ومن در ستاره باران خدا ستاره تو را ندارم
لبخندشیرین ترا ندارم,حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست
وقتی دلتنگ تو ام اما چشمانت نیست تا بیقراری مرا در خود گم کند
وقتی ماه رویت در تاریکی این شبها بی فروغاست
وقتی رقص گیسوانت را در سر انگشتانم ندارم
وقتی نوازش دستان مهربان وگرمت را ندارم
وقتی نگاه معصو مانه ات را برای همیشه به خاطره ها سپرده ام
وقتی تنهای تنهایم و یاد تو تنها مهمان شبهای بی صبح من است
من میمانم و یاد تو و دلی پر درد
سفره ای از عشق و غزل و شمعی که به یاد چشمان روشنت تا صبح می درخشد
در خیالم برایت کلبه ای در سبزترین خلوت دنج خدا میسازم
و با خواهش نگاهم تو را به این ضیافت عاشقانه می خوانم
به دستان لطیف و کوچکت هزاران بوسه می زنم
نیاز دلم را با ناز نگاهت پیوند می زنم هزاران گلبرک شقایق را نثار لبخند
نگاهت می کنم
و با تو تا اوج آبی عشق پرمیکشم
باز هم هوا پر از شعر و غزل و قاصدک است
تو را می خوانم
غزلهای خاموش دلم را بی دغدغه تا بلندای وجود فریاد میزنم:
دوستت دارم..... دوستتدارم....... دوستت دارم
:40: