا حضیض تا اوج دوباره...
میشائیل بالاک (2006 – 2002)
پسر یک آرشیتکت، بزرگ شده در آلمان شرقی، بالاک یکی از آخرین ملی پوشان آلمان بود که از بورسیه تحصیل در آکادمی های ورزشکاران مستعد آلمان شرقی استفاده کرد و تبدیل به یک چهره شد، در مدرسه فوتبال KJS معروف در Chemnitz آلمان شرقی تمرینات به شکلی خاص و متفاوت با اکثر نقاط دنیا انجام میشد، این تمرینات تا زمانی ادامه پیدا می کرد که بازیکن به همان اندازه که با پای تخصصی خود مسلط بود، با پای غیرتخصصی، با ضربات سر و در توپ های هوایی نیز تسلط پیدا کرده باشد. تمریناتی که زمینه ساز آماده شدن بالاک برای تبدیل شدن به یک بازیکن کامل شد.
کنار رفتن دیوار برلین درست در بهترین زمان ممکن برای بالاک اتفاق افتاد، بر خلاف الگوی بالاک ریکو اشتاینمن –یک بازیساز خوش استیل که هیچ وقت به بوندسلیگا راه پیدا نکرد- بالاک بعد از فروکش کردن تنش های اولیه، در سال 1997 به غرب آلمان رفت و بعد از بازی در دسته سوم و دوم با باشگاه Chemnitz، به بوندسلیگا قدم گذاشت. یک سال قبل از این نقل مکان، آلمان زیر نظر برتی فوکتس در انگلیس جام ملت های اروپا را بالای سر برده بود. در سال بعد بروسیا دورتموند زیر نظر هیتسفلد با شکست یوونتوس به قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا رسیده بود و شالکه 04، رقیب و همشهری دورتموند به قهرمانی جام یوفا دست پیدا کرده بود. بوندسلیگا بر بام اروپا ایستاده بود.
اما در ورای همه این موفقیت ها، یک اتفاق عجیب در حال رخ دادن بود، آلمان در حال خالی شدن از بازیکنان تاپ بود، ورود بازیکنان تمرین داده شده در دوره های ویژه آلمان شرقی برای ورزشکاران مستعد که قرار بود با کنار رفتن دیوار برلین عامل موفقیت هرچه بیشتر آلمان باشد (صحبتی که بکنبائر سرمربی آلمان بعد از قهرمانی در جام جهانی 1990 مطرح کرد)، متوقف شده بود. همچنین مدارس تخصصی ورزش که در آنها از سنین پایین دوره های ویژه برگزار میشد، به خاطر کمبود بودجه اختصاص داده شده به آن بخش، به انحلال کشیده شده بودند. در بوندسلیگا، باشگاه های ثروتمند به خاطر حق پخش گران قیمت آن روزهای بوندسلیگا، مبالغ زیادی را به جذب بازیکنان خارجی اختصاص می دادند تا حدی که تعداد بازیکنان خارجی بوندسلیگا در یک بازه 5 ساله دو برابر شده بود، به عبارتی از 17% در سال 1992 به 34% در سال 1997 رسیده بود. این درصد تا سال 2000 به 50% رسید. کاهش درصد بازیکنان بومی و استعدادهای داخلی از یک طرف و شکست آلمان در دو رقابت مهم از طرف دیگر باعث به صدا در آمدن زنگ خطر برای فوتبال آلمان شد.
بعد از حذف آلمان در دور یک چهارم نهایی جام جهانی 1998 به دست کرواسی، جامی که نهایتا به قهرمانی فرانسه منجر شد. گرهارد مایرفورفلدر، رئیس فدراسیون وقت آلمان در یک اظهار نظر بحث برانگیز در اشاره به قهرمانی فرانسه، از از دست دادن کولونی های افریقایی آلمان در سال 1998 و عدم امکان تولید بازیکنان بیش از حد قدرتی فرانسوی ها برای آلمان صحبت کرد. این حذف تبعات زیادی به دنبال داشت، فوگتس استعفا داد. برایتنر ستاره سابق آلمان به عنوان جانشین فوگتس منصوب شد، تصمیمی که خیلی زود تغییر پیدا کرد و برایتنر با اریک ریبک و اولی اشتیلیکه جایگرین شد، ریبک و اشتیلیکه زوجی با دو تفکر متضاد بودند، ریبک به دنبال سیستم سنتی آلمان در گذشته با یک دفاع خطی چهار نفره و استفاده از سوویپر بود، با شعار "فلسفه ها بی معنا هستند"، "فقط بازی بعدی اهمیت دارد" و صرفا به دنبال ارزش های گذشته مثل جنگندگی و دویدن، بدون داشتن برنامه طولانی مدت و یک ایده مشخص برای آینده مانشافت بود، اینها در حالی که اشتیلیکه از آوردن فلسفه های جدید به فوتبال آلمان صحبت می کرد.تیم ملی آلمان، 2000-1998: ریبک و اشتیلیکه در همان بازه کوتاه دوران تلخی را برای فوتبال آلمان رقم زدند، ژرمن ها در بازی های یورو 2000، با کسب فقط یک امتیاز از سه بازی از دور گروهی کنار رفتنند. فدراسیون فوتبال آلمان متوجه شد که باید کاری اصولی در قبال این مشکل انجام شود. با بررسی عوامل موفقیت فرانسه، تیمی که در جام جهانی 1998 و یورو 2000 به مقام قهرمانی رسیده بود، نتیجه آن شد که سیستم مشابهی باید پیاده سازی شود. فرانتس بکنبائر نائب رئیس فدراسیون وقت، ریبک سرمربی تیم ملی آلمان، رینر کالموند مدیر فنی باشگاه بایر لورکوزن و دیتریش وایز، مدیر پرورش جوانان فدراسیون فوتبال آلمان، یک طرح جدید برای تولید و پرورش بازیکنان جوانان آلمان ارائه دادند. طبق این طرح باید در سطح کشور 121 مرکز ملی استعدادیابی احداث میشد تا به نوجوانان 10 تا 17 ساله علاقه مند تمرینات تکنیکی لازم را ارائه دهند. هر مرکز شامل دو مربی تمام وقت میشد که در مجموع هزینه هنگفت 15.6 میلیون دلار برای یک بازه 5 ساله تصویب شد. مورد کلیدی دیگر، ملزم کردن تمامی 36 باشگاه حاضر در بوندسلیگا و بوندسلیگا 2 برای ساخت آکادمی بود. وایز مدیر پرورش جوانان بعد از نهایی شدن این تصمیم گفت: "اگر این طرح نتیجه دهد، در سال های آینده جوانان با استعداد بی شماری را در باشگاه های بوندسلیگا خواهیم دید"
در همان زمان اتفاق کلیدی دیگری نیز رخ داد، تغییر در قوانین شهروندی که به افراد مهاجر تحت شرایطی خاص امکان استفاده از مزایای این طرح و پرورش زیر نظر مراکز ملی پرورش استعداد را می داد که عرصه را برای حضور بازیکنان دو ملیتی که در گذشته به آلمان مهاجرت کرده بودند، فراهم می ساخت (وجه اشتراک دیگری با سیری که فرانسه پیش گرفته بود)، آخرین اتفاق مهم کسب سهمیه جام جهانی 2006 در ماه جولای سال 2000 و درست بعد از ناکامی یورو بود که این کسب سهمیه باعث شد فدراسیون فوتبال آلمان تلاش و هزینه دوچندانی را برای برنامه های استعدادیابی و پرورش استعداد انجام دهد.در شرایطی که بازسازی های ساختاری در مراکز پرورش استعداد و استادیوم ها، مراکز ورزشی و سایر اماکن مرتبط جهت آمادگی برای میزبانی جام جهانی با سرعت بالایی صورت می گرفت، برنامه بازسازی نسل جدید و پرورش استعدادها به زمان نیاز داشت، تا آنجا که در سال 2003، درصد بازیکنان خارجی فعال در بوندسلیگا به مرز 60% رسیده بود. اما یک اتفاق باعث بروز مشکلاتی شد. Kirch TV که از دهه 90 میلادی تا سال 2002 حق پخش بازی های بوندسلیگا را در اختیار داشت و مبالغ هنگفتی را به جیب باشگاه ها وارد می کرد، کنار رفت تا باشگاه ها در شرایط مالی سختی قرار گیرند. تنها راه برای برون رفت از این مشکل، بیرون راندن تدریجی بازیکنان خارجی و جایگزین کردن آنها با بازیکنان جوان از تیم های پایه باشگاه ها بود. در این زمینه باشگاه اشتوتگارت زیر نظر فلیکس ماگات با شکست منچستر یونایتد در لیگ قهرمانان با استفاده از یک تیم مملوء از بازیکنان پرورش یافته در باشگاه، چهره هایی چون کوین کورانی، تیمو هیلدبرند و آندریاس هینکل، موفق شد اولین موج "استفاده از بازیکنان جوان به جای بازیکنان خارجی" را هدایت کند و به عنوان یک نمونه موفق الگویی را ارائه دهد.
توماس آلبک مدیر آکادمی وقت اشتوتگارت در این زمینه می گوید: "سقوط Kirch TV به نفع جوانان ما تمام شد، باشگاه در شرایطی بود که تا 18 ماه آینده نمی توانست بازیکنی را جذب کند که یکباره باعث شد به جوانانی چون هینکل، هیلدبرند و کورانی فرصت برسد. دو سال بعد ما با همان جوانان در لیگ قهرمانان حضور پیدا کردیم. شما می توانید به دورتموند و هرتا در آن زمان نگاه کنید که هردوی آنها از نظر مالی با مشکلات جدی روبرو بودند و مجبور به استفاده از جوانان خود شدند، که این در طولانی مدت به نفع هر دو باشگاه تمام شد و رفته رفته باشگاه های دیگر نیز از این موج موفقیت آمیز تبعیت کردند، چرا که آنها می توانستند با هزینه روی نوجوانان، به سود قابل توجهی برسند."
با گذشت زمان کل بوندسلیگا به این نتیجه رسید که پرورش استعدادها نه تنها برای عدم نیاز به جذب بازیکنان خارجی و کاهش دستمزد بازیکنان، بلکه برای برند باشگاه ها و پیغامی که با این کار به هواداران خود ارسال می کردند، نیز تاثیر بسیار مثبتی داشت. هواداران وقتی بازیکنان پرورش یافته در آکادمی و بچه های خود را در تیم می دیدند، با باشگاه احساس نزدیکی بیشتری می کردند و این یک شرایط برد برد برای باشگاه به وجود می آورد.تیمی ملی آلمان، 2004-2000: در ابتدا افرادی از تیم ملی آلمان، باشگاه های بوندسلیگا و رسانه های آلمان با علم به اینکه مشکل قوتبال آلمان در حال درجا زدن بوده و نیاز به بازنگری دارد، بدون آنکه بدانند راهکار مناسب چیست، این بار سنگین را بر دوش رودی فولر گذاشتند. بنابراین فولر به عنوان شخصی که جام جهانی 1990 را بالای سر برده بود و نفوذ لازم را داشت آغاز به کار کرد، در همان آغاز جو مثبتی بر تیم ملی آلمان حاکم شده بود و با وجود بالا و پایین ها و "معمولی بودن" تیم آن روزها، مانشافت بر خلاف انتظارات، با گل های مهم بالاک، توانست به فینال جام جهانی راه پیدا کند. ینس یرمیس هافبک سابق آلمان در رابطه با آن دوران می گوید: "وقتی شرایط به نفع ما نیست، باید تا آنجا که امکان دارد ایستادگی کنیم." که به زیبایی وصف حال آن روزهای فوتبال آلمان و آن تیم کم مهره و بی ادعا بود. منظور ینس یرمیس این بود که آلمان باید تا آنجا که می توانست با وحدت و انسجام تیمی و به سختی نتایج لازم را بگیرد تا شاید بعد از این وقفه طولانی یک نسل طلایی دیگر فرا برسد.در مانشافت آن روزها در بین چهره هایی مثل کارستن یانکر و پائولو رینک، ستاره ای چون بالاک، بیش از حد به چشم می آمد. به او لقب "کایزر" کوچک را داده بودند، لقبی که فقط به بزرگانی چون بکنبائر تعلق می گرفت. بالاکی که توانست در یک سال بایر لورکوزن را به فینال لیگ قهرمانان و تیم ملی آلمان را به فینال جام جهانی برساند. در آن روزها بالاک بخشی از برنامه تهاجمی تیم نبود، بالاک در واقع عمده برنامه تهاجمی تیم را تشکیل می داد. آلمان در بازی ها در دفاع منسجم ظاهر میشد و موقع گلزنی به قدرت سرزنی بالاک در محوطه یا قدرت شوت زنی بالاک از پشت محوطه چشم دوخته بود. فولر در آن روزها می گفت "هر اتفاقی ممکن است رخ دهد به جز اینکه بالاک مصدوم شود" که اشاره به اهمیت بالاک به عنوان یگانه ابزار تهاجمی آلمان داشت. اما در همان دوره اتفاقاتی رخ داد تا دوباره اتفاقات یورو 2000، اینبار در یورو 2004 تکرار شده و منجر به استعفای فولر شود و زنگ خطر دوم برای فوتبال آلمان به صدا در آید.
میشائیل بالاک، آقای بدشانس، طلسم آلمان؟ عده ای می گفتند سال تولد بالاک (1976) و شماره پیراهن بالاک (13) بد یمن بود. اما از این مسائل که بگذریم، بالاک با استعدادترین بازیکن آلمان در نسلی کم ستاره و کم فروغ بود و به همان نسبت توقعات از بالاک بسیار بالا بود، در تاریک ترین روزهای تاریخ فوتبال آلمان، دوره ای که قهرمانی دور از دسترس به نظر می آمد، عده زیادی از بالاک توقع معجزه داشتند، معجزه ای که در جام 2002 فاصله زیادی تا تحقق اون باقی نمانده بود، مشکل؟ بالاک از بازی فینال محروم شده بود. اما مشکل بزرگتر؟ عده ای بالاک را علت ناکامی ها می دانستند، رودی فولر سرمربی وقت آلمان به زیبایی جواب داد: "بعضی از مردم علت و معلول را با هم اشتباه می گیرند، علت ناکامی ما بالاک نبود، درست برعکس، علت نبود دو یا یه سه بالاک در اون دوره بود"مشکلات بسیار بود. بخشی از مشکل از آنجا نشات می گرفت که فولر، اغلب بدون توجه به تاکتیک تیم مقابل، برنامه تقریبا یکسانی را برای عمده بازی ها داشت، بدون آنالیز حریف به میزان لازم و اعمال تغییرات کافی –البته در صورت وجود ابزار- موفقیت امکان پذیر نبود. اما تعبیر بخش گسترده ای از مطبوعات برای این مسئله، نیاز تیم به یک رهبر در زمین بود. این دسته از منتقدین معتقد بودند که گل های بالاک کافی نیست، آنها از بالاک توقع یک بازیکن جنگجو و تا حدودی یاغی، بازیکنی که درون و بیرون از زمین اظهار نظر کند، بازیکنی مثل برایتنر سال های دور آلمان، داشتند و مشکل کمبود ستاره ها را در نبود رهبر جستجو می کردند، توقعی بی جا که گونتر نتزر ستاره سابق و قهرمان جام جهانی و جام ملت های اروپا با تیم ملی آلمان در یک اظهار نظر جنجالی نبود آن خصوصیات در بالاک را به نظام سوسیالیسیتی آلمان شرقی، جایی که بالاک در آن بزرگ شد، نسبت داد. جایی که از شکل گیری روحیات فردی و فردگرایی جلوگیری میشد، نظامی که جلوی شکل گرفتن خصوصیات یک رهبر تکرو را می گرفت و تاکید روی برابری در گروه و کار گروهی بود. اما هنوز در آلمان عده زیادی با نتزر هم نظر بوده و مخالف رویکرد برابری در تیم و نگران از دست رفتن اصول گذشته بودند.جالب آنکه دیری نپایید که خلاف صحبت نتزر به وقوع پیوست. 10 سال بعد از کنار رفتن دیوار برلین، در حالی که بالاک اولین بازی ملی خود را برای تیم ملی آلمان انجام داد، عمده تیم های موفق اروپایی به سمت رویکرد بلوک شرق، تاثیر گرفته از والری لبانوفسکی فقید، مربی افسانه ای دیناموکیف، پیش رفته بودند، حضور رهبرها نسبت به گذشته کمرنگ شده بود، در حالی که آلمان متحد شده همچنان در تفکرات گذشته باقی مانده بود و توقعات از تک چهره ها به انتظاراتی غیر واقعی تبدیل شده بود، بالاک نقل قول معروفی در این زمینه دارد که "از من توقع داشتند که توپ را در عقب زمین از حریف تصاحب کنم، در نبرد میانه میدان پیروز شوم، بازی را به حریف دیکته کنم، با پاس خودم برای خودم موقعیت خلق کنم و گل به ثمر برسانم"
انقلاب بالاک ها (؟ - 2006)
آلمان نیاز به یک انقلاب تاکتیکی داشت، انقلابی که از سال 2004 توسط یورگن کلینزمن به عنوان چهره جدید تغییرات و یواخیم لوو به عنوان استراتژیست، برنامه مدرن سازی فوتبال آلمان کلید خورد. هدف از این انقلاب، تغییر سبک بازی آلمان از شیوه قدیمی با بازیکنانی پا به سن گذاشته و حضور "نام ها" به شیوه ای تهاجمی تر، با بازیکنان جوان و کم نام و نشان بود.
در حالی که موج "جوانان اشتوتگارت" به سراسر آلمان انتقال پیدا کرده بود، تغییرات در رده ملی نیز صورت گرفت. کلینزمن با مشاوره با متخصصان امریکایی، یک برنامه ریزی ویژه از نظر نوع تمرینات و نوع رژیم غذایی را برای تیم در نظر گرفت. افراد زیادی را که سال ها به خاطر نفوذ در تیم ملی ریشه دوانده بودند، برکنار کرد و تغییرات زیادی را اعمال کرد. او به دنبال ارائه یک سبک تهاجمی و دادن یک هویت دوباره به فوتبال درجا زده آلمان بود.کلینزمن به دنبال یک سیستم 2-4-4 با حضور دو گوش تهاجمی، دو مدافع کناری که به طور مداوم اورلپ را انجام دهند و دو هافبک وسط قدرتمند (بالاک و فرینگز) بود تا با پرس حریف در زمین خود، بازی حریف را مختل کند. تغییری که بعد از امتحان شدن در بازی های دوستانه نظر عده زیادی از هواداران آلمان را به خود جلب کرد و نوید آینده درخشانی را داد
در جام جهانی 2006 بالاکی که در جام 2002 مهره تهاجمی تیم بود، با به عقب تر آمدن و بر دوش کشیدن وظایف دفاعی بیشتر در کنار وظایف تهاجمی، جا را برای استفاده از مهره های تهاجمی بیشتر باز کرد. جالب آنکه در زمان حضور بالاک در چلسی آن سال ها، او بالاخره حاضر شد تا حدودی آن کاراکتر یاغی مد نظر بزرگان فوتبال آلمان را در خود پرورش دهد و در مورد مسائل مختلف، به خصوص مسائل خارج از زمین، اظهار نظرهای بیشتری بکند، که همین اظهار نظرها باعث بروز اختلافاتی با بازیکنان جوان تر و زمینه ساز پایان حضور او در تیم ملی آلمان شد. وقتی او به خاطر مصدومیت جام جهانی 2010 را از دست داد، همان "وحدت تیمی" بین بازیکنان جوان در جلوی "رهبر یاغی" که به نوعی به اجبار به بالاک محول شده بود، اجازه ورود مجدد بالاک را به تیم نداد. بالاک که خود نماد یک بازیکن در خدمت تیم و تفکر بازی گروهی بود، قربانی "تفکر قدیمی" شده بود و آلمان در جام جهانی 2010 در حالی پا به رقابت ها گذاشت که هیچ کس بر دیگری برتر نبود.لوو دستیار کلینزمن، ادامه راه را به دستیار خود فلیک ادامه داد. تنها تغییر عمده ای که او اعمال کرد، تغییر سیستم از 2-4-4 به 1-3-2-4 و استفاده از بالاک در پشت سر مهاجم (کلوزه) بود. اما سر بر آوردن پدیده ای به نام مسوت اوزیل، ستاره وردربرمن، باعث شد که سیستم 1-2-3-4 لوو به مراتب کارآمدتر شود.
جوان ترین تیم آلمان از سال 1934، اتفاقی نبود. آلمان در رقابت های قهرمانی اروپا در رده های سنی زیر 17، زیر 19 و زیر 21 سال به قهرمانی رسیده بود و لوو گزینه های جوان و مستعد زیادی را پیش رو داشت. آلبک مدیر بخش پرورش جوانان اشتوتگارت که یکی از تجربه های موفق استفاده از جوانان را ارائه کرده بود، هم اکنون به تنهایی سالانه 5 میلیون دلار بودجه در اختیار دارد. باشگاه های بوندسلیگا سالانه بیش از 100 میلیون دلار را صرف پرورش استعداد می کنند و درآمد چندبرابری از طریق فروش این استعدادها دارند (بیش از هر لیگ اروپایی دیگر). مشی مربیان آکادمی های آلمان نیز دچار تغییر شده، در حالی که در گذشته مربیان آکادمی روی فشار، استقامت و قدرت بدنی تاکید داشتند، در دوره جدید بیشتر از هر چیزی به دنبال ویژگی های تکنیکی بازیکنان هستند. آلبک در این زمینه می گوید: "ما کارمان را با رده زیر 9 سال آغاز می کنیم، بازی در زمین های کوچکی که در هر سمت 4 نفر حضور دارند تا بازیکنان به استفاده از خلاقیت های فردی و بالا بردن تکنیک خود ترغیب شوند."در سال 2009 اتفاق مهم دیگری رخ داد، یک انقلاب کوچک که با انقلاب بزرگ فوتبال آلمان همسو بود. لوئیس فن خال به عنوان سرمربی باشگاه بایرن مونیخ منصوب شد و بازی با مالکیت توپ بالا را به بوندسلیگا وارد کرد، او توانست به همین تفکر، تفکری که اشتراکات زیادی با تفکرات لوو برای آینده تیم آلمان داشت، بایرن مونیخ را بعد از 9 سال به فینال لیگ قهرمانان برساند. وجه مشترک دیگر فن خال با لوو، فرصت دادن به بازیکنان جوان در میدان های بزرگ بود، که از دل همین فرصت ها، جوان گمنامی به نام توماس مولر معرفی شد، بازیکنی که با بمب افکن سال های دور آلمان همنام بود. در تیم ملی در جام جهانی 2010 با مصدومیت بالاک، بازیساز جدیدی از پدیده های بوندسلیگا معرفی شد، یک بازیگر ظریف به نام مسوت اوزیل که از نظر خصوصیات فیزیکی و قدرت بدنی شباهتی به بازیکنان گذشته آلمان نداشت. توماس مولر و مسوت اوزیل دو نمونه از ثمره های انقلاب چندین ساله فوتبال آلمان بودند. پدیده هایی که لوو در فرصت دادن به آنها و استفاده از آنها در جام جهانی 2010 درنگ نکرد. در پایان جام مولر به عنوان برترین بازیکن جوان جام و برنده کفش طلای جام انتخاب شد و مسوت اوزیل به عنوان یکی از کاندیدهای دریافت توپ طلا، برای بهترین بازیکن جام. از پدیده های دیگری که از دل بوندسلیگا بیرون آمده بودند اما در آن جام برای اولین بار به مخاطب جهانی معرفی شدند می توان از ژروم بواتنگ، سامی خدیرا، تونی کروس، هولگر بادشتوبر و مانوئل نوئر نام برد. ستاره هایی که رفته رفته بیشتر و بیشتر شدند و از گوشه و کنار بوندسلیگا سر برآوردند. نام هایی چون مارکو رویس، ماریو گوتزه، ایلکای گودندوگان، لارس بندر، اسون بندر، آندره شورله، مارسل اشملزر، متز هوملز، مارک آندره تراشتیگن و و و ...در ادامه همین جریان بوندسلیگا رشد بسیار زیادی را به خود دید، بوندسلیگا به رده سوم لیگ های برتر اروپایی راه پیدا کرد، بیشترین آمار میانگین تماشاگر در کل دنیا را به خودش اختصاص داد، فینال تمام آلمانی را در ومبلی لندن برگزار کرد و بعد از 11 سال یک تیم آلمانی دیگر با شاکله ای از جوانان آکادمی خود، به قهرمانی در رقابت های لیگ قهرمانان دست پیدا کرد تا همه نگاه ها به مرحله بعدی این انقلاب یعنی رویای قهرمانی در جام جهانی برود. دیگر انتظارات یک نمایش خوب یا کسب رتبه دوم و سوم نبود، هر چیزی جز قهرمانی، شکست محسوب میشد. اما در سال 2014 اتفاقاتی رخ داد که کار آلمان را دشوار کرد. تعداد زیادی از ستاره های آلمان با مشکل مصدومیت مواجه شدند. بعد از مصدومیت دوقلوی های بِندر، گوندوگان، اشملزر و مهم تر از همه رویس، ستاره مسلم تیم آلمان و آمادگی کم ستاره هایی دیگر چون لام، نوئر، خدیرا و شواین اشتایگر به خاطر مصدومیت های پشت سر هم پا به جام جهانی گذاشت، اما آلمان مشکل و محدودیتی برای جایگزین احساس نکرد، چون آلمان دیگر یک بالاک نداشت، رویای فولر محقق شده بود، آلمان یه جای یک بالاک چندین بالاک داشت و مصدومیت ها مانعی برای جلوگیری از این جریان نبود. حتی در دقایقی قبل از بازی فینال در حالی که خدیرا، از ستاره های تیم در جام، مصدوم شده بود، به وسیله کرامر جایگزین شد، وقتی در جریان بازی کرامر مصدوم شد، به وسیله شورله جایگزین شد، شورله ای که پاس گل گوتزه تازه به میدان آمده را فراهم کرد و این جریان بعد از سال ها تلاش به اولین ایستگاه خود رسید، ایستگاهی که مطمئنا مقصد نهایی نیست.
برگرفته از منابع متعدد و اطلاعات شخصی