[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر کسو بیشتر دوست داری زودتر دلتو میشکنه
اونی که فکر نمیکنی آتیش به قلبت میزنه ... .
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر کسو بیشتر دوست داری زودتر دلتو میشکنه
اونی که فکر نمیکنی آتیش به قلبت میزنه ... .
آنقدر خسته ام
که خوابم نمیبرد....
ان نخستین بار و گویا اخرین دیدار با او بود,
دیگر او را کی توانم دید؟
یا کجا؟ هرگز!
حسرتم بسیار و می گویم ببازم کاش
شرطهائی را که بستم باز با هرگز
ذرات سیال خاکستر
در خلا بین انگشتانم موج میزنند
و همه چیز
در پیرامون من ،میمیرد
که زخمی عمیق
در انحنای گلوگاهم
با شعله زرد کوچکی
میسوزد...!
گفتي كه چو خورشيد زنی سويم پر / / چون ماه شبي مي كني از پنجره سر
اندوه كه خورشيد شدي تنگ غروب / / افسوس كه مهتاب شدي وقت سحر
خیلی تنهام : (
تا تو هیچ فاصلهای نبود
تا تو فقط من بودم
و از تو فقط من مانده بودم
هرجا که خالی بود تو بودی
و هرچه که پُر بود، شبیه دل من بود
اما تا تو یک دل هم یک دل بود
من برای این دل کم بودم
اما تو هیچ نبودی حتی کم...
==============================
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
ز حال من اگر پرسی به جز دوری ملالی نیست
ملالی هم اگر باشد تو خوش باشی خیالی نیت
نمیدانم که در خاطر بری نام مرا یا نه
ولی این را بدان هردم خیالم از تو خالی نیست
ببين تمام من شدي
اوج صداي من شدي
...
ببين به يك نگاه تو
تمام من خراب شد
چه كردي با سراب من
كه قطره قطره آب شد...
در گرگ و ميش چشمهايت
ديگردوستت دارم سو سو نميزند
من وتو نيزبه اجدادمان رفته ايم
از ميان مردگان يکي اگر عاشق بود
خاک اينقدر سرد نبود
نميدونــم چي شـــد
يهــو اومدي تو زندگيــم يهـو هم از زندگيـم رفتــي
ولــي چه روزاي خوبـي بــود
يــادش بخيـــر
ميدونـــي دوســت دارم اون روزا برگرده
ولـــي نميـــاد
:45:
دروغکی عاشق نشو
که عاشقی راستی میخواد
قول و قرارای قدیم
نگو که یادت نمیاد
نگو که اون حرفای خوب
تمومشون یه قصه بود
طفلی دل ساده ی من
به پای کی نشسته بود
تویی که قصر قصه رو
ساختی با نیرنگ و فریب
منی که آشنا شدم
با این زمونه ی غریب
منی که دل به عشق تو
رو سادگی باخته بودم
چه سخته باورش ولی
عشقمو نشناخته بودم
بازم میگم تا بدونی
که عاشقی راستی میخواد
دروغ نگو که عاشقی
به رنگ چشمات نمیاد
...
چو در رویت بخندد گل نشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست اگر حسن جهان دارد
نمی دانـــــم
آیا یک عمـــــر
برای فراموش کردن تــــو
کافـــــی خواهــــد بود؟!
بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است......
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی.........
اینروزها اینگونهاَم:
با کابوسی از خواب میپرمْ که میگوید
راهِ برگشت را بستهاَند ستارهها !
ز حال من اگر پرسی به جز دوری ملالی نیست
ملالی هم اگر باشد تو خوش باشی خیالی نیست
نمیدانم که در خاطر بری نام مرا یا نه
ولی این را بدان هردم خیالم از تو خالی نیست
و تنها
به خاطر شنیدن صدایت
دروغهایت را باور میكنم.!
یک بار دگر عبث در ائینه
غمگین و خموش خنده بر من کرد
یک بار دگر ز خوشه سیگار
در اینه اه و دود خرمن کرد
مشرق چپق طلائی خود را
برداشت,به لب گذاشت, روشن کرد
زرین دودی گرفت عالم را
افاق ردای روز بر تن کرد
و ان زلف گلابتون ابی پوش
باغی گل اتشی به دامن کرد
انـدوه.....
همراه بسيار است، اما همدمي نيست
مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست
دلبسته اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست
كار بزرگ خويش را كوچك مپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست
چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست
در فكر فتح قله قافم كه آنجاست
جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست
فاضل نظری
اي هميشه خوب، اي هميشه آشنا، هر طرف كه ميكنم نگاه، تا همه كرانههاي دور، عطر و خنده و ترانه ميكند شنا، در ميان بازوان تو ماهي هميشه تشنهام،يك نفس اگر مرا به حال خود رها كني ماهي تو جان سپرده روي خاك
شب آشیان شبزده چکاوک شکسته پر
رسیده ام به نا کجا مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر که شهر ، شهر یار نیست
مرا به خانه ام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره می زند که شب ترانه ساز نیست
مرا به خانه ام ببر که عشق در میانه نیست
مرا به خانه ام ببر اگرچه خانه ، خانه نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
گل بارون زده ی من
گل یاس نازنینم
میشکنم پژمرده میشم
نذار اشکاتو ببینم...
تا همیشه تو رو داشتن
داشتن تمام دنیاست
از تو و اسم تو گفتن
بهترینِ همه حرفاست
با تو، باتو اگه باشم
وحشت از مُردن ندارم
لحظه هام پر میشه از تو
وقت غم خوردن ندارم
ای غزلواره ی دلتنگ
که همه تنت کلامه
هنوزم با گل گونه ت
شرم اولین سلامه
ای تو جاری توی شعرم
مثل عشق و خون و حسرت
دفتر شعر من از تو
سبد خاطره هامه
ای گل شکسته ساقه
گل پر پر
که به یاد هجرت پرنده هایی
توی یأس مبهم چشمات می بینم
که به فکر یه سفر به انتهایی
سر به زیر دل شکسته نازنینم
اگه ساده ست واسه تو گذشتن از من
مرثیه سر کن برای رفتن من
آخه مرگه واسه من از تو گذشتـــــن
با تو، با تو اگه باشم
وحشت از مُردن ندارم
لحظه هام پر میشه از تو
وقت غم خوردن ندارم...
گل بارون زده ی من
اگه دل تنگم و خسته
اگه کوچیدن طوفان
ساقه ی منم شکسته
میتونم خستگیاتو
از تن پاکت بگیرم
میتونم برا ی خوبیت
واسه سادگیت بمیرم
...
نه براشتری سوارم , نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت , نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی میزنم آسوده و عمری به سر آرم
-------
نه دیگه به روم نیار که چی اومد به سرم
نگو خاطرخواهی چه گلی زد به سرم
یا به لیلا برسون این دله مجنونو ...
یا مداوا کن این درد بی درمونو ...
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
متــــــابان گــــــیسوان درهـــمت را
بشوی ای رود دلــــواپس غـــمت را
تن از خورشید پر کن ورنه این شب
بیـــــالاید هـــــــمه پـیچ و خـــمت را
به سان چشــــمه ساری پاک ماندم
نهان در ســنگ و در خاشاک ماندم
هــــوای آسمــــــان ها در دلــم بـود
دریــــغا هـمنشــــــین خاک مانـــــدم
ای دوست!
این ابر را از دوش من بردار
بارانیام بسیار.
استکان از دستم افتاد شکست
- پدرم ناراحت شد
- مادرم حرص خورد
- برادرم گفت قشنگ بود
- خواهرم گفت مال من بود ؟؟؟
اما وقتی قلبم شکست
هیچ کس چیزی نگفت ..
بمیرم ای دل که بی صدا شکستیــــــــــــــ
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش / زده ام فالی ، فریاد رسی می آید
.
.
.
دیشب مانند فردا
فردا مانند امروز
امروز مانند هرشب
.
.
.
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در اب و اتش عشقت گدازانم چو شمع
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم .
هيچ چشمي، عاشقانه به زمين خيره نبود .
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد .
هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت...
احوال خود به گريه ادا ميكنيم ما/مژگان چو طفل بسته زبان ترجمان ماست
تنها نهايم در ره دور و دراز عشق/آوارگي چو ريگ روان هم عنان ماست
هستی ام را به آتش کشیدی
سوختم من ندیدی، ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود
مانده بودی اگر، میشنیدی
.
.
.
.
با تو و عشق تو زنده بودم، بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی را با تو، مانده بودی اگر، میسرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت، این شب سرد و غمگین غربت، باوجود تو رنگ سحر داشت...........
در عصر گرگها
معصومیت جواب نمیداد
ما هم شدیم داخل آدم بزرگها...
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم کرد
دل میخواست شکایت بکنه
که چه کسی عاشقم نکرد
رفتــــم، رفـتـــــم
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هركجا هستم...
دوستي نه حساب است كه
فراموش شود
و
نه چراغ است كه
خاموش شود.......
به پندار تو:
جهانم زيباست!
جامه ام ديباست!
ديده ام بيناست!
زيانم گوياست!
قفسم طلاست!
به اين ارزد كه دلم تنهاست؟