چرا احساساتت را نشان نمیدهی؟
● روش C.A.S.E کارپمن
دکتر کارپمن و دکتر اریک برن در مورد این مسئله که چرا افراد مجرد و متاهل از روابطی معنادار و شادی بخش بهره مند نیستند، تحقیق کردند. آن ها در مورد این موضوع اتفاق نظر داشتند که بسیاری از زوج ها نمی توانند راجع به مشکلات خود با یکدیگر صحبت کنند. آن ها نمی توانند خواسته های خود را در قالب جملاتی صریح و روشن بیان نمایند.
دکتر کارپمن می گوید: «آن ها باید بیاموزند که احساسات درونی خود را پیدا کنند و بدانند که واقعاً چه چیزی می خواهند و بعد از آن خواسته ها را ابراز نمایند بدین ترتیب بسیاری از مشکلات آن ها حل خواهد شد». هدف در این جا ایجاد صمیمیت در روابط است.
دکتر کارپمن موانع زیر را بر سر راه داشتن روابطی صمیمی شناسایی کرده و برای سهولت در به خاطر سپردن، حروف اختصاری آن ها را به کار می برد. این حروف اختصاری C.A.S.E هستند. کارپمن ابتدا C.A.S.E که در روابط غیرصمیمانه وجود دارد تشریح می نماید. سپس طرح C.A.S.E خود را که بر اساس صمیمیت است ارایه می دهد: C.A.S.E می گوید که فرد موضوع مهمی دار د که می خواهد راجع به آن با همسرش صحبت کند ولی طرف مقابل این ارتباط را سد می کند و رابطه صمیمانه آن ها به یکی از این چهار طریق سد می شود:
▪ مهربانی: یک فرد مهربان در بین صحبت های همسرش از طریق نحوه گفتار و یا به دلیل آشنایی با نحوه تربیت او متوجه می شود همسرش مشکلی دار د که هیچ راه حلی برای آن وجود ندارد بنابراین با گفتگویی محبت آمیز از اهمیت مشکلش می کاهد و بدون پرداختن به مشکل، او را امیدوار نگاه می دارد.
▪ تندی: همسر با ترک ناگهانی گفتگو مانع ایجاد صمیمیت می شود در را به هم می کوبد، اتاق را ترک می کند و می گوید: «نمی خواهم راجع به آن صحبت کنم» و با رفتارهایی تند و ناگهانی رابطه را قطع می کند. بدین ترتیب طرف مقابل دچار ترس می شود.
▪ پنهان کاری: همسر با پنهان نگه داشتن اطلاعات، نوازش های مثبت و یا احساسات خوبی که می توانند در حل مشکلات ارتباطی مفید واقع شوند، مانع ایجاد صمیمیت می شود.
▪ طفره رفتن: همسر با رفتار طفره آمیز با عوض کردن موضوع و دور کردن فرد دیگر از مسئله، از بیان مورد اصلی اجتناب می ورزد. گاهی موضوع اصلی فراموش می شود و یا این که احساس می کند تلاش برای برگشتن به آن، بیهوده است و ارزشی ندارد.
دکتر کارپمن، برای ایجاد صمیمیت بیشتر بین زوج ها، در هنگام صحبت در مورد اموری که برایشان مهم است و از احساسات درونیشان گفتگو به بیان می آید، طرح C.A.S.E خود را ارایه کرده است که بر عکس طرح قبل نه تنها مانع روابط صمیمانه نمی شود بلکه به داشتن صمیمیت کمک می نماید:
▪ گرامی داشتن: همسران به یکدیگر اجازه می دهند که به وسیله رفتار کلمات، لحن صدا و نوازش بدنی این پیا م را به یکدیگر بدهند که همانند گنجینه ای برای هم ارزشمند هستند؛ به یکدیگر توجه نموده و روابط برایشان بسیار با اهمیت است. یکدیگر را گرامی می دارند و رفتاری در پیش می گیرند که طرف مقابل زیبا، جذاب و قدرتمند به نظر برسد. چنین همسرانی در هنگام گفتگو در مورد هر موضوعی حداقل با ده درصد از صحبت های طرف مقابل موافقت دارند و به همین ده درصد توجه می نمایند و از هما ن جا شروع به ساختن رابطه نماید.
▪ توانایی صمیمی شدن: این روش در ابتدا بازخودی غیرکلامی است. در این حالت زوج ها توانایی قبول کردن دارند و نسبت به یکدیگر پذیرا هستند و با رفتاری که از خود بروز می دهند یکدیگر را دعوت می کنند تا هر آنچه را که می خواهند بگویند.
▪ رها شدن: زوجین حوادث و مشکلات گذشته خود را بیان می نمایند و افکار و احساسات درونی خود را آشکار می سازند. نقاب های خود را به سویی نهاده و می گویند که صحبت از چه چیزی برایشان دشوار است همچنین به یکدگیر فرصت توضیح و دفاع می دهند. و هیچ گاه از آنچه که آشکار می شود در آینده سوء استفاده نمی کنند.
▪ تعهد: زوج های متعهد برای حل مشکل خود آنقدر تجزیه و تحلیل می نمایند تا آن را حل کنند، آن ها صبور هستند و هر یک خود را در حل مسئله به وجود آمده مسؤول و متعهد می داند.
● قوی باش – احساساتت را نشان نده
جورج در محیطی خشن بزرگ شده بود، جایی که هیچ گونه احساساتی ابراز و یا دریافت نمی شد. او فکر می کرد که گریه کردن، بیان ناامیدی، ابراز ترس و یا صحبت در مورد عشق «مردانه» نیست. او به یاد می آورد هنگام کودکی وقتی می خواست مادرش را بغل کند و یا ببوسد ماد ر او را با این عبارات از خود می راند: «اصلاً حوصله این کارها را ندارم» «لوس نشو» «مرا اذیت نکن». مادر جورج با نگاه و رفتارش این پیا مرا در ذهن او حک کرده بود که : «صمیمی نباش»، در نتیجه جورج این طرز تفکر بزرگ شد: کسانی که با هم صمیمی می شوند و یا احساسات خود را به یکدیگر نشان می دهند، کار نادرستی انجام می دهند. پدر عبوس جورج هم دوست داشت همیشه مرد م را از خود دور نگاه دارد.
و حالا بعد از سال ها، «ماریا»، همسر جورج، در گوشه اتاق و دور از چشم ورج می نشیند و از این وضعیت ناراحت است. چندین سال از ازدواج آن ها می گذرد و به نظر می رسد که جورج هر سال بیشتر و بیشتر در خودش فرو می رود. جورج بسیار کم به همسرش ابراز علاقه کرده و او راگرامی داشته است. او به جای احساسات عاشقانه، سکوتی سنگی را بر روابط عاشقانه شان حاکم می بیند. اکنون که ماریا فکر می کند ممکن است جورج بقیه زندگی را به این عقب نشینی ادامه دهد، مطمئن نیست که بتواند این روند را تحمل کند. «کودک» درون او برای این که احساس خوب بودن داشته باشد، نیازمند توجه است. ماریا به حمایت نیاز دار د اما نوازشی را که از جورج دریافت می کند، همانند باران در کویر، ناکافی و ناکارآمد است.
تبعات اعتماد به نفس غير واقع بينانه در زندگي
همه ما در بسیاری از اوقات در زندگی پی به اهمیت اعتماد به نفس برده ایم. اعتماد به نفس به معنای شناخت توانایی ها و قابلیت های خویش و به کار بستن صحیح آن ها در شرایط زمانی و مکانی مناسب، اولین گام برای رسیدن به تکامل و زندگی هرچه بهتر است. اما همانند هر خصلت دیگری، اعتماد به نفس حد و مرزهایی دارد و تابع مقتضیاتی است، در غیر این صورت می تواند تبعاتی در پی داشته باشد.
همواره در مباحث مربوط به اعتماد به نفس از نبود اعتماد به نفس یا راه های کسب آن سخن گفته ایم، اما درباره تبعات اعتماد به نفس بیش از حد کمتر گفته ایم. از این رو در این باره با یکی از روان پزشکان عضو انستیتو روان پزشکی تهران گفت وگو کردیم.
دکتر بنفشه غرایی، روان پزشک و عضو انستیتو روان پزشکی تهران در این باره به خراسان می گوید: شناخت کامل هر فردی از نقاط ضعف و قوتش باعث می شود که بتواند در تعیین اهداف و برنامه ریزی برای رسیدن به آن اهداف دید واقع بینانه ای داشته باشد و از طرف دیگر روابط اجتماعی فرد را نیز متاثر می کند. طبیعی است که اگر این ارزیابی چه کمتر از حد و چه بیش از حد باشد می تواند غیر سازنده باشد.
اما نکته این جاست که همواره بیشتر درباره فواید اعتماد به نفس گفته شده است تا عوارض و تبعات اعتماد به نفس بیش از حد فرد به خود. در چنین شرایطی فرد ارزیابی نادرستی از توانمندی ها و قابلیت های خود دارد و قادر به تشخیص ضعف های خود نیست.
ارزیابی بیش از حد از توانمندی های فردی و نادیده گرفتن نقاط ضعف باعث می شود فرد اهدافی را برای خود در نظر بگیرد که از لحاظ روحی، جسمی، اجتماعی و موقعیت خانوادگی توانایی رسیدن به آن ها را نداشته باشد. نرسیدن به اهداف به صورت مکرر این تصور را برای فرد به وجود می آورد که حسادت دیگران مانع پیشرفت او شده است یا دیگران قادر به درک او نیستند. در نتیجه این تصورات وی ممکن است نسبت به دیگران احساس خشم یا خصومت پیدا کند و روابط بین فردی اش تحت تاثیر قرار بگیرد.
بنابراین ارزیابی صحیح از موقعیت، توانایی ها و قابلیت های فردی در سلامت روان بسیار مهم است. فرد باید با توجه به امکانات محیطی و شخصی به گونه ای برنامه ریزی کند که از نهایت توانمندی های خود استفاده کند. اگر ارزیابی غیرواقع بینانه باشد، طبیعتا اهداف نیز غیرواقع بینانه خواهد بود و در نهایت احتمال رسیدن به اهداف نیز به حداقل می رسد.این مسئله برای کسانی که از ضعف اعتماد به نفس رنج می برند نیز قابل مشاهده است. این دسته از افراد به دلیل ترس از شکست های احتمالی در بسیاری از فعالیت ها شرکت نمی کنند.دکتر غرایی ادامه می دهد: یکی دیگر از تبعات ارزیابی مثبت بیش از حد از توانایی های فردی این است که این احساس در دیگران می تواند حالت بدی ایجاد کند. این قبیل افراد اغلب در روابط اجتماعی موفق نیستند زیرا اطرافیان و جامعه مانند یک آینه بازخورد رفتارهای ما را منعکس می کنند. زمانی که تصویری که از خود داریم، با آن چه از محیط و اجتماع می گیریم، هماهنگ نیست، تعامل اجتماعی مثبتی برقرار نمی شود. از این رو این دسته از افراد اغلب گوشه گیر خواهند شد یا زندگی زناشویی موفقی را تجربه نخواهند کرد زیرا انتظاراتی که از طرف مقابل بر اساس توانمندی های غیرواقعی دارند، آرامش و شادی را از آن ها گرفته است.
فراموش نکنیم که اعتماد به نفس بیشتر از واقعیت وجودی فردی به شخصیت فرد صدمات زیادی وارد می کند و دانستن این نکته برای بسیاری از والدین امروزی ضروری است زیرا بسیاری از والدین تصور می کنند ارائه تصویر غیرواقعی و عالی از شخصیت کودک به خودش کمک کننده است و برای افزایش اعتماد به نفس فردی است در صورتی که چنین کودکانی پس از ورود به اجتماع با ارزیابی واقعی جامعه از توانایی های خود رو به رو می شوند و در اثر این ناهماهنگی در برداشت خانواده و جامعه از توانایی های کودک احساس خوشبختی، شادی و نشاط آن ها تحت تاثیر قرار می گیرد.این روان پزشک درباره تبعات اعتماد به نفس زیاد در زندگی زناشویی توضیح می دهد: ما معمولا بر اساس جایگاهمان، انتظار روابط و رفتارهای خاصی از دیگران داریم. به عنوان مثال کسی که یک پست ریاستی دارد، انتظار دارد کارمندان رفتار خاصی با او داشته باشند. بنابراین انتظارات ما بر اساس موقعیت و جایگاه فردی و اجتماعی متغیر است. حال اگر ارزیابی ما از جایگاه خود منطقی و واقع بینانه باشد، جامعه هم همان بازخورد طبیعی را خواهد داشت. اما وقتی تصویری که فرد از خود دارد متناقض با تصویری است که جامعه دارد، کشمکش ایجاد می شود.
در خانواده نیز وقتی فردی تصور می کند باهوش است و هر حرفی که می زند صحیح است توقع دارد خانواده نیز به همان دید به او نگاه کنند. این طرز تلقی باعث تعارض و کشمکش خواهد شد. انتظارات نا به جا از سوی فرد و برآورده نشدن آن انتظارات از سوی خانواده باعث درگیری و جنجال می شود و سپس پای ارزیابی های اشتباه به میان کشیده می شود.
طبیعی است که برای مداخله به صورت صریح نمی توان به فرد گفت که اعتماد به نفس بیش از حدی دارد. اعتماد به نفس زیاد گاهی یک علامت است که در برخی از اختلالات روانی قابل مشاهده است و در مواردی به مداخلات دارویی و روان درمانی نیاز است. در غیر این موارد، کاری که می توان کرد این است که عملکرد آن ها در برقراری ارتباط بهتر و رسیدن به اهداف مورد بررسی قرار بگیرد. سوالاتی که پیش می آید این است که این دسته از افراد می پرسند چرا با وجود توانمندی موفق نیستم، چرا دیگران به من حسادت می ورزند. کمک به ارزیابی واقع بینانه از جایگاه فرد و توانمندی هایش از پاسخ به این سوالات آغاز و سپس فرد نسبت به ارزیابی نادرست از خود آگاه می شود.
يک غصه بيش نيست غم يار...
مرگ افراد مورد علاقه از دردناک ترین تجربه های زندگی است و منجر به بروز حالتی در بازماندگان می شود که آن را واکنش ماتم می نامند. این واکنش تاثیرات متنوعی بر زندگی بازمانده دارد و دامنه وسیعی از احساس ها، تجربه های جسمانی، رفتارها و حالت های ذهنی را در بر می گیرد. مرگ عزیزان یکی از عوامل اصلی بروز استرس است و در پژوهش ها اکثراً مرگ عضوی از اعضا ی خانواده از مهم ترین علل بروز ترس و اضطراب دانسته شده است. رفع ماتم یا پشت سر گذاشتن آن نیازمند گذشت زمان و طی مراحلی است که در طول آنها فرد باید حالت های درونی خود را به طور کامل و آزادانه ابراز و بیان کند.
در روانشناسی ماتم و کاربرد اصطلاحات آن باید از یک سو میان ماتم، داغدیدگی و عزاداری تفاوت قائل شد و از سوی دیگر به تمایز میان ماتم بهنجار و ماتم نا بهنجار توجه داشت.
اصولاً در برابر هر فقدانی ماتمی وجود دارد و از دست دادن هر چیز مورد علاقه ای موجب بروز ماتم می شود. اما واکنش ماتم به طور مشخص در برابر فقدان عزیزی ازدست رفته ایجاد می شود که در شکل بهنجار خود پس از طی زمانی مشخص و بروز حالت هایی شناخته شده رفع می شود و فرد مجدداً به زندگی بازمی گردد و فعالیت هایش را از سر می گیرد.
تظاهرات واکنش ماتم بهنجار در چهار گروه احساسات، احساس های جسمانی، حالت های ذهنی و رفتارها طبقه بندی می شوند. احساسات شایع عبارتند از غمگینی، خشم، اضطراب، تنهایی، خستگی، شوک، بی یاوری، رهایی و تسکین. احساس های جسمانی شایع در میان تمام اندام ها و اعضای بدن دیده می شود مانند احساس فشار در گلو یا سینه، فقدان نیرو، ضعف عضلات، خشکی دهان و... حالت های ذهنی که گاه ثابت و پایدار و گاه زودگذر و ناپایدارند عبارتند از: ناباوری، گیجی، اشتغال ذهنی با افکار مربوط به متوفی، احساس حضور او و توهمات به صورت دیدن متوفی یا شنیدن صدای او. رفتارهای شایعی که در دوره ماتم زدگی به چشم می خورند از این قرارند: اختلال خواب، اختلال اشتها، وازدگی اجتماعی، رویاهای مربوط به متوفی، آه کشیدن و گریستن و جست وجو و فراخواندن فرد از دست رفته.
واکنش ماتم بهنجار را می توان به صورت مراحل مشخصی در نظر گرفت که بازمانده با طی این مراحل در طول زمان ماتم را پشت سر می گذارد و به حل یا رفع آن نائل می شود. این مراحل به ترتیب عبارتند از: اعتراض و کرختی، طلب کردن متوفی، درماندگی و سرانجام سازمان دهی مجدد که از طریق آن بازمانده با شرایط جدید انطباق و سازگاری پیدا می کند و با برقراری مجدد روابط فردی و اجتماعی به زندگی بازمی گردد.
برخی از صاحب نظران معتقدند به جای مراحل ماتم باید از تکالیف ماتم استفاده کنیم. تاکید بر واژه تکلیف نشان دهنده آن است که خود فرد ماتم دار و سوگوار نیز باید به طور فعال و با استفاده از کوشش آگاهانه خود به مقابله با فقدان و ماتم ناشی از آن بپردازد. بر این مبنا چهار تکلیف مشخص شده اند که تکلیف اول یا گام نخست پذیرش واقعیت فقدان است که بدون آن ادامه راه امکان پذیر نیست. در میان سوگواران به طور شایع دیده می شود که برخی حتی واقعیت مرگ متوفی را منکر می شوند یا معنای آن را تحریف می کنند. تکلیف دوم تجربه کامل درد ماتم است. شناخت، احساس و ابراز درد ماتم ضروری است. باید این درد را چشید و کشید. سرکوب این درد و جلوگیری از ابراز آزادانه آن که متاسفانه گاه توسط جامعه نیز تقویت می شود، منجر به بروز انواع نشانه های غیرانطباقی و رفتارهای انحرافی می شود و سرانجام زمینه را برای بروز واکنش ماتم نابهنجار و بیمارگونه آماده خواهد کرد. باید ماتم را پذیرفت و به خاطر آن گریست و به درد فقدان اجازه داد که ما را دربرگیرد و از ابراز آزادانه حالت ها و تالمات جلوگیری نکرد.
تکلیف سوم انطباق و سازگاری با محیط در غیاب متوفی است. در اینجا شناسایی شرایط تغییریافته، تعریف مجدد هدف های زندگی و تجدید نظر در الگوهای ارتباطی ضروری است. و بالاخره تکلیف چهارم در انفصال انرژی عاطفی از متوفی و به کار انداختن مجدد آن در رابطه ای دیگر خلاصه می شود. به عبارت دیگر نباید عشق و دوست داشتن را هم همراه عزیز ازدست رفته به خاک سپرد بلکه به تدریج باید به دوست داشتن دیگران اندیشید و عمل کرد و پیوندهای عاطفی جدید را جانشین پیوند ازدست رفته کرد. واکنش ماتم نابهنجار از دردناک ترین تجربه های بشری است که علاوه بر خود ماتم رنج مضاعفی را بر صاحب آن تحمیل می کند. این نوع که به اشکال گوناگون ظاهر می شود نام های دیگری هم دارد مانند ماتم بیمارگون، حل نشده، برآمیخته، مزمن، تاخیریافته و مفرط. برخی از صاحب نظران بسیاری از اختلالات جسمی و روانپزشکی را اشکال پنهان شده واکنش ماتم می دانند.
واکنش ماتم نابهنجار گاه خود را به شکل فقدان ماتم نشان می دهد. یعنی فرد هیچ یک از علائم ماتم را نشان نمی دهد. البته این حالت چندان شایع نیست و در مقابل باید از شایع ترین شکل واکنش ماتم نابهنجار یعنی واکنش ماتم مزمن نام برد که در آن نشانه ها شدیدتر از ماتم طبیعی هستند و برای مدت های طولانی باقی می مانند. در واکنش ماتم تاخیریافته مدت ها پس از وقوع مرگ یا فقدان متوفی تازه واکنش ماتم ظاهر می شود. واکنش ماتم مفرط به شکل اضطراب و فوبی به چشم می خورد و در واکنش ماتم مبدل به جای نشانه های ماتم با علائم جسمانی یا رفتارهای غیرانطباقی روبه رو هستیم. باید توجه داشت که بروز هر یک از انواع واکنش ماتم نابهنجار دلایل مشخصی دارد که با شخصیت بازمانده، نوع روابط او با متوفی، شرایط بروز و وقوع مرگ و عوامل ضمنی دیگر مرتبط است. شناسایی فردی که با ماتم نابهنجار دست و پنجه نرم می کند براساس برخی کلیدهای تشخیصی توسط روانپزشک امکان پذیر است.
چگونگی شکل گیری و بروز ماتم در هر فرد خاص خود اوست که ریشه آن را باید در تجارب اولیه زندگی او جست وجو کرد. مهم ترین عامل در زندگی نوزاد دلبستگی و تعلق او به مادر یا جانشین وی است که تظاهر بیرونی آن وابستگی است. چگونگی رویارویی کودک با جدایی ها، گسستگی پیوندها با مادر چه به صورت موقت و چه به شکل دائمی ظرفیت آتی او برای مقابله با فقدان و محرومیت ها و چگونگی واکنش های بعدی او را مشخص می کند. تجارب اولیه ناخوشایند زمینه را برای بروز واکنش های نابهنجار بعدی از جمله واکنش ماتم نابهنجار فراهم می کند.
هر چند برای طول مدت واکنش ماتم زمان هایی مشخص مانند شش ماه، یک سال یا دو سال ذکر می شود اما در حقیقت تعیین خاتمه ماتم به آسانی امکان پذیر نیست. طول ماتم با چگونگی و میزان نزدیکی بازمانده با متوفی نسبت دارد. اگر بازمانده بتواند به راحتی درباره متوفی فکر یا صحبت کند بدون آنکه دچار انفجار احساسی شود یا افکار خود را دردناک بیابد، می توان گفت که فرد به خاتمه ماتم نزدیک شده است. علاوه بر بعضی از عواملی که ذکر شد یکسری عوامل دیگر هم هستند که وجود آنها حاکی از این است که فرد واکنش ماتمی طولانی را پیش رو دارد که به احتمال زیاد به شکل نابهنجار تظاهر پیدا خواهد کرد.
باید به نوع دیگری از ماتم نیز اشاره کرد که ماتم انتظاری خوانده می شود. در اینجا واکنش ماتم پیش از وقوع فقدانی اجتناب ناپذیر به وجود می آید. مثلاً وقتی با بیماری سرطانی روبه رو هستیم که مرگ او حتمی است و دورانی طولانی باید سپری شود تا مرگ فرا رسد. در این حالت ماتم از پیش به وجود می آید و به منزله نوعی تمرین روانشناختی مرگ قریب الوقوع است که به اعضای خانواده بیمار امکان می دهد تا تشویش حاصل از فقدان آتی را تجربه کنند و با آمادگی بیشتری با مرگ روبه رو شوند. خوشبختانه امروزه برای کمک به کسانی که دوران ماتم را سپری می کنند یا افرادی که مبتلا به واکنش ماتم نابهنجار شده اند، کمک های حرفه ای در قالب خدمات مشاوره ای و ماتم درمانی ارائه می شود.
خدمات مشاوره ای برای تسهیل ابراز حالات و احساسات مربوط به واکنش ماتم بهنجار است که همراه کمک به مراجع جهت انجام تکالیف ماتم داری در یک چارچوب زمانی مشخص صورت می گیرد. اصول خدمات مشاوره ای بر مبانی زیر بنا شده است: کمک به بازمانده برای واقعیت بخشیدن به فقدان، کمک به او برای شناسایی و ابراز احساسات، کمک به وی برای زیستن بدون متوفی، تسهیل ترک عاطفی متوفی، تعبیر رفتارهای بهنجار موجود در واکنش ماتم، شناسایی و تاکید بر تفاوت های فردی، ارائه و تداوم حمایت حرفه ای و ارزیابی و شناسایی ساخت کارهای دفاعی و شیوه های مقابله ای فرد. در ماتم درمانی هدف شناسایی و رفع تعارضات و کشمکش های درونی مربوط به جدایی است که مانع انجام تکالیف ماتم داری می شود. تعارض زمینه ای هر چقدر عمیق تر و شدیدتر باشد، کار مشکل تر است. ماتم درمانی اسلوب های ویژه خاص خود را دارد و در طول آن درمانگر با توجه به انواع ماتم نابهنجار و نمایه های تشخیصی آن دست به درمان می زند.
میخواهم دیده شوم! نه! باید دیده شوم!
هر وقت به مهمانی می رفت، احساس می کرد دیگران بیشتر از او جذاب اند و حضور خود را برای دیگران خسته کننده می دید. احساس می کرد در کنار بعضی از دوستانش، که پرسر و صداتر بودند، دیده نمی شود. این مساله باعث می شد بعد از مهمانی ها احساس غمگینی کند و از خودش عصبانی باشد که چرا نمی تواند مثل دیگران کاری کند که مدام در کانون توجه باشد.
دوستی داشت که از دوران ابتدایی با هم بودند. همیشه به او کمک می کرد و به نوعی حامی و پشتیبان آن دوستش بود و او هم این نقش را برای خود و او پذیرفته بود. بعد از اینکه این دوستش ازدواج کرد، او دچار افسردگی شد. احساس می کرد از آن رابطه طرد شده و دوستش او را کنار گذاشته است. می گفت: «حالا که کسی را پیدا کرده که به او تکیه کند، همه گذشته دوستی مان را دور ریخته است...»
نمی توانست برای ازدواج تصمیم بگیرد. دنبال همسری می گشت که از هر نظر ایده آل باشد. این مساله باعث می شد همیشه در افراد نقص هایشان را ببیند و احساس کند «آنقدر که باید» خوب نیستند. می گفت اگر همسرش از نظر ظاهر و تحصیلات و خانواده و شغل و وضعیت مالی و خلاصه از هر نظر بی نقص نباشد، در کنارش نمی تواند احساس خوشبختی کند. با خودش فکر می کرد آن وقت دیگران درباره او و انتخابش چه نظری خواهند داشت؟ می گفت: «هر بار با خودم می گویم که اگر ازدواج کردم و فردی بهتر از او را دیدم حتماً پشیمان می شوم که چرا این انتخاب را کرده ام.»
قبل از جلسات کاری اش مدام نگران بود. همیشه می ترسید کاری را که از او خواسته بودند کاملاً درست و بی نقص انجام نداده باشد یا نتواند آن را به خوبی ارائه کند. می گفت این نگرانی کل زندگی اش را تحت تاثیر قرار داده و هر بار که یک کار را به خوبی انجام می دهد، موقعیت و نگرانی دیگری از همین جنس هست که نگذارد احساس راحتی کند. وقتی کسی به او انتقاد می کند، احساس می کند دیگر وجودش ارزشی ندارد و درباره خود و توانایی هایش دچار تردید می شود.
پدرش برای او ماشینی خریده بود. ماشین خوبی بود اما جلوه ماشین لوکس و گرانقیمت پدرش را نداشت. می گفت: «وقتی با دوستانم می خواهم بیرون بروم، دوست دارم با ماشین پدرم بروم. او گاهی اجازه نمی دهد و این اعصابم را خرد می کند. وقتی سوار ماشین او هستم، احساس قدرت و اعتبار بیشتری می کنم که با ماشین خودم آن حس را ندارم.»
روایت هایی شبیه اینها را بسیاری اوقات شنیده اید و نمونه هایش را دیده اید. آنچه در همه این داستان ها مشترک است، «میل به دیده شدن» و از سوی دیگر «ترس از چگونه قضاوت شدن» است. این مثال ها نمونه هایی هستند افراطی از میلی بهنجار که در همه افراد وجود دارد یعنی میل به ارتباط برقرار کردن، دیده شدن و دوست داشته شدن. انسان ها می خواهند دیده شوند و تصویری مطلوب از خود را در آینه نگاه و رفتار دیگران ببینند. برای همه مهم است که چه تصویری از خود به دیگران منتقل می کنند. نوع پوشش، آرایش مو، لحن و محتوای حرف زدن، نوع راه رفتن و ... هر کدام به نوعی در شکل گیری تصویر فرد در ذهن دیگران نقش دارند. اما این «نگاه دیگران» و «تصویر من در آن نگاه» تا چه حد در زندگی افراد نقش دارد؟ افراد مختلف از آن لحاظ با یکدیگر متفاوت اند. همان طور که در مثال های بالا دیده می شود، گاهی فرد چنان هویت و هستی خود را صرفاً در نگاه و قضاوت دیگران می بیند که اساساً گویی اگر این تایید و توجه و قضاوت مثبت دیگران نباشد، کاملاً از هم فرو می پاشند. برای اینان «تایید دیگران» برای حفظ قوام هویت شان همان نقشی را دارد که «استخوان بندی» برای ایستایی و حفظ قامت شان دارد. همان طور که بدن را نمی توان بی استخوان راست نگه داشت، اینان هم هویت شان بی حضور و تایید دیگران قوام نخواهد داشت. در این افراد نیاز به دیده شدن و تایید «دیگران» بالاتر از هر نیازی است و عملاً «تمام هویت شان» را تعریف می کند.
اما این نیاز از کجا می آید؟ مگر اصولاً انسان نباید به نظر دیگران اهمیت بدهد؟ مگر هویت افراد در ارتباط با «دیگران» نیست که شکل می گیرد؟ و مگر همه افراد از تایید دیگران خوشحال نمی شوند و برعکس، اینکه دیگران او را فردی مشکل دار و ناقص و ناتوان ببینند، ناراحت شان نمی کند؟ همان طور که در نوشته های پیشین اشاره کردم، روابط فرد با دیگران، به وی ژه روابط اولیه دوران کودکی با پدر، مادر و خواهر برادران یکی از عرصه های اصلی مورد مطالعه روانشناسی و نظریه های شکل گیری شخصیت هستند. به ویژه برخی از مکاتب روانشناسی و روانکاوی مانند مکتب «رابطه با ابژه» و «روانشناسی خود» بر مطالعه و بررسی روابط اولیه فرد در کودکی و نقش آن در شکل گیری شخصیت او در بزرگسالی و الگوهای رفتاری و رابطه ای او در آینده مبتنی هستند. در نوشته پیشین اشاره کردم که نوزاد انسان در حالتی از «وابستگی مطلق» پا به دنیا می گذارد و ادامه حیاتش منوط به حمایت و نگهداری والدین از اوست. همچنین گفتم که در آن زمان نوزاد هنوز درکی از هویت خود ندارد و اساساً مفهوم «خود» برای او شکل نگرفته است. او هنوز مرزی بین «خود» و دیگری نمی شناسد. نوزاد انسان قادر نیست بایستد و بنشیند و حتی گردن خود را راست نگه دارد؛ همان طور و شاید بیش از آن هویت مستقل و تعریفی از «خود» ندارد که وابسته و متکی به «دیگران» نباشد.
او از نگاه «دیگران» است که به تدریج احساس از «خود» پیدا می کند. او «خود» را بر اساس تصویری که در آینه دیگران می بیند، تعریف می کند. اگر مادر همواره او را تایید کند و همه توجهش را به او اختصاص بدهد و همواره خواسته ها و نیازهای او را بر همه چیز مقدم بداند، کودک تصویری از خود به دست می آورد که تصویری است «خودمحور» و «خودشیفته». در چنین حالتی او تصور می کند که مستحق همه گونه توجه و تاییدی است و دیگران هم موظف اند او را «بدون قید و شرط» دوست بدارند و به او سرویس بدهند و تاییدش کنند. کسی نباید به او ایرادی بگیرد و انتقادی کند و بگوید «بالای چشمت ابروست». گویا اصلاً وجود دیگران برای آن است که به او خدمت کنند و خواسته هایش را برآورده کنند. «دیگری» تا آنجا ارزش دارد که تامین کننده نیازهای مختلف او باشد: نیازهای مالی او را برآورده کند، نیاز به تایید و توجه طلبی اش را ارضا کند.
خلاصه اینکه «دیگری» برای او به معنای واقعی «دیگری» نیست بلکه صرفاً وسیله و ابزاری است برای رفع نیازهای خود او. آنان نمی توانند دیگران را افرادی ببینند که هویت و نظر مستقل و خواسته های خود را دارند که قرار است در تعامل با آنان باشند بلکه دیگران حضور دارند تا به او احساس دوست داشتنی بودن و احساس هویت بدهند. «دیگران» آینه هایی هستند در برابرشان که «باید» همان تصویری را نشانش بدهند که خود می خواهد و از دوران کودکی در خود شکل داده است. در رابطه این افراد با دیگران تناقضی جالب وجود دارد: از سویی همه چیز و همه کس را «در خدمت خود» می بینند و دنیایشان دنیایی است «خودمحور». اما از سوی دیگر این «خود» فقط در نگاه و رفتار دیگران تعریف می شود. «دیگران» برایشان هیچ نیستند و همه چیز هستند. تصویر آنان از «خود» تصویری است به شدت متزلزل و شکننده که کاملاً تحت تاثیر نگاه دیگران است. برای اینکه احساس آنان از هویت «خود» پایدار بماند، باید مرتب و مکرر از دیگران تایید بگیرند و هر وقفه و فاصله ای در این موضوع آنان را آشفته و مضطرب می کند. وضعیت آنان فقط این نیست که «می خواهند دیده شوند». آنان «مجبورند دیده شوند». رابطه برای آنان یک «انتخاب» نیست که برای پربارتر کردن معنای زندگی و احساس رضایت باشد؛ رابطه برایشان همان اکسیژنی است که «اگر نباشد زنده نمی مانند». هویت آنان همان طور در گرو چنین رابطه هایی است که حیات شان در گرو تنفس و اکسیژن است. می توان تصور کرد که این افراد تا چه حد ممکن است در رابطه هایشان دل نگران و مضطرب باشند: نکند این رابطه تصویر خودشیفته ای را که از خود دارد در هم بشکند. این افراد گرچه نیازمند رابطه هستند، نمی توانند «به معنای واقعی» رابطه برقرار کنند. رابطه همواره مستلزم وجود «فرد دیگری» در طرف مقابل است که طبیعتاً نظر و خواسته های خود را دارد. اما رابطه این افراد چنین ویژگی را ندارد و بیشتر شبیه رابطه است (شبه رابطه)، تا رابطه واقعی.
چگونه ميتوان عادت نق زدن را ترک کرد؟
«هر روز خانه را تمیز کن، ظرف ها را بشور، زباله ها را بیرون ببر» و... نق زدن های دنباله دار؛ نق زدن های مرتب که نه تنها شریک زندگی و اطرافیان تان را دیوانه و عصبانی می کند؛ بلکه همه را می رنجاند و به صمیمیت و روابط تان که سال ها برای به دست آوردنش زحمت کشیده اید، آسیب می رساند....
اما به هر حال ما آدم هستیم و گاهی خسته می شویم و نق هم می زنیم. اما چه کنیم که این گاهی به همیشه نق زدن تبدیل نشود؟! به جای «نق زدن»، این مطلب را بخوانید.
جالب است بدانید برخلاف تصور ما که فکر می کنیم تعریف «نق زدن» را می دانیم و طبق این تعریف فکر می کنیم «نق نقو» نیستیم، باید بدانید نق زدن از تذکر دادن، درخواست کردن، خواهش کردن به صورت زبانی و مداوم و با حالت ناراحتی شکل می گیرد.
اگر شخصی با خودش و حتی در درونش فکر کند که «چه یک بار بگویم چه صد بار یک گوشش در است یک گوشش دروازه یا آنقدر گفتم که خودم هم خسته شدم»، این رفتار نشانه بارزی از نق زدن است و اکثر افرادی که نق می زنند، خودشان متوجه نق زدنشان نیستند و فکر می کنند این کار به آنها کمک می کند در حالی که نتیجه عکس می دهد.
زمانی فرد شروع به نق زدن می کند که یک تذکر مفید به یک اصرار تبدیل می شود و وقتی یک تذکر به نق تبدیل شود، افراد از شنیدن آن رنجیده و آزرده می شوند. پس این رفتار به این موضوع بستگی دارد که فرد مورد تذکر چگونه آن را بشنود و به احساس فردی که تذکر می دهد بستگی ندارد.
● خانم ها بیشتر نق می زنند
چگونگی حس کردن و احساسات درونی نقش بزرگی در نق زدن و نق شنیدن دارند و با احترام باید بگوییم که خانم ها نقش اصلی در نق زدن را به دلیل همین احساساتی بودن بازی می کنند. زیرا برای آنها مشکل است که در روابط شان مستقیما نیازهایشان را مطرح کنند و در تله نق زدن و نالیدن گرفتار می شوند غافل از اینکه نالیدن و نق زدن مردها را به حالت تسلیم درنمی آورد و یک روند نادرست به وجود می آید: هر چه بیشتر مرد نسبت به خواسته زنش بی اعتنایی می کند زن بیشتر نق می زند و مرد هم کمتر تمایل پیدا می کند که در برابر خواسته زنش واکنش نشان دهد.
نکته مهم بعدی این است که این عمل هم مانند هر عمل و رفتار دیگری یک خیابان دوطرفه است و اگر فردی احساس کند که به خواسته هایش واکنش نشان داده می شود، پس دیگر لازم نمی بیند که مساله را بزرگ کند و در چنین محیطی خیلی راحت می توان جلوی نق زدن را گرفت و هر چه طرف مقابل بهتر واکنش نشان دهد، نق زدن هم کمتر اتفاق خواهد افتاد.
● چگونه نق موثر بزنیم؟
اینکه چگونه یک نفر شکوه و شکایت خود را ابراز کند مشخص می کند که فرد مقابل چگونه واکنش نشان خواهد داد. وقتی فردی با حالت عصبانی شروع می کند به انتقاد کردن از دیگری و نق زدن بر سر او، بدن فرد مقابل خطر را احساس می کند و به حالت فرار تغییر حالت می دهد. چون او نمی خواهد با او بجنگد؛ پس از او فرار می کند! هرچند ممکن است این اتفاق مدتی طول بکشد به هر حال اتفاق می افتد پس تا طرف مقابلتان را فراری نداده اید، شعله نق زدنتان را پایین بکشید.
● چگونه «نق» نزنیم؟
۱) کنترل آب و هوا: یک تکنیک برای جلوگیری از نق زدن وجود دارد به اسم «کنترل آب و هوا». افراد نیاز دارند یاد بگیرند که چگونه در روابط شان نیازهایشان را بیان کنند و این نیاز به گفت وگو در محیطی آرام دارد که در آن از آنچه شما گفته اید و کرده اید و آنها چه احساسی نسبت به آن داشته اند بتوانند صحبت کنند.
۲) عمل گرایی: تکنیک دیگر، عمل کردن به جای سخنرانی است. چگونه؟
نق زدن را بی خیال شوید و به جای آن عمل کنید. مهارت شنیدن فعال به افراد اجازه می دهد تا یاد بگیرند همان طور که با هم حرف می زنند همان طور هم به یکدیگر گوش کنند. اغلب اوقات وقتی افراد گرم گفت وگو با هم بر سر یک موضوع داغ هستند بیشتر سرگرم دفاع کردن از خودشان می شوند و نمی توانند عمیقا به یکدیگر گوش کنند و حرف ها و احساسات هم را نمی شنوند. اگر آنها روش جنگ عادلانه را یاد بگیرند می توانند به خوبی صحبت طرف مقابل شان را بشنوند و دیگر احتیاجی به نق زدن نخواهد بود.
۳) یاد ایام: وقتی احساس می کنید می خواهید شروع کنید به نق زدن روی تجربیات مثبتی که در گذشته با آن فرد داشته اید تمرکز کنید. به زمانی که چیزی جز نق زدن شما را به نتیجه رسانده است. به زمانی فکر کنید که چیزی را از آن فرد خواسته اید و او به خواسته شما توجه کرده است. فکر کنید که آن موقع چطور عمل کردید که جواب دلخواهتان را گرفتید. از موقعیت های گذشته درس بگیرید و موقعیت های آینده را تغییر دهید به گونه ای که احتیاج به نق زدن نداشته باشید.
● ۶ نکته درباره «نق»
۱) نق می زنید و به شدت پریشان حال شده اید چرا که فکر می کنید اطرافیان شما را درک و به خواسته هایتان اعتنا نمی کنند.
۲) هر وقت از فردی خواسته ای دارید به شدت حالت تدافعی به خود می گیرید و اصلا شرایط او را نمی بینید؛ پس نق می زنید.
۳) چیزهایی که شما را آزار می دهند مدام بیشتر و بزرگ تر می شوند.
۴) خشم و رنجش شما واگیردار است هر چقدر شما بیشتر آزرده و عصبانی شوید اطرافیان شما هم بیشتر آزرده و خشمگین می شوند.
۵) نقاط ضعف در رابطه تان مرکز توجه تمرکز شما می شوند و نکات مثبت را نمی بینید.
۶) و آشکارترین نشانه اینکه شما تمایل به نق زدن دارید این است که: شما یک چیز را حداقل به ۵ شیوه مختلف و در ۵ زمان مختلف گفته اید و هنوز هم آن را ادامه می دهید.
نقش عوامل فردي و اجتماعي در اميدواري
آیا امید و انگیزه افراد برای فعالیت و پیشبرد امور خود و جامعه شان امری است فردی که تنها در ویژگی های روانی و شخصیتی افراد ریشه دارد یا فرهنگ و شرایط اجتماعی هم بر آن موثر است؟ شرایط اجتماعی و فرهنگی چه تاثیری بر احساس امیدواری یا ناامیدی افراد جامعه دارد و برعکس، احساس امیدواری و ناامیدی افراد چه پیامدهایی برای جامعه دارد؟
وقتی از امید صحبت می کنیم، دست کم دو مولفه را باید در نظر داشته باشیم:
۱) وجود میل و شوق و خواسته ای در فرد،
۲) احتمال برآورده شدن این میل و شوق و دستیابی به آن خواسته.
بنابراین وقتی فردی امیدوار است که اولاً چیزی را بخواهد و ثانیاً دست یافتن به آن خواسته را هم غیرممکن نداند و تا حدی از اطمینان در دستیابی به خواسته اش داشته باشد. در این صورت است که فرد برای پیشبرد امور خود فعالیتی می کند و از حالت انفعال بیرون می آید. برعکس، اگر به هر دلیلی فردی به چنان درجه ای از بی میلی برسد که هیچ خواسته ای نداشته باشد یا شرایط را چنان ببیند که امکانی را برای تامین خواسته اش یا تغییر شرایط نتواند تصور کند، طبیعی است که انگیزه ای برای حرکت و فعالیت در خود نخواهد دید و از او انتظار پویایی و تحرک نمی توان داشت. جامعه ای هم که در آن چنین وضعیتی غلبه داشته باشد، تبدیل به جامعه ای ایستا و بی تحرک و ساکن خواهد شد.
طبیعتاً عوامل فردی می توانند در بروز هر دو این حالات نقش داشته باشند. مثلاً در بیماری افسردگی ممکن است فرد مبتلا چنان شوق به همه چیز و میل به زندگی را از دست بدهد که اساساً خواسته ای در دنیا نداشته باشد (حتی بسیاری اوقات این افراد شوقی برای رسیدن به نهایت سکون و بی تحرکی دارند و آرزوی مرگ می کنند). از سوی دیگر به واسطه نوع نگرش و تفکر افسرده وار خود، آنچنان خود و دنیا و آینده را منفی می بینند که ممکن است احتمالی هم برای بهبود اوضاع و تامین خواسته هایشان تصور نکنند. این نوع تفکر (نگاه منفی به خود، دنیا و آینده) هم حاصل افسردگی است و هم می تواند خود افسردگی زا باشد و افسردگی فرد را تشدید کند یا تداوم بدهد یعنی فرد افسرده، به دلیل افسردگی اش، نگاهی منفی دارد بنابراین احساس ناامیدی می کند و از سوی دیگر، این نگاه منفی به خود و دنیا و آینده، و احساس ناامیدی حاصل از آن، خود منجر به احساس افسردگی بیشتر در او می شود و این چرخه معیوب به طور مداوم خود را تکرار می کند و افسردگی تولید می کند. این ناامیدی ممکن است چنان در فرد افسرده فراگیر شود که حتی امیدی به درمان هم نداشته باشد و تنها چاره را در پایان زندگی خود ببیند.
به این ترتیب در فرد مبتلا به افسردگی که به واسطه عوامل زیست شناختی و روان شناختی فردی خود (و البته غالباً تحت تاثیر عوامل تنش زای زندگی) دچار این اختلال شده است، می توان انتظار ناامیدی و بی انگیزگی داشت. اما عوامل اجتماعی و فرهنگی چه نقشی در احساس امیدواری یا ناامیدی افراد، و به طور کلی جامعه دارند؟ همان طور که گفته شد، دو مولفه وجود خواسته یا خواسته هایی در فرد، همراه با احتمالی قابل قبول برای دستیابی به آن خواسته هاست که منجر به احساس امیدواری در فرد می شود. پس اگر در فرهنگی اساساً میل و شوق و خواست در افراد سرکوب شود و امری مذموم شمرده شود یا اگر در شرایط اجتماعی خاصی دستیابی به خواسته های افراد ناممکن شود یا روش های رسیدن به آن محدود و مسدود شود، احتمال بروز ناامیدی و بی انگیزگی در جامعه افزایش خواهد یافت و عملاً منجر به سکون و ایستایی در آن جامعه خواهد شد. برای مثال فرض کنید شرایط اجتماعی چنان باشد که فرد احساس کند با برنامه ریزی و تلاش خود نمی تواند به اهدافش نزدیک شود و تلاش های او در نهایت تاثیری بر دستیابی به اهدافش ندارد، و موفقیت را حاصل عواملی دیگر ببیند، نه نتیجه تلاش و کوشش خود.
در این صورت، فرد یا چنان خود را بیرون از دایره گروه غالب می بیند که احساس سرخوردگی و ناکامی او با درماندگی و ناامیدی همراه می شود که چاره ای جز انفعال و فرو خوردن خشم یا بروز آن به صورت پرخاشگری منفعلانه نمی بیند یا به این نتیجه می رسد که برای کامیابی و موفقیت مسیری دیگر را به جای برنامه ریزی و تلاش (مثلاً برای تحصیل و شغل خود) انتخاب کند و موفقیت خود را با وابستگی خود به گروه های برخوردار از احتمال پیشرفت و گروه های غالب تضمین کند (یعنی به اصطلاح «روابط را جایگزین ضوابط» پیشرفت و موفقیت خود کند). یا فرض کنید شرایط اقتصادی و اجتماعی از چنان ثباتی برخوردار نباشد که فرد بتواند بر مبنای آن برنامه ریزی کند و برای موفقیت خود از عمر خود یا از نظر مالی سرمایه گذاری کند. در این حالت فرد مطمئن نیست که اگر بخواهد برای دستیابی به اهدافش در درازمدت برنامه ریزی کند و طبق آن عمل کند، تا وقتی که او به نتیجه برسد شرایط همچنان طبق پیش بینی او باشد. در این حالت سرمایه گذاری امری پرخطر خواهد شد و فرد ترجیح می دهد روش هایی زودبازده تر را انتخاب کند که در بی ثباتی ای که او احساس می کند زودتر به نتیجه برسد.
به این ترتیب حتی لذت ها و شادمانی های زندگی هم محدود به لذت های آسان یاب و شادمانی های زودگذر خواهد شد. فرد ترجیح می دهد در کوتاه ترین زمان ممکن به شادمانی دست پیدا کند، نه اینکه ماه ها و سال ها زمینه سازی و تلاش کند. آشکار است که مثلاً روی آوردن به مصرف مواد خیلی زودتر به فرد احساس سرخوشی می دهد تا سرمایه گذاری برای تحصیل و شغل و شکل دادن به خانواده ای موفق؛ و البته این را هم خوب می دانیم که این لذت آسان یافته چه آسان هم از دست می رود و چه لطمه هایی به کل زندگی فرد و خانواده و اجتماعش می زند. در واقع روش هایی که افراد برای حصول موفقیت در زمان کوتاه و در شرایط بی ثبات در پیش می گیرند، غالباً در کوتاه مدت برای دیگران، و در درازمدت هم برای خود فرد و هم برای دیگران زیانبار است و اغلب با سوءاستفاده از دیگران و روش های ضداجتماعی توام است. به این ترتیب تخصیص شرایط و امکانات بر مبنای معیارهایی جز شایستگی و کوشش افراد، می تواند منجر به گسترش نگرش و رفتارهای ضداجتماعی در سطح جامعه شود.
علاوه بر این، چنین شرایطی که در آن افراد احساس می کنند نقشی در تعیین سرنوشت خود و دستیابی به اهداف شان ندارند و به اصطلاح باعث «درماندگی آموخته شده» در افراد می شود، می تواند ترویج دهنده نوعی خاص از تفکر جادویی و نگرش منفعلانه باشد؛ نگرشی که بر مبنای آن افراد میل و شوق و خواسته هایی دارند، اما تنها همین خواستن صِرف را برای دست یافتن به اهداف شان در پیش می گیرند و انتظار دارند حالا که آنها از صمیم قلب و با تمام وجود چیزی را می خواهند، نیرویی یا انرژی ای بیاید و خواسته آنان را برآورده کند یا قهرمانی پیدا شود و آنان را به آنچه می خواهند برساند. این نوع نگرش در ظاهر امیدوارانه است، چون با خواست و اشتیاقی همراه است اما در واقع توام با ناامیدی و انفعال است، چون موجب تعقل و تفکر و برنامه ریزی و بعد کوشش و فعالیتی برای دستیابی به آن خواست و میل نمی شود.
این نوع نگرش موجب گرایش جامعه به سبکی از فکر و عقیده می شود که با تبلیغ شکل هایی از باورهای شبه عرفانی و وارداتی، توجیه گر رفتار منفعلانه افراد می شود. امید لازمه حیات و جنبش فرد و اجتماع است. احساس ناامیدی همان طور که می تواند فرد را به سوی ایستایی و سکون ببرد، قادر است جامعه را نیز از حرکت و پیشرفت بازدارد. لازمه دستیابی به جامعه ای پویا و زنده، توجه به عوامل مختلفی است که در احساس امید و انگیزه افراد جامعه نقش دارد. در این یادداشت به برخی از عوامل موثر در احساس امیدواری در سطح فردی و اجتماعی اشاره شد ولی طبیعتاً مرور و بررسی جامع این عوامل نیازمند مطالعاتی دقیق و نظام مند درباره زمینه ها و شرایط فرهنگی هر جامعه است، و این نوشته مدعی انجام چنین کاری نیست.
از روانشناسی رنگها چه میدانید؟
در سال ۱۶۶۶، اسحاق نیوتن، دانشمند نام دار انگلیسی، کشف کرد که چنان چه نور خالص سفید از یک منشور عبور داده شود، به رنگ های قابل رؤیت تجزیه می شود.
● تعریف رنگ
در سال ۱۶۶۶، اسحاق نیوتن، دانشمند نام دار انگلیسی، کشف کرد که چنان چه نور خالص سفید از یک منشور عبور داده شود، به رنگ های قابل رؤیت تجزیه می شود. نیوتن هم چنین کشف کرد که هر رنگ از یک طول موج منحصر به فرد تشکیل شده و قابل تجزیه به رنگ های دیگر نیست.
رنگی که بر اثر ترکیب دو رنگ دیگر به وجود آید را ترکیبی می گویند. بعضی از رنگ ها، مثل زرد و ارغوانی، در صورت ترکیب شدن، همدیگر را خنثی می کنند و نور سفید می سازند. این رنگ ها را نیز رنگ های مکمل می نامند.
آزمایش های بعدی نشان داد که با ترکیب نورها می توان رنگ های مختلف را ایجاد کرد. برای مثال، نور قرمز در ترکیب با نور زرد، رنگ نارنجی را به وجود می آورد.
رنگی که بر اثر ترکیب دو رنگ دیگر به وجود آید را ترکیبی می گویند. بعضی از رنگ ها، مثل زرد و ارغوانی، در صورت ترکیب شدن، همدیگر را خنثی می کنند و نور سفید می سازند. این رنگ ها را نیز رنگ های مکمل می نامند.
● تأثیرات رنگ ها از نظر روان شناسی
با وجودی که اثر رنگ ها تا حدودی ذهنی است و در مورد اشخاص مختلف فرق می کند اما برخی از تأثیرات رنگ ها دارای معنی یگانه ای در سراسر جهان هستند. رنگ هایی که در طیف رنگ ها در ناحیه ی قرمز قرار دارند به عنوان رنگ های گرم شناخته می شوند که این دامنه اش از احساسات گرم و صمیمانه تا احساس خشم و عصبانیت متغیر است.
رنگ هایی که در ناحیه ی آبی طیف قرار دارند، رنگ های سرد نامیده می شوند و شامل آبی، ارغوانی و سبز هستند. این رنگ ها معمولا" آرامش بخشند اما گاهی نیز ممکن است احساس غمگینی و بی تفاوتی را به ذهن آورند.
● روان شناسی رنگ ها به عنوان روش درمان
در برخی از فرهنگ های قدیمی، از جمله مصری ها و چینی ها، از رنگ ها برای درمان استفاده می شده است. این کار که گاهی به آن نور درمانی یا رنگ شناسی نیز گفته می شود هنوز هم به عنوان روش درمان جایگزین مورد استفاده قرار می گیرد.
▪ در این روش:
از رنگ قرمز برای تحریک بدن و ذهن و افزایش تمرکز استفاده می شود.
از رنگ زرد برای تحریک اعصاب استفاده می شود.
از رنگ نارنجی برای بالا بردن سطح انرژی استفاده می شود.
از رنگ آبی برای کاهش درد و تسکین بیمار استفاده می شود. از رنگ نیلی برای تسکین ناراحتی های پوستی استفاده می شود.
اغلب روان شناسان به رنگ درمانی به دیده ی شک و تردید می نگرند و می گویند که درباره ی تأثیرات احتمالی رنگ ها اغراق شده و رنگ ها در فرهنگ های مختلف، معانی متفاوتی دارند. پژوهش ها نشان داده اند که در بسیاری از موارد، تأثیرات رنگ ها در تغییر حالت افراد، تأثیراتی زودگذر و موقتی بوده است. برای مثال، قراردادن افراد در اتاق آبی ممکن است در ابتدا احساس آرامش در آن ها به وجود آورد اما این اثر پس از آن که آن ها آرامش شان را بازیافتند، به تدریج کاهش خواهد یافت.
● روان شناسی رنگ های مختلف
۱) روان شناسی رنگ سیاه
سیاه تمام نورها در طیف رنگ ها را جذب می کند.
سیاه معمولا" به عنوان نماد ترس یا شیطان مورد استفاده قرار می گیرد اما به عنوان نشان گر قدرت نیز شناخته می شود. از رنگ سیاه برای نشان دادن شخصیت های خطرناک مثل دراکولا و یا جادوگران استفاده می شود.
رنگ سیاه در بسیاری از فرهنگ ها برای مراسم سوگواری مورد استفاده قرار می گیرد. این رنگ هم چنین نشان گر غمگینی، جذابیت جنسی و رسمی بودن است.
در مصر قدیم، رنگ سیاه نشان گر زندگی و تولد دوباره بود.
رنگ سیاه معمولا" به دلیل لاغر نشان دادن در نمایش های مد مورد استفاده قرار می گیرد.
۲) روان شناسی رنگ سفید
رنگ سفید، نماد معصومیت و پاکی است.
رنگ سفید می تواند در انسان احساس فضای بیش تر به وجود آورد.
رنگ سفید معمولا" نشان گر سرما، پاکیزگی و آرامش است. اتاقی که کاملا" به رنگ سفید نقاشی شده باشد ممکن است جادار و بزرگ به نظر آید امَا خالی و سرد است. بیمارستان ها و کادر پزشکی از رنگ سفید برای ایجاد حس پاکیزگی استفاده می کنند.
۳) روان شناسی رنگ قرمز
رنگ قرمز، رنگ گرمی است که برانگیزاننده ی هیجانات قوی است.
رنگ قرمز، نشان گر عشق، حرارت و صمیمیت است.
رنگ قرمز، به وجود آورنده ی احساس شور و هیجان است.
رنگ قرمز، تحریک کننده احساس خشم و عصبانیت است.
۴) روان شناسی رنگ آبی
آبی، رنگ مورد علاقه ی بسیاری از مردم و محبوب ترین رنگ در بین مردان است.
رنگ آبی، احساس آرامش را به ذهن می آورد و معمولا" نشان گر صلح، امنیت و نظم است.
رنگ آبی، می تواند احساس غم، درون گرایی یا گوشه گیری را در بعضی افراد به وجود آورد.
رنگ آبی معمولا" برای دکور دفاتر مورد استفاده قرار می گیرد زیرا تحقیقات نشان داده است که افراد در اتاق های آبی کارآیی بیش تری دارند.
رنگ آبی با وجودی که از محبوب ترین رنگ هاست اما یکی از رنگ هایی است که کم ترین اشتها را برمی انگیزد. در برخی از برنامه های کاهش وزن توصیه می شود که غذای خود را در بشقاب های آبی بکشید. رنگ آبی به ندرت به صورت طبیعی درخوراکی ها وجود دارد. هم چنین رنگ آبی غذا معمولا" به عنوان نشانه ی فاسد بودن و یا سمی بودن آن در نظر گرفته می شود.
رنگ آبی می تواند باعث کاهش ضربان قلب و حرارت بدن گردد.
پژوهش ها نشان داده اند که در بسیاری از موارد، تأثیرات رنگ ها در تغییر حالت افراد، تأثیراتی زودگذر و موقتی بوده است.
۵) روان شناسی رنگ سبز
رنگ سبز، رنگ سردی است که نماد طبیعت است.
رنگ سبز، نشان گر آرامش، خوشبختی، سلامتی و حسادت است.
پژوهش گران دریافته اند که رنگ سبز می تواند باعث افزایش قابلیت خواندن گردد. برخی از دانش آموزان و دانشجویان با قراردادن یک برگه ی شفاف سبز رنگ بر روی صفحه کتاب، می توانند مطالب را با سرعت بیش تری از حد معمول بخوانند و درک کنند.
رنگ سبز، از دیرباز نماد باروری بوده و در قرن پانزدهم برای لباس عروسی به کار می رفته است.
از رنگ سبز در دکوراسیون به دلیل اثر آرام بخشی آن استفاده می شود.
رنگ سبز باعث کاهش استرس می شود. کسانی که در فضای کاری سبز رنگ کار می کنند، کمتر دچار دردهای دستگاه گوارش می شوند.
۶) روان شناسی رنگ زرد
رنگ زرد، رنگی گرم و شاد است.
رنگ زرد به دلیل مقدار زیاد نوری که منعکس می کند، بیش تر از بقیه ی رنگ ها چشم را خسته می کند.
استفاده از رنگ زرد برای پس زمینه ی کاغذ یا نمایش گر کامپیوتر می تواند باعث چشم درد یا در حالت های خاص از دست دادن بینایی گردد.
رنگ زرد می تواند احساس رنجیدگی و خشم را به وجود آورد. با وجودی که رنگ زرد به عنوان یک رنگ شاد شناخته می شود اما بیش تر مردم در اتاق های زرد رنگ، هیجان شان را از دست می دهند و بچه ها نیز در اتاق های زرد رنگ بیش تر گریه می کنند.
رنگ زرد باعث افزایش سوخت و ساز بدن انسان می گردد.
چون رنگ زرد، از بقیه ی رنگ ها زودتر دیده می شود، بیش تر از بقیه برای جلب توجه مورد استفاده قرار می گیرد.
۷) روان شناسی رنگ ارغوانی
رنگ ارغوانی نماد وفاداری و ثروت است.
رنگ ارغوانی نشان گر عقل و معنویت است.
رنگ ارغوانی خیلی کم در طبیعت وجود دارد و به همین دلیل ممکن است به عنوان نشانه ی مصنوعی یا غیر عادی بودن در نظر گرفته شود.
۸) روان شناسی رنگ قهوه ای
رنگ قهوه ای، رنگی طبیعی است که برانگیزاننده ی حس قدرت و اطمینان پذیری است.
رنگ قهوه ای هم چنین می تواند حس غم و انزوا را به وجود آورد.
رنگ قهوه ای، حس گرما ، محبت، آسایش و امنیت را به ذهن می آورد.
رنگ قهوه ای معمولا" بیان گر طبیعی بودن، زمینی بودن و متفاوت بودن است اما گاهی می تواند نشان گر پیچییدگی نیز باشد.
۹) روان شناسی رنگ نارنجی
رنگ نارنجی، ترکیب زرد و قرمز است و به عنوان یک رنگ انرژی زا در نظر گرفته می شود.
رنگ نارنجی، احساس هیجان، گرما و شور و شوق را به ذهن می آورد.
رنگ نارنجی، معمولا" برای جلب توجه مورد استفاده قرار می گیرد.
۱۰) روان شناسی رنگ صورتی
رنگ صورتی، در واقع همان رنگ قرمز کم رنگ است و معمولا" نشان گر عشق است.
رنگ صورتی اثر آرام بخشی دارد. در ورزشگاه ها معمولا" رختکن تیم حریف را به رنگ صورتی نقاشی می کنند تا بازیکنان آن ها کم انرژی و منفعل شوند.
با وجودی که اثر آرام بخشی رنگ صورتی مشخص شده است ولی پژوهش گران دریافته اند که این اثر تنها در خلال مواجهه ی اولیه به وجود می آید. مثلا" هنگامی که از این رنگ در زندان ها استفاده شد، زندانیان پس از عادت کردن به آن، حتی نا آرام تر از قبل شدند.
امروز ما، چگونگي فردايمان!
روانشناسی رشد، شاخه ای از روانشناسی است که به مطالعه چگونگی رشد و تغییر افراد در طول زندگی شان می پردازد. روانشناسی رشد، شاخه ای از روانشناسی است که به مطالعه چگونگی رشد و تغییر افراد در طول زندگی شان می پردازد. روان شناسان رشد نه تنها به مطالعه تغییرات جسمی و فیزیکی در فرآیند رشد افراد می پردازند بلکه رشد اجتماعی، هیجانی و شناختی افراد در طول زندگی شان را نیز در نظر می گیرند.
رشد انسان در طول زندگی، از شکل گیری نطفه تا مرگ، را توصیف می کند. مطالعه علمی رشد انسان، به دنبال درک و تشریح چگونگی و چرایی تغییراتی است که افراد در طول زندگی شان می کنند. این مطالعه، تمام جنبه های رشد انسان، شامل رشد جسمی، هیجانی، ذهنی، اجتماعی، ادراکی و شخصیتی را در برمی گیرد.
مطالعه علمی رشد، نه تنها برای روانشناسی بلکه برای جامعه شناسی، آموزش و بهداشت نیز اهمیت دارد. منظور از رشد، تنها جنبه های جسمی و فیزیولوژیکی آن نیست بلکه جنبه های شناختی و اجتماعی مرتبط با آن نیز می باشد. مطالعه رشد انسان برای تعدادی از رشته ها از جمله زیست شناسی، انسان شناسی، آموزش، تاریخ و روانشناسی اهمیت دارد. البته ازهمه مهم تر، کاربردهای عملی مطالعه رشد انسان است. با درک بهتر این که افراد چرا و چگونه رشد و تغییر می کنند، می توان این دانش را برای کمک به آنها در زمینه به کارگیری تمام توانایی های بالقوه شان در زندگی، به کار بست.
روانشناسان رشد، روش ها و فنون متفاوتی را برای مطالعه رشد انسان به کار می گیرند. پژوهشگران از روش های علمی برای جمع آوری و تحلیل سامانمند اطلاعاتی که قابل نتیجه گیری باشند، بهره می گیرند. روش علمی،فرآیندی است که از رویه ها و اصول مشخصی برای یافتن پاسخ سوالات استفاده می کند.
چهار مرحله اصلی در یک روش علمی وجود دارد:
۱) پاسخگویی به یک سوال
۲) ایجاد یک فرضیه
۳) آزمودن فرضیه
۴) نتیجه گیری
پژوهش های روانشناسی در زمینه رشد نیز از روش های مختلفی از جمله؛ آزمایش، مطالعات طولی (پژوهشی که با پیگیری آزمودنی برای دوره های طولانی انجام می گیرد)، مطالعات مقطعی(پژوهشی که در آن گروهی را در زمانی خاص تحت بررسی قرار می دهد)، مطالعات همبستگی و مطالعات موردی، استفاده می کنند.
پس از آنکه نوع پژوهش تعیین گردید، مرحله بعد تعیین چگونگی جمع آوری اطلاعات است. در روانشناسی رشد از روش های مختلفی استفاده می شود که هر یک نقاط قوت و ضعف خاص خود را دارند.
برخی از رویکردهای متداول عبارتند از:
دو نوع متفاوت از مشاهده وجود دارد.
۱) مشاهده موضوع مورد نظر در محیط آزمایشگاهی و دیگر
۲) مشاهده در محیط طبیعی.
فایده مشاهده در محیط آزمایشگاهی این است که شرایط توسط آزمایش قابل کنترل هستند اما عیبش این است که شرایط ممکن است غیرطبیعی باشند و فرد از تحت مطالعه بودن آگاه است. مشاهده طبیعی به پژوهشگر امکان می دهد تابه مطالعه در شرایط طبیعی و واقعی بپردازد. فایده این روش این است که پژوهشگر می تواند رفتارها را آن گونه که واقعا در شرایط طبیعی اتفاق می افتند مشاهده کند اما عیبش این است که پژوهشگر ممکن است نتواند متغیرهای خارجی موثر بر رفتار را کنترل کند.
یک مطالعه موردی، تحلیل عمیق یک فرد خاص است. با وجودی که این روش پژوهشی، اطلاعات جامعی درباره یک فرد خاص فراهم می سازد، اما تعمیم نتایج به دست آمده روی گروه های بزرگ تر غالبا مشکل است. به این دلیل، از مطالعات موردی غالبا در پژوهش های بالینی یا در مواردی که جنبه های خاص زندگی فرد مورد مطالعه قابل تکثیر یا بازتولید نباشد، استفاده می شود.
این روش راه ساده و سریعی را برای جمع آوری حجم زیادی از اطلاعات در اختیار پژوهشگر قرار می دهد. یکی از نقاط ضعف این روش این است که تنوع، خلاقیت و فردیت پاسخ ها را کاهش می دهد. در مواردی که فرد مورد مطالعه قادر به پر کردن پرسشنامه نباشد، مثلا کودک خردسال، سوالات از طریق مصاحبه پرسیده می شود.
آزمایش مستلزم دستکاری و اندازه گیری متغیرهاست. این روش پژوهشی، علمی ترین روش است اما در صورتی که متغیرهای مورد نظر، مفاهیم انتزاعی یا درونی باشند، به کارگیری آن دشوار است. مشکل دیگر این است که برخی متغیرهای مورد نظر به دلایل اخلاقی، قابل مطالعه در خلال آزمایش نیستند. به عنوان مثال، می توان به پژوهش روی اثرات تنبیه شدید کودکان در رشد آنها اشاره کرد. چند بحث و موضوع مهم در طول تاریخچه روانشناسی رشد وجود داشته است. بعضی از پرسش های اصلی که از سوی روانشناسان و پژوهشگران مطرح گردیده، حول محور اهمیت نسبی وراثت در مقابل محیط، فرآیندی که رشد از طریق آن صورت می گیرد و اهمیت کلی آزمایش های اولیه در مقابل رویدادهای بعدی، بوده است.
یک موضوع کلاسیک در پژوهش های رشد کودکان، طبیعت در برابر وراثت است. آیا وراثت نقش عمده تری در رشد کودک دارد یا محیط؟ امروزه، اغلب روانشناسان تشخیص داده اند که هر دو عنصر، نقشی اساسی دارند اما بحث همچنان بر سر موضوعات دیگری چون استعداد تحصیلی یا گرایش های دوره نوجوانی ادامه دارد.
در روانشناسی ژنتیک یا تحولی، مفهوم بسیار مهمی که روانشناسی رشد به دنبال تبیین آن می باشند سازش است. سازش در علوم و پدیده های زیستی مطرح است، اما در اینجا بیشتر سازش روانی مدنظر است. منظور از سازش در زمینه زیستی این است که جایی که حتی یک موجود کوچک را رها کنیم، ارگانیزم با فعالیت های خود، سعی بر سازش با محیط بیرونی دارد. البته برای موجود تک سلولی، محیط اجتماعی مطرح نمی باشد و سازش اجتماعی در موجودات پیچیده تر مطرح می شود.در روانشناسی رشد، کودک به عنوان موجودی فعال، نه موجودی منفعل، در نظر گرفته می شود. موجود منفعل، موجودی است که یک جا نشسته، همه چیز باید برای وی فراهم گردد و هیچ تعاملی با محیط ندارد. در حالی که در روان شناسی تحول، به خصوص در روانشناسی پیاژه، کودک موجود فعالی است که فعالانه درونسازی و برونسازی می کند، در مسیر تحولی خود با محیط تعامل برقرار می کند و بهتر است که در امور مربوط به خود، مشارکت داشته باشد، زیرا این امر موجب می گردد که وی دنیای خود و حتی خود را بسازد.
این همان فرآیند تعادل جویی است. با ایجاد مسئله، کودک می خواهد، خود را از حالت بی تعادلی به تعادل بکشاند و مسئله را حل کند.
عامل اصلی تحول کودک، تعادل جویی است. به منظور تقویت تعادل جویی، باید شرایطی را برای کودک فراهم نمود که بتواند فعال باشد و به طور مداوم، درونسازی و برونسازی کند.
اگر میخواهید، فکر دیگران را بخوانید!
آیا مایلید به افکار کسی که کنار دستتان نشسته است پی ببرید؟ اگر با افراد زیادی مواجهه شده باشیم می توانیم بسیاری از افراد را حتی از نوع صحبت کردن شان نیز بشناسیم، اما این شناخت در مواجهه حضوری با دانستن بسیاری از حالات اثبات شده در علم روانشناسی بهترین شناخت را نسبت به دیگران را به ارمغان می آورد. در دنیای درون امروز و با توجه به نکته فوق الذکر می توانید از روی هر یک از حالات زیر افکار افراد مختلف را بخوانید و بشناسید:
▪ خوددار: اگر شخصی دستهایش را پشت کمر خود قفل کند این امر نشان میدهد که وی خود را بشدت کنترل کرده است . دراین حالت او سعی دارد خشم یا احساس نا امیدی را از خود دور کند. این فرد در واقع نشان میدهد که از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار است و میتواند در حالات مختلف بر خشم یا ناامیدی خود غلبه کند . در این حالت بهتر است با این فرد به آرامی ارتباط برقرار کرد.
▪ تدافعی: اگر انگشتان دستها به بازو گره خورده باشد این حالت نشان دهنده حالت تدافعی در برابر حمله غیر منتظره و ناگهانی یا بی میلی برای تغییر چهره شخص است. اگر انگشتها مشت شده باشند حالت بی میلی شدیدتر است در این حالت بهتر است با ارامش با شخص مورد بحث برخورد شود تا کم کم از حالت تدافعی خود خارج شده و ارتباطی زیبا را شروع کند.
▪ متفکر: گره کردن دستها به دسته های صندلی نشان میدهد که شخص سعی دارد احساس خود را مهار کند اما قفل کردن قوزک پاها به یکدیگر حالت تدافعی است این حالت شاید بیشتر در مسافران مظطرب هواپیما به هنگام پرواز و فرود دیده شود. بسیاری از افراد این حالت را به نوعی رسیدن به تصمیمی بزرگ میدانند اما روانشناسان بالینی میگویند که حتی اظطراب نیز نشانه تفکر فرد است.
▪ دقیق: وقتی شخص انگشت سبابه خود را روی صورت و بقیه دستش را بصورت گره کرده در پایین صورتش قرار میدهد یعنی که فرد مورد نظر بسیار دقیق است. این حالت نشان میدهد که شخص با دقت زیاد به صحبت های شما گوش میدهد و یک یک کلمات شما را می سنجد و در عین حال در چهره او حالت انتقادی نیز به چشم میخورد اما این انتقاد جنبه دوستانه دارد و شاید بیشتر به منظور برقرار یک ارتباط بین دو نفر است.
▪ دودلی: انگشت های گره شده زیر چانه و نگاه خیره نشان دهنده حالت تردید و دو دلی است . او به صحبت های شما و صحت گفته هایتان تردید میکند . در این حالت ممکن است آرنج روی میز قرار گرفته باشد به گفته برخی از روان شناسان نگاه خیره همیشه نشانه دو دلی است چرا که ثابت قدم و محکم بودن نگاه انسان را نیز مصمم و با اراده می سازد. شاید چون از نگاه شما تردید و دودلی آشکار است دیگران برای قدم جلو گذاشتن و دوست شدن با شما ترید دارند.
▪ بی گناه: دست هایی که روی سینه قرار گرفته باشند بهترین نمونه برای حالت بی گناهی و درستکاری است. این حالت به عقیده اکثر روانشناسان اثر باقیمانده ای از شکل سوگند خوردن است که در آن دست را روی قلب قرار میدهند. حالت تواضعی که در این عمل وجوددارد میتواند به شما بگوید که این فرد به رغم آنکه خود به بی گناهیش اذعان دارد ولی نمیداند چگونه آنرا به اثبات برساند و در عین حال بسیار مایل است تا دوست صمیمی برای بیان آنچه در قلبش میگذرد داشته باشد.
▪ مطمئن: دست هایی که به کمر زده میشود در مردها نشان دهنده آن است که فرد به آنچه میگوید اعتقاد و اعتماد کامل دارد. خانمها هنگامی که دست خود را به کمر میزنند نشان میدهند که به آنچه میگویند اطمینان دارند. اما در هر دو مورد این حالت به ما میگوید که فرد به هر حال احساس اطمینانی در گفته ها و رفتار خود دارد که میتواند به سادگی این شرایط را به دیگری نیز منتقل کند.
▪ مرموز: دستهای مشت شده در زیر چانه نشان میدهد که شخص نظریاتش را پنهان میکند و به شما اجازه می دهد تا صحبت خود را تمام کنید. آنگاه زمانیکه حرفهای شما پایان یافت در کمال آرامش به شما و نظریات شما حمله میکند. شگرد جالبی است. شخص ابتدا اطمینان شما را جلب میکند و سپس در نهایت آرامش به شما میگوید که شما و نظریاتتان را قبول ندارد.
▪ ظاهر ساز: در این حالت شخص آرام بنظر میرسد اما این آرامش پیش از توفان است این حالتی است که بیشتر روسا بخود میگیرند تا خود ر ا بگونه ای به زیر دستان نزدیک کنند و در عین حال جاذبه و جذابیت آنها نیز کم نشود. ظاهرسازی معمولا از آن دسته حالتهایی است که در بیشتر افراد دیده میشود ولی نوع آنها با
▪ مالکیت: قرار دادن پاها روی هر چیز (روی صندلی میز سکو و (اشانه حالت مالکیت است. در یک میز گرد تنها رئیس اجازه دارد چنین حالتی داشته باشد و از این طریق آرامش خود را نشان دهد. روان شناسان این حالت را حالت مالکیت میدانند که در نهایت به عقیده فرد مورد نظر به موفقیت وی در کارها منجر خواهد شد.
▪ اعتماد به نفس: تکیه زدن به صندلی درحالتیکه دستها پشت سر قفل شده نشان دهنده اعتماد به نفس قوی است . اگر شخصی در این حالت صحبت میکند به گفته های خود اعتماددارد و اگر به صحبت های شما گوش میدهد به خود زحمت ندهید ا و خود همه ماجرا را میداند.
چگونگي ايجاد و تقويت اعتماد به نفس
برای ایجاد و تقویت اعتماد به نفس ، می توان از تکنیک های زیر سود جست :
▪ خود شناسی
شناخت استعداد ها و توانایی های خدا دادی و استفاده بهینه از این پتانسیل ها .
▪ خود باوری
باور به وجودتوانایی ها و سرمایه هایی که خداوند به ما داده است تا به وسیله آنها قله های موفقیت و پیروزی را فتح کنیم .
▪ خدا باوری
باور به اینکه خدای رحمان ما را بر اساس عشق آفریده و تکیه به قدرت بی انتهای او برای استفاده بیشتر از حمایت بی دریغش .
▪ استفاده از حکمت ، علم و دل سوزی بیکران خالق مهربان
واگذاری سر آغاز و سرانجام امور به دست خدای مهربان و استفاده از برترین خرد موجود در عالم هستی .
▪ بهره مندی از تکنیک جلب برترین قدرتو حکمت
استفاده از دعاها و مناجات برای جذب و جلب برترین قدرت و حکمت بی انتهای خدای رحمان . دعا ما را به منبع لایزال قدرت ، حکمت و شادمانی متصل می کند و شهامت انجام هر کاری را به ما می دهد . بیائیم دعا کنیم ، به هر زبان و لهجه ای که ، می توانیم . دعا کنیم تا خداوند خواسته های به حق ما را اجابت کند .
▪ از قدرت های متافیزیک برای افزایش قدرت خود بهره مند شوید
برقراری ارتباط و اتصال با ضمیر ناخود آگاه شخصیت های الهی چون رسول الله ، حضرت علی ، حضرت زهرا و سایر امامان معصوم ، خصوصا امام زمان ( عج ) تا اراده و باور خلل ناپذیر موفقیت را به ما تزریق کنند .
▪ تبعیت و پیروی از ارزش ها
پیروی از ارزش های اعتقادی ، دینی ، ملی و خانوادگی و حتی شخصی . پیروی از این ارزش ها شهامت ما را تقویت خواهند کرد .
▪ تعیین هدف ، هدف مندی و هدف گذاری
برای رسیدن به قله های موفقیت نباید از انتخاب اهداف شایسته و با ارزش غافل بمانیم ، زیرا هر چه انسان به هدف هایش نزدیک تر می شود شهامت او برای انجام کارها بیشتر می گردد . بی هدف بودن شهامت انجام کارهای بزرگ را از آدمی می گیرد .
▪ برخورداری از اشتیاق در امور
ایجاد علاقه و عشق به کار ، موتور حرکت و تلاش انسان است . هر چه اشتیاق ما در انجام کارها بیشتر باشد شهامت و اعتماد به نفس ما افزایش چشمگیر تری پیدا خواهد کرد .
ـ از برنامه ریزی غافل نباشیم . فقدان برنامه ریزی می تواند ضرر و زیان فراوانی به سرمایه های ما وارد آورد . بهترین اهداف اگر فاقد برنامه مناسب باشند ، تحقق نخواهند یافت . برنامه ریزی ، دستیابی به اهداف را تسریع و تسهیل خواهند کرد و موجب تقویت اعتماد به نفس خواهند شد .
ـ همیشه سعی در اولویت بندی امور خود داشته باشیم . اولویت بندی انجام کارها را تسریع و آسان می کند و موجبات آرامش روحی ما را فراهم می آورد و شهامت ما را تقویت می کند .
ـ زمان بندی کارها ، انجام دادن امور را سرعت می بخشد و استفاده بهینه از فرصت ها را برای ما امکان پذیر می سازد ، در نتیجه زمان بندی ، ما ، هم از وقت با ارزشی که در اختیار داریم بهره مند خواهیم شد و هم اعتماد به نفس ما تقویت می گردد و در ما شهامت انجام کارهای بزرگ پیدا می شود .
ـ برخورداری از دانش و تجربه ، به ما برای انجام امور آرامش می دهد و شهامت ما را برای پشروی در زندگی تقویت می کند . حضرت علی ( ع ) می فرماید : داراترین مردم در درستی رای و اندیشه ، مردمان با تجربه هستند .
ـ رعایت نظافت و آراستگی ظاهر ، در برخورد با دیگران دستاوردهای فراوانی بهمراه دارد که علاوه بر جذب افراد موجب تقویت اعتماد به نفس است .
ـ بردباری و صبر و تحمل از ویژگی های انسان های موفق و کامیاب است . خود را به این صفت زیبا و پسندیده آراسته کنید ، زیرا حضرت علی ( ع ) می فرماید : برای کسی که صبر ندارد پیروزی نیست .
ـ استفاده از تجربیات ، آموخته ها و دانش دیگران یکی از عوامل اساسی تقویت اعتماد به نفس است . بی نیاز بودن از تجارب دیگران عمر ما را در بوته آزمایش و خطا ذوب خواهد کرد . در دستورات دینی بر بهره مندی از مشورت با افراد آگاه ، امین و دلسوز تاکید زیادی شده است .
ـ با استمرار و پشتکار آدمی می تواند جاده های موفقیت و پیروزی را با سرعت بیشتری در نوردد . افرادی که از پشتکار برخوردارند با بروز مشکلات صحنه زندگی را ترک نمی کنند . پشتکار یعنی : اقدامات منظم و مستمر برای رسیدن به هدف در زندگی . پشتکار ، شهامت و اعتماد به نفس را تقویت می کند .
ـ برخورداری از صداقت و یکپارچگی شخصیت ، برای انسان سلامت و آرامش جسمی و روحی به ارمغان می آورد و شهامت را تقویت می کند . برعکس ، دورویی و بی صداقتی ، اعتماد به نفس را نابود می کند .
ـ استفاده از عبارت ها و کلمات مثبت ، دستاوردهای فراوانی بهمراه دارد که می توان به برخی از آنها اشاره کرد : نظیر ، تغییر باورهای منفی به مثبت ، تحریک و شکوفایی قوه خلاقیت ، نابود کردن افکار و احساسات منفی که در وجود انسان آشیانه کرده اند ، از بین بردن یاس و افسردگی و زمینه آنها و تمرکز بیشتر بر اهداف .
ـ بهره مند شدن از ویژگی های مدیران موفق و شایسته ، یکی دیگر از عوامل تقویت اعتماد به نفس ، برخورداری از صفات مدیران موفق و لایق و شایسته است . این ویژگی ها عبارتند از : دانش و مهارت کافی ، سعه صدر ، گذشت و اغماض ، دلسوزس و توجه به زیر دستان ، مشاوره با افراد مجموعه ، واگذاری مسئولیت با افراد با اختیارات لازم ، ارزیابی امور و بازخواست از مسئولان ، برخورداری از روحیه ای با نشاط در برخورد با همکاران ، همکاری و همیاری با افراد زیر مجموعه برای حل مشکلات شخصی و صنفی آنان ، توجه به نیازمندی ها ی مادی و معنوی همکاران ، بهره مندی از جدیدترین تکنولوژی در تخصص کاری ، اظهار علاقه و محبت به همکاران ، تشویق علنی و انتقاد خصوصی از همکاران ، بسترسازی برای شکوفایی قوه خلاقیت ؤ استعداد ها و پتانسیل های نهفته در همکاران با تشویق مبتکران و فروتنی در مقابل همکاران .
ـ پایداری و استقامت یکی دیگر از ویژگی های انسان های موفق است . پایداری یعنی این که انسان برای رسیدن به هدف ، زحمات و هزینه های آن را تحمل کند . خدای مهربان می فرماید : کسانی که گفتند خداوند پروردگار مااست و در این راه استقامت و پایداری کردند ملائکه برای حمایت از آنها نازل می شوند .
ـ همکاری و همیاری ، کسی که به همکاری و همیاری دیگران اقدام می کند به ضمیر ناخود آگاه می گوید : من این توانایی را دارم که به دیگران کمک کنم . ضمیر ناخود آگاه پیام را دریافت کرده و باور می کند که توانا و نیرومند است .
ـ پرهیز از گناه و معصیت ، آنچه را که گرداننده عالم به عنوان دین قرار داده آئین نامه موفقیت است و حرکت بر خلاف آن گناه و معصیت شمرده می شود . مخالفت فرمان خداوند ، اقبال و همکاری آفرینش با انسان را کاهش می دهد .
ـ حرکت در مسیر حق ، کسی که در مسیر باطل گام بردارد ، همواره در اضطراب ، نگرانی و ترس به سر می برد . حرکت در مسیر حق ، انسان را شجاع و اعتماد به نفس را در او تقویت می کند .
ـ شکر گزاری نعمت ها ، قانون آفرینش براین اساس است که : هر قدر شما بیشتر از امکانات موجود قدردانی کنید چون مغناطیس امکانات را برای شما جذب می کند .
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
شکر نعمت ، نعمتت افزون کند
کفر ، نعمت ، از کفت بیرون کند
ـ اطاعت از خالق مهربان ، انسان در جهانی زندگی می کند که این جهان ، فرمانده و حاکمی دارد که بر ذره ذره موجودات حاکمیت دارد ، او خالق و آفریننده کائنات است ، امکان ندارد کسی با او هماهنگ بوده و از او اطاعت کند ، اما موجودات جهان در خدمت او نباشند . خداوند می فرماید : ای بنده من ، مرا اطاعت کن ، تا تو را مثل خودم قرار دهم من هر چه را اراده کنم می شود ، تو هم هر چه را اراده کنی خواهد شد .
ـ توبه از خطاها و لغزش ها ، یکی از عواملی که انسان را متزلزل می کند آلودگی به معصیت است ، زیرا انسان با معصیت و نافرمانی خداوند ، حمایت او را از دست داده و نگران می شود . برای تقویت اعتماد به نفس ، بازگشت به سوی خالق مهربان بهترین تکنیک موفقیت است .
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
ـ عفو و گذشت ، کینه و انتقام جسم و روح انسان را بیمار می کند . گذشت به انسان نشاط و شادمانی می بخشد . گذشت کنید تا همواره شادمان و مسرور باشید .
ـ تصمیم گیری مناسب در هر زمان و مکان ، از عواملی که اعتمادبه نفس را تقویت می کند قاطعیت است . قاطعیت یعنی تصمیم شایسته و متناسب با شرایط زمان و مکان و موقعیت کاری .
ـ اجتناب از خطا و لغزش ، هر چه اشتباهات انسان بیشتر شود او مجبور است بیشتر عذر خواهی کند و این شهامت افراد را کم می کند . حضرت علی ( ع ) می فرماید : عذر خواهی زیاد یکی از عوامل شکست و ناکامی انسان است .
ـ تواضع در مقابل دیگران ، تواضع و فروتنی دستاوردهای زیادی برای روحیه و موفقیت آدمی بهمراه دارد . انسانی که توانایی و قدرت خود را باور دارد و در معاشرت با دیگران از تواضع و فروتنی برخوردار است ، شهامت او در انجام کارها افزایش می یابد .
ـ اظهار علاقه و محبت به دیگران ، کسانی می توانند به قله های رفیع موفقیت صعود کنند که به همه موجودات جهان پیام محبت مخابره کنند . علاقه به دیگران و آرزوی موفقیت برای آنها اعتماد به نفس آدمی را افزایش می دهد .
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
ـ نظارت و ارزیابی کارها ، کسی که بر همه امور از آغاز تا پایان نظارت دارد و ارزیابی می کند ، علاوه بر افزایش کییفیت کار و اطمینان از درستی فرایند طی شده ، از شهامت بیشتری برای انجام کارهای بزرگ بهره مند خواهد شد .
ـ امیدواری به فضل پروردگار ، حضرت علی ( ع ) می فرماید : هدایا و عطایای پروردگار به میزان توقع و انتظار شخص است . باور انسان از توجهات ، عنایات و هدایای پروردگار ، به هر میزان که باشد برای او همان مقدر خواهد شد .
ـ تمرکز بر پیروزی های گذشته ، یکی دیگر از راههای تقویت اعتماد به نفس تجسم و تمرکز بر موفقیت های گذشته است ، تمرکز بر موفقیت های گذشته دستاوردهایی چون ، امیدواری به آینده ، تغییر روحیه و تقویت شهامت در انسان دارد .
ـ تجسم اهداف ، مجسم کردن اهداف در ذهن ، یک مرحله از موفقیت است کسی که تحقق خواسته خویش را در ذهن مشاهده کند . شهامت او تقویت شده و راه رسیدن به اهداف را آسان و ممکن می بیند .
ـ اقدام عملی برنامه ها ، ضمیر ناخود آگاه تا عمل و تلاش را در انسان مشاهده نکند ، اراده شخص را باور نمی کند . اقدام عملی برنامه ها به افراد این اطمینان و آرامش را می دهد که می توان وارد میدان عمل شد .
ـ تناسب اهداف با امکانات ، چنانچه اهداف با امکانات تناسب نداشته باشند ، تحقق اهداف دچار اختلال خواهدشد در نتیجه به اعتماد به نفس فرد آسیب می رسد . بین اهداف و امکانات باید تناسب ایجاد شود تا با تحقق سریع اهداف ، اعتماد به نفس افزایش پیدا کند .
ـ اجتناب از خیال پردازی غیر واقعی ، به ضمیر ناخود آگاه باید برنامه ای داده شود ، که تحقق آن به زودی امکان داشته باشد ، یا حد اقل اقدامات عملی آن به زودی آغاز شود . خیال پردازی های غیر واقعی ، شهامت افراد را کاهش می دهد .
ـ بهره مندی از نشاط روحی ، روحیه در اعتماد به نفس تاثیر به سزایی دارد کسی که با گشاده رویی با دیگری برخورد می کند از اعتماد به نفس و روحیه مثبت برخوردار است . کسی که به کائنات پیام های زیبا مخابره می کند شاهد بازگشت پیام های نیک نیز خواهد بود .
ـ تسریع در انجام امور ، یکی دیگر از عواملی که اعتماد به نفس را تقویت می کند سرعت در انجام کارهاست . به تاخیر انداختن کارها ، آفات زیادی را در پی خواهد داشت .
ـ نظم و انضباط ، این ویژگی دستاوردهای زیادی بهمراه دارد از جمله : تاثیر مثبت در روحیه و تقویت شهامت در افراد . امام علی ( ع ) می فرماید : شما را به تقوای الهی و نظم در کارها سفارش می کنم .
ـ بهره مندی از انضباط نفس ، یکی از مهمترین عوامل کامیابی را می توان کنترل صحیح و مدیریت ذهن و غرایز دانست . برایان تریس می نویسد : رشد و توسعه فردی که در روان شناسی موفقیت نقش عمده و حیاتی را به عهده دارد مستلزم انضباط نفس است .. هر چه بیشتر بر روی نفس خویش کار کنیم ، خود را دوست داشتنی تر می یابیم . کسی که بتواند غریزه ها و تمایلات نفسانی خود را کنترل و مدیریت کند در واقع توانسته اعتماد به نفس خود را تقویت کند .
ـ استقلال در نیازهای ضروری ، وابستگی به افراد در تامین نیازهای ضروری ، اعتماد به نفس را کاهش خواهد داد . هر چه استقلال در تامین نیازهای ضروری بیشتر باشد شهامت و شجاعت اقدامات بزرگ تقویت می شود .
ـ بهره مندی از برقراری ارتباط مناسب ، دنیای امروز ، دنیای ارتباطات است . قدرت و امکانات از آن کسی است که از مناسبات بیشتر با دیگران برخوردار است . هنر ایجاد ارتباط زیبا و موثر با قدرت بی انتها ( خالق کائنات ) ، مردم و با خود . اعتماد به نفس را در انسان افزایش می دهد .
ـ ابتکار روش های جدید برای تحقق اهداف ، کشف روش های جدید برای تسریع در موفقیت ، شهامت افراد را افزایش می دهد . نو آوری ، امتیازی برای انسان محسوب می شود که ضمن تزریق شادی و شادکامی ، اعتماد به نفس آدمی را افزایش می دهد .
ـ ثبت اهداف و موفقیت های روزانه ، وقتی انسان موفقیت های روزانه را در دفتری ثبت می کند ، این کار ضمن تقویت روحیه ، اعتماد به نفس را افزایش می دهد .
ـ کنترل احساسات و عواطف ، احساسات و عواطف محرک اصلی مغز انسان هستند ، کسی که توانایی کنترل آنها را داشته باشد ، در واقع مغز و رفتار خود را مدیریت کرده است . کسی که می تواند احساسات خود را کنترل کند هیچگاه به ترس و اضطراب گرفتار نخواهد شد .
ـ اخلاص در امور ، انسانی که کارها را برای خدا انجام می دهد و انگیزه دیگری ندارد و فقط رضایت خدا برای او اهمیت دارد ، همه امکانات عالم در اختیار اوست و او از شهامت بالایی برای انجام کارهای بزرگ برخوردار است .
در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیر ماست آن را یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن
ـ مطالعه زندگی افراد موفق ، یکی دیگر از عواملی که اعتماد به نفس را افزایش می دهد ، مطالعه زندگی افراد موفق است . این کار به ما اجازه می دهد تا با تکنیک ها و فرمول های موفقیت آنها آشنا شویم و آنها را الگوی خود در زندگی قرار دهیم .
خدای مهربان به ما قدرت ، توانایی ، حکمت و عظمتی داده است که شگفت انگیز تر از کل آفرینش است . ما می توانیم برای دستیابی به همه ابعاد مادی و معنوی زندگیمان برنامه ریزی کنیم و با شهامت و امید به حمایت خدای مهربان منتظر دستیابی به خواسته های خود باشیم .
تمرکز فکر و راهکارهای عملي براي تقويت آن
یکی از ویژگی های قرن حاضر، کثرت، پیچیدگی و تنوع روز افزون عوامل و پدیده های زندگی است. این امر، به طور مستقیم و غیر مستقیم، بر شرایط روانی انسان اثر می گذارد. محرک های تأثیرگذار روی ذهن و روان انسان، او را به پاسخ دادن و عکس العمل نشان دادن وادار می کند. طبیعی است که هر چه محرک ها بیشتر باشد، میزان پاسخ ها و عکس العمل های بیشتری را طلب می کند و برای ارائه پاسخ بیشتر و عکس العمل نشان دادن، ذهن فرد، به فعالیت بیشتری نیازمند است.
در نتیجه، انسان مجبور می شود قوای ذهنی و فکری خود را به مسائل گوناگون و متنوع تر و گسترده تری اختصاص دهد و بیشتر از گذشته، تلاش ذهنی داشته باشد. در واقع، این ویژگی، انسان را از جنبه ذهنی و فکری، بیشتر درگیر کرده است و ذهن او را به تفرقه و آشفتگی فکری سوق می دهد و می توان گفت که ارمغان قرن حاضر، آن است که انسان به مرور زمان، تمرکز فکر و اندیشه خود را از دست می دهد و به سوی تفرقه فکر روی می آورد.
زندگی جدید و صنعتی، تنوع گراست و تنوع گرایی از جنبه فکری و ذهنی، با «تمرکز گرایی» در تقابل قرار می گیرد.
به عبارت ساده تر، بشر عصر جدید، برای تنوع زندگی اش، بهای زیادی پرداخت کرده است که یکی از آنها، تمرکز فکر و اندیشه اوست.۱
بدون شک، تمرکز فکر، از لوازم قطعی و ضروری هر کاری، به خصوص دانش افزایی، رشد و کمال علمی است. با تمرکز است که می توان قدرت فوق العاده ای را که در جهات مختلف، پراکنده و متفرق است و ناچیز به نظر می رسد، در یک کانون جمع کرد و به هدف مورد نظر که بدون این تمرکز، دست نایافتنی تلقی می شود، دست یافت. به این مثال توجه کنید:
زمانی که برگ درخت یا ورق کاغذی را در آفتاب گرم تابستان قرار می دهیم؛ پس از اندکی، سطح و رویه آن اندکی گرم می شود؛ به گونه ای که گرمای آن، برای ما قابل لمس است و بیش از این، چیزی اتفاق نمی افتد؛ اما چنانچه یک عدسی یا ذره بینی را وارد صحنه نموده، نور خورشید را پس از عبور از آن، بر سطح برگ یا کاغذ بتابانیم، لکه نیرومند و درخشنده ای بر آن ایجاد می شود و پس از لحظاتی، شاهد سوختن آن خواهیم بود. در این دو حالت، تنها تفاوت موجود، عامل عدسی یا ذره بین است که توانست اشعه پراکنده خورشید را با ایجاد همگرایی، تمرکز نموده، لکه ای نورانی، کوچک، ولی سوزاننده ایجاد کند که موجب سوختن برگ یا ورق کاغذ می گردد.
از شدت و میزان اهمیت مسئله و اهتمام زیادی که فرد به موضوع دارد، می توان به عنوان نشانه هایی نام برد که در بحث تمرکز فکر، مطرح می باشند. ارشمیدس به همین دلیل بود که به کشف خود درباره، یکی از قوانین طبیعت رسید و حتی گفته اند که چنان غرق در افکار خود بود که متوجه تسلط رومیان بر منطقه «سیراکوز» نگردید. شاید برای ما نیز باور کردنی نباشد که فردی به خاطر شدت و توجه عمیق و تمرکز زیاد بر مسئله ای، تحمل فشار جسمانی او چنان بالا رود که نتواند در زمانی دیگر و در شرایط عادی، آن درد و رنج را تحمل کند. حتماً جریان بیرون آوردن تیر از پای مبارک امیرمؤمنان علیه السلام را شنیده اید یا خوانده اید که در اوج ارتباط با معبود خود و در حالت شدت توجه به خدای متعال، این عمل ممکن شد. این حالت، حکایت از شدت تمرکز فکر و حضور قلب در نماز می کند.
لازمه تمرکز فکر، یکی انتخاب یک فکر از میان افکار گوناگون و دیگری تداوم و استمرار همان فکر، برای مدت دل خواه و مطلوب است. برای چنین امری، هم نیازمند عوامل درونی هستیم و هم عوامل بیرونی ضرورت دارد؛ یعنی هم از درون باید خود انگیختگی وجود داشته باشد و هم از بیرون، محرک های محیطی، زمینه ساز تمرکز فکر شود.
تمرکز فکر، یک امر و پدیده اکتسابی است که با اختیار و تلاش فرد حاصل می شود و نه امری غیر اختیاری و خود به خودی. بنابراین، باید به دنبال شناخت دقیق تر آن و روش های پیدایش و تقویت آن بود تا به نتایج ارزشمند آن، در هر زمینه ای که مطلوب فرد است، دست یافت. بر همین اساس، مناسب است که ابتدا تعریفی از آن ارائه شود و بعد به روش ها و شیوه های تقویت تمرکز فکر پرداخته می شود.
● تمرکز فکر
برخی تمرکز فکر را این گونه تعریف کرده اند: متوجه ساختن و ثابت نگاه داشتن فکر، بر یک تصویر و یا مجموعه ای از اندیشه ها و افکار، برخی دیگر می گویند که تمرکز داشتن، یعنی به طور کامل، در زمان حاضر، در این جا و اکنون زیستن؛ نه این که ضمن انجام دادن کاری، به کار بعدی فکر کردن. شاید بتوان گفت که تمرکز فکر، یعنی مستقل از افکار دیگر و مستقل از انسان های دیگر و مستقل از زمان بودن.
● راهکارهای عملی تقویت تمرکز فکر
▪ کاهش و کنترل اشتعالات فکری و عملی
همان طور که در مقدمه بحث گذشت، روز به روز بر گستردگی و کثرت محدوده اشتغالات ذهنی و عملی ما در عصر حاضر افزوده می شود و به تدریج و با گذشت زمان، محرک های ذهنی، فکر و اندیشه انسان را به خود معطوف کرده، افزایش می یابند. از آن جا که توانایی پاسخ گویی فکری نامحدود است و از طرف دیگر بین محرک های ذهنی و اشتغالات ذهنی و عکس العمل های ما باید تناسب کافی وجود داشته باشد، انسان دچار فقدان تمرکز فکر شده، توان پاسخ گویی فکری و ذهنی متناسب با محرک های فراوان رو در روی وی کاهش می یابد و به پراکندگی فکری می انجامد.
یکی از راه های مقابله با این مسئله، تقسیم کردن اشتغالات به دو مقوله ضروری و غیر ضروری یا دارای اولویت اول و دوم است تا انسان با یک برنامه ریزی حساب شده و دقیق، به آن چه اولویت بیشتری دارد، توجه نموده، دایره مشغولیات را فقط به همان مقوله اختصاص دهد و محدود کند و از صرف فکر و اندیشه خود در مسائل تفننی و روزمره دیگر که جنبه ثانوی دارد، خودداری کند. با این روش، می توان پراکندگی ذهنی را کاهش داد؛ زیرا هر اندازه تنوع و تعدد افکار بیشتر باشد، از تعمق، دقت و تمرکز فکر در آن باره کاسته می شود و هر قدر تعداد موضوع ها و مسائلی که به آنها می اندیشیم، کمتر و محدودتر باشد، بر عمق و غنای فکر در آن زمینه افزوده خواهد شد.
▪ تمرین و تداوم
همان طور که بیان شد، تمرکز فکر، یک توانایی ذهنی و روحی است که جنبه اکتسابی دارد و در هر امر اکتسابی، تمرین و تکرار و استمرار بخشیدن به آن، شرط اساسی دست یابی به هدف است. برای تمرکز فکر نیز تمرین و ممارست، ضروری است. تمرین در این زمینه، این گونه است که باید در ابتدا کلمه دل خواهی مثلاً «دوستی» را در نظر گرفته و آن را روی یک برگه یادداشت بنویسید و با قرار دادن ساعتی در مقابل خود، به مدت یک دقیقه، سعی کنید فقط و فقط به این واژه بیندیشید و از نفوذ افکار نامربوط و مزاحم در حوزه فعالیت ذهن خود پرهیز کنید. با این حال، ممکن است ملاحظه کنید که تعدادی از این افکار مزاحم غیر مربوط که اصطلاحاً به آنها پرش های فکری می گویند به نحوی وارد فضای ذهنتان شود. همین عمل را دو بار دیگر و هر بار، به مدت یک دقیقه، تکرار کنید. طبیعی است که ملاحظه خواهید کرد که در بار سوم، پرش های فکری کمتر شده، «تمرکز فکری» شما بیشتر می شود. در صورتی که به مدت چند هفته و هر روز فقط سه دقیقه، به این تمرین بپردازید، خواهید دید که پیشرفت قابل ملاحظه ای در تمرین فکرتان ایجاد شده است.
▪ رهاسازی عضلانی
یکی از شیوه های مؤثر و عملی در تمرکز فکر، استفاده از فن رهاسازی عضلانی است. در این روش، فرد در محلی آرام و در صورت امکان، بر روی صندلی راحتی می نشیند و سعی می کند به تدریج عضلات بدن را از حالت انقباض به انبساط برساند؛ به این ترتیب که ابتدا از عضلات دست و انگشتان شروع کرده، آنها را ابتدا منقبض نموده، سپس شل و آزاد می کند و آن چنان در انبساط بخشیدن به آنها تلاش می کند که گویی آنها جزء بدن او نیستند و سنگینی ندارند. همین عمل را برای دست دیگر و پاها و قسمت های میانی بدن نیز انجام می دهد تا جایی که تمام عضلات بدن، به رهاسازی کامل برسد. در این صورت، متوجه روح و روان خود می شود. بهترین لحظات برای ایجاد تمرکز و تقویت آن، زمانی است که فعالیت های قوای جسمی به حداقل برسند. در این صورت، فکر و اندیشه، مجال زیادی برای حداکثر فعالیت می یابد و به عبارت دیگر، با فراهم شدن زمینه آرمیدگی کامل به وسیله آرمیدگی جسمانی، «تمرکز فکر» نیز حاصل می شود.
▪ تنها بودن با خویشتن
هر از چند گاهی فرد باید بتواند با فراموش کردن مشکلات و دشواری های ناشی از زندگی اجتماعی، به خلوت با خویشتن بپردازد و رنج و درد برخاسته از ازدحام جمعیت های متراکم و هیاهوی زندگی ماشینی و صنعتی را در کنج خلوت انس با خویشتن، از یاد ببرد. برخی گفته اند که هر شب پس از اتمام فعالیت های روزانه و ارتباط با جهان اطراف و اشتغالات مختلف و متعدد در طول روز، دقایقی را به این امر اختصاص دهید و تنهایی و خلوت با خویشتن را تجربه کنید. این کار، علاوه بر تأثیر اخلاقی، تمرینی برای تمرکز فکر است.
لازم به ذکر است که در ابتدا، خلوت با خویشتن، با مقاومت درونی فرد مواجه می شود و برای رسیدن به مرحله ای که وی با اراده نیرومندی بتواند بر موانع غلبه کند، نیازمند تلاش بیشتری است؛ ولی اگر مقاومت کند، به مرور زمان، قادر به دست یابی به هدف مورد نظر خواهد شد.
▪ تمرین تصویر ذهنی
نگه داشتن تصاویر ذهنی دل خواه، توانایی تمرکز را به نحو چشم گیری افزایش می دهد. امتیاز این روش، آن است که فرد در همه احوال می تواند به آن بپردازد و بدون هیچ گونه زمینه یا مقدماتی و در هر شرایط و موقعیتی، از این روش استفاده کند. کافی است فرد هر روز چند نوبت و به مدت چند دقیقه، به تصاویر دل خواه خود، تمرکز نماید تا اثرات آن را مشاهده و تجربه کند و به این صورت، تمرین تصویر ذهنی را به اجرا گذارد.
چشمان خود را ببندید و در ذهن خود کاملاً احیا و بازسازی کنید. ابتدا آن را کلی تر ببینید و سپس وارد جزئیات شوید؛ تمام اجزای آن را ببینید و به تدریج و با تمرینات مکرر، تصویر را واضح تر نمایید. وضوح را به درجه ای برسانید که تصویر ذهن، همچون منظره ای طبیعی زنده، به نظر برسد.
▪ خوب شنیدن
اریک فروم، رابطه خوب شنیدن و تمرکز فکر را این گونه بیان می دارد: «اساس تمرکز حواس، در مناسبات افراد، این است که شخص بتواند به سخنان دیگران گوش بدهد. بیشتر مردم به دیگران گوش می دهند؛ حتی آنها را نصیحت می کنند؛ بدون این که واقعاً به آنها گوش داده باشند. آنان نه سخنان دیگران را جدی می انگارند و نه جواب خود را. به طور کلی، گفت وگو، آنها را خسته می کند. آنان گرفتار این پندارند که اگر با تمرکز کامل گوش دهند، به مراتب بیشتر خسته می شوند و حال آن که عکس این درست است. هر نوع فعالیتی که با تمرکز انجام شود، انسان را بیدارتر می کند».
خوب شنیدن و خوب گوش دادن به سخنان دیگران، توانایی تمرکز بر سخنان و گفته های دیگران را فراهم می کند و زمینه تمرکز بر امور دیگر را نیز فراهم می کند. در واقع، تمرکز در شنیدن، تمرین و ممارستی است در یکی از حواس چندگانه انسان که با سرایت دادن به دیگر حواس و کنترل آنها و متمرکز شدن بر موضوع و مسئله ای خاص، به تقویت تمرکز فکر می انجامد. به عبارت دیگر، تمرین و تمرکز در حواس ظاهری، زمینه ساز تمرکز در فکر و اندیشه است. برخی، تمرینات شنیداری مختلفی را پیشنهاد می کنند؛ مثلاً می گویند: چشمان خود را ببندید و به صدای تیک تاک ساعت گوش دهید و به مدت سه دقیقه، تمام توجه خود را فقط به صدای تیک تاک ساعت معطوف کرده، به هیچ چیز دیگر توجه نکنید و گوش خود را به صدای آن متمرکز کنید.
▪ نماز و عبادت تجلی تمرکز
نماز، موقعیتی را فراهم می کند که فرد می تواند در پرتو آن، ذرات پراکنده فکر را پیرامون محور یاد خدا، وحدت و تمرکز بخشد؛ زیرا در نماز، پیوسته اندیشه انسان متوجه خداست. وقتی آدمی برای دست یابی به تمرکز فکر در نماز، به محل سجده اش چشم بدوزد، از نگاه به اطراف باز می ماند و در نتیجه، افکارش در فضای مشخص و محدود عبادی نماز، به حرکت در می آید و در صورتی که مقدمات و اجزای نماز را با آمادگی به جای آورد، دوام بر تمرکز فکر در نماز خواهد داشت. اگر لحظاتی قبل از شروع نماز، بنشیند و بیندیشد که می خواهد در محضر چه بزرگی حاضر شود، بر کیفیت تمرکزش خواهد افزود و اینها همه زمانی حاصل می آید که نماز، نزد انسان، بزرگ و عظیم تلقی شود و در این صورت، تمرکزی که به کمک و برکت نماز حاصل می آید، همچون نیرویی فراگیر و گسترده، به همه جوانب و زوایای زندگی رسوخ نموده، آدمی، برکات را در خویشتن و زندگی اش مشاهده می کند. بدون شک، نماز و عبادت، آشفتگی و پراکندگی فکری را به کلی می شوید و آرامش فکری و روحی شگفت انگیزی به انسان می بخشد.
اگر افراد عابد را مورد توجه قرار دهید، همه دارای تمرکز فکر فوق العاده و آرامش روحی شگرفی هستند. کمتر کسی است که با تأثیر تسبیح گفتن، ناآشنا باشد. از زمان های قدیم تا کنون و در بین افراد قدیمی معروف است که تسبیح، راه اساسی مبارزه با تشتت و پراکندگی فکر و اندیشه است.
اگر هر روز صبح، در هوای آزاد و خلوت صبحگاهی، تسبیحی به دست گرفته، ذکر تسبیحات اربعه سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله الله اکبر را تکرار کنید و با حضور ذهن و حضور قلب و با آرامش مناسب، هر روز به این کار بپردازید، مطمئناً به مرور زمان و به تدریج به تمرکز و نظم فکری دست خواهید یافت.
باورهای غلط درباره روانشناسان!
روانشناسان هم همچون دیگر مردم عصبانی می شوند، اما از شیوه های سالم برای ابراز آن بهره می گیرند.
در بین عامه مردم باورهای غلطی شکل گرفته که تعدادی از این باورها ناشی از اعتقاد غلط گذشتگان و تعدادی از آنها ناشی از فقر دانش و میزان همنوایی بالا در میان مردم است که البته این باورهای غلط در زمینه های گوناگون به چشم می خورد و زمینه ساز بسیاری از کج اندیشی ها و تصمیم های غلط در زندگی بسیاری از ماست.
وقتی عامه مردم درباره همه چیز و خارج از حیطه تخصص خود حکم صادر کنند، بستر بی اعتمادی فراهم می شود.این مقاله درباره تعدادی ازاین باورهای غلط در ارتباط با روانشناسان توضیح می دهد.
۱) روانشناسان عصبانی نمی شوند!
در باور فوق، ما به کلمه هیچ وقت برمی خوریم که یک کلمه مطلق است و این خود اولین نکته منفی درباره این باور است. چون درباره خصایص روانی و هیجانی انسان ها هیچ کلمه مطلقی نمی توانیم استفاده کنیم، چون انسان موجودی بسیار پیچیده، متفکر و انتخاب گراست. ضمن این که عصبانیت جزو مکانیزم های متعادل ساز روان آدمی است که توسط خداوند در ذهن انسان ها به ودیعه نهاده شده است ،چرا که اگر همین عصبانیت وجود نداشت انسان به مثابه دیگ بخاری بودکه سوپاپ اطمینان نداشت و بنابراین پس از گذشت چندین ساعت از کار این دیگ بخار ،ما شاهد انفجار این دیگ می بودیم.
و مهم تر از همه این که اگر خشم و عصبانیت به هر دلیلی ابراز نشوند خود می تواند زمینه ساز کینه، نفرت، دشمنی و انواع و اقسام بیماری های روانی و جسمانی در آینده شود که به مراتب بدتر از ابراز خشم به وجود آمده در آن موقعیت مشخص است. بنابراین چگونه می توان انتظار داشت که یک روانشناس که خود به خوبی از عملکرد این فعالیت در ذهن و بدن خویش آگاه است خشم خود را فروخورد تا به او مهر تأیید روانشناس زبده را بزنند. در حالی که او قادر است با مکانیزم های دفاعی پخته و پیشرفته همچون شوخ طبعی باور فوق را به این شکل اصلاح کند.
روانشناسان هم همچون دیگر مردم عصبانی می شوند، اما از شیوه های سالم برای ابراز آن بهره می گیرند.
۲) خودشان دیوانه اند!
این هم یک باور غلط شایع در میان مردم است که به هیچ عنوان علمی و منطقی نیست، چرا که اگر ما بخواهیم یک حکم کلی در ارتباط با گروهی از مردم بدهیم نیازمند آنیم که تحقیق علمی در سطحی وسیع انجام دهیم و با انجام روش های آماری ادعای فوق را اثبات کنیم.
همانطور که یک مکانیک اتومبیل هنگامی که خودرواش در معرض نقص فنی احتمالی قرار دارد زودتر از دیگر افراد مطلع می شود این قاعده در ارتباط با روانشناسان نیز صادق است، چرا که آنان به دلیل آگاهی از بیماری های روانی بسیار زودتر مطلع شده و به دلیل اطلاع از مشکلات پیش آمده احتمالی بر اثر بیماری های روانی خیلی زودتر به سمت و سوی درمان و حل مشکل خویش روان می شوند.
ما نمی توانیم بگوییم چون روانشناسان با بیماران روانی بسیاری درگیرند خود نیز قطعاً از این بیماری ها بی بهره نخواهند ماند، به همان دلیل که اشخاصی که در بیمارستان ها در بخش مراقبت از بیماران عفونی کار می کنند اگر مراقب خودشان نباشند قطعاً به این بیماری ها مبتلا خواهند شد. بنابراین باور فوق را به شکل زیر اصلاح می کنیم.
روانشناسان هم همچون دیگر مردمان اگر مراقب خود نباشند در معرض بیماری های روانی قرار دارند.
۳) ما خودمان روانشناسیم
بله این جمله ای است که کارل راجرز، یکی از روانشناسان بزرگ و پایه گذار روانشناسی انسانگرا بر آن معتقد بود. او اعتقاد داشت که هر کس خودش بهترین درمانگر خویش است اما سئوالی که پیش می آید این است، پس چرا همه روزه تعداد کثیری از مردم به کمک و دخالت روانشناسان نیازمند هستند؟ جواب این است به همان دلیل که همه ما بالقوه می توانیم به قله دماوند صعود کنیم اما به شرطی که شخصی نتواند راهنمایی ما را به عهده بگیرد. یعنی راه را به ما نشان دهد و تجهیزات لازم را به ما معرفی کند.
برای حل مشکلات شخصی هم ما نیاز به کمک یک روانشناس زبده داریم که نه برای ما بلکه با ما حرکت کند تا به حل مشکلاتمان نائل شویم و از همه مهم تر این که ذهن انسان از۳ بخش عمده هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار تشکیل یافته است که اگر ما خیلی توانا باشیم حداکثر به نیمه هشیار ذهنمان دسترسی پیدا می کنیم که البته برای حل مشکلات کافی نیست.
بنابر این نیازمند کمک کسی هستیم که بتواند به ناهشیار ذهن ما وارد شده و از این انبار متروکه پرونده های دردناک بایگانی شده گذشته را بیرون آورده و از نو رسیدگی کند.بنابراین باور فوق را به شکل زیر اصلاح می کنیم.
هیچ کس بیشتر از خود انسان به احوالات خودش آگاه نیست اما بدون کمک یک روانشناس هرگز بدان احوالات دسترسی نخواهد داشت. روانشناسان با یک نگاه می توانند همه چیز را درباره ما بدانند.
۴) روانشناسان حلال مشکلاتند
این باور، روانشناسان را به جادوگرانی مبدل می سازد که قادرند فکر ما را بخوانند شود، که این موضوع به هیچ عنوان صحت ندارد، چرا که برای شناختن افراد در روانشناسی روش های گوناگونی همچون مشاهده تجربی یعنی در نظر داشتن رفتار افراد بدون آنکه خودشان متوجه باشند، مصاحبه با نزدیکان و خویشاوندان ،اجرای آزمون های روانی همچون پرسشنامه، تست و آزمون های فرافکنی و در نهایت مصاحبه با خود شخص که از انواع مختلفی برخوردار است در نظر گرفته می شود.
در نهایت می توان گفت پس از انجام این آزمایش ها و آزمون ها شاید با احتیاط بتوان گفت از شخص مورد نظر نیمرخ روانی به دست آورده ایم. که باز هم در پاره ای از موارد بی نقص نخواهد بود. بنابراین باور فوق را به شکل زیر اصلاح می کنیم.
روانشناسان هرگز با یک نگاه نمی توانند همه چیز را درباره ما بدانند.
۵) نیاز به مشورت ندارند
این هم یک باور غلط دیگر است، چرا که روانشناسان هم همچون آرایشگران قادر به اصلاح سر خویش نیستند، هرچند که آرایشگر قابلی باشند. به این دلیل که مشکلات روانی همیشه صرف نظر از داشتن لایه های منطقی از لایه ای هیجانی نیز برخوردارند، بنابراین با توجه به اصل نیروگذاری روانی (یعنی مقدار مشخصی انرژی روانی می توان در ذهن به فعالیتی خاص صرف شود) وقتی بخشی از نیروهای ذهنی ما در هیجانات ما صرف شده است نمی توانیم انتظار داشته باشیم که با آگاهی و اشراف کامل دست به حل مسئله بزنیم، بنابراین، نیاز داریم از شخص دیگری که البته رابطه خویشی و دوستی با ما ندارد کمک بگیریم تا او با صددرصد توان به کمک ما برای حل مسائل بیاید. البته این قاعده شامل حال تمام افراد می شود؛ چه مشاوران و چه روانشناسان. پس باور فوق را به شکل زیر اصلاح می کنیم. روانشناسان هم نیاز به مشورت دارند.
۶) روانشناسان دانای کل هستند
این باور غلط و غیرمنطقی در بین مردم شایع است. البته متأسفانه این به دلیل ضعف حرفه روانشناسی در ایران است که اگر شما به اکثر روانشناسان شاغل در ایران مراجعه کنید قادرند از مشکل شب ادراری کودکتان تا لکنت زبان همسرتان، دعاوی خانوادگی، ترس و اضطراب و وسواس و... همگی آنها را درمان کنند.
در صورتی که در کشورهای پیشرفته شاید هر روانشناس حداکثر در ۲ ۳ موضوع مرتبط تخصص دارد و داوطلبانه اعلام می کند که فقط قادر به حل مشکل ترس و اضطراب شماست، نه به عنوان مثال مشاوره شغلی و تحصیلی هم انجام دهد. ضمن اینکه در باور فوق زندگی کردن واژه ای کلی و مصادیق آن وسیع است، بنابراین باور فوق به شکل زیر اصلاح می شود.
هر روانشناسی قادر به حل بعضی از مشکلات خاص و مشخص مراجعانش می باشد.
۷) سرنوشت را تغییر می دهند
این هم یک باور عجیب دیگر که اصلاً نمی تواند درست باشد. بزرگی می گفت: مراقب افکارت باش چون به حرفهایت بدل می شود. مراقب حرفهایت باش چون به اعمالت تبدیل می شود. مراقب اعمالت باش چون به عادت هایت مبدل می شود. مراقب عادت هایت باش چون به شخصیت تو تبدیل می شود. مراقب شخصیت خود باش چون به سرشت تو تبدیل می شود و مراقب سرشت خویش باش چون به سرنوشت تو تبدیل می شود.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]