-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هیچ کس مثل فرزین به خودش ظلم نکرد
فرزین از هنرمندانی بود که در قبل از انقلاب خوانندگی را آغاز کرد. از جمله آهنگ های آن موقع می توان به آهنگ دم بگیرین (ازآلبوم خداحافظ) اشاره کرد که در زمان خود جز آهنگ های روز و پر سر و صدا به شمار می آمد که آن را می توان یکی از بهترین ترانه های فرزین دانست. فرزین بعد از انقلاب و مهاجرت به آمریکا اولین آلبوم خود را بنام گریه نکن ارائه داد که از جمله موفق ترین کارهای او و اثری جاودانه از آهنگساز معروف جهانبخش پازوکی بوده است و شامل ترانه هایی چون رطب، همنفس، هوای یار و غیره است از دیگر آلبوم هایی که در خارج از او منتشر شده است، می توان به: معشوقه (اجرا شده در سال ۱۳۶۸) عشق (سال۱۳۶۹ یکی از آهنگ های این آلبوم توسط خود او ساخته شده) زینو بی رخ تو، اگه سوختیم، به یاد دیروز شما و اشک (آخرین آلبوم) اشاره کرد.
وی یکی از علاقه مندان به فوتبال بود به همین دلیل هم به تیم هنرمندان لس آنجلس پیوست و جز اصلی ترین بازیکنان این تیم شد. هیچ کس مثل فرزین به خودش ظلم نکرد وی به دلایل بخصوصی محیط هنری لس آنجلس را ترک و به آلمان مهاجرت کرد. یکی از آهنگسازانی که در کار فرزین تاثیری بسیاری داشته جهانبخش پازوکی می باشد که تعداد زیادی آهنگ و ترانه برای او ساخته است. فرزین قبل از انقلاب در ساتی نیک با عارف همکاری داشت. ساتی نیک پاتوق دوستداران عارف و فرزین بود مهرداد. آسمانی (آهنگساز و خواننده ی معروف ایرانی) که خواهر زاده ی فرزین است به یاد او آهنگ دم بگیرین را باز خونی کرده است.
خواننده ی خوبی که زمانی دمیس روسس ایران لقب گرفت و همانند سایرین در غربت درگذشت با این تفاوت که زمانی که پیکر او در آپارتمانش در یکی از شهر های آلمان (کلن) بو کرد، متوجه مرگ او شدند. فرزین در سال 1378 بر اثر سكته ی قلبی درگذشت
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگو با بهروز وثوقی درباره غربت و مسافرت نوروزی او به دبی
در اول کتابش نوشته زندگی نامه من، نامه من به شماست. مانند نامه یک دوست به دوستان خود. نامه ای به وطن که سال هاست از دامن پر مهرش دور افتاده ولی آن را همیشه در عطر گل های گلخانه خاطرات زندگی اش حس می کند. او ستاره بزرگ سینمایی است که به صورت سیاه و سفید در خاطرات باقی مانده و هرگز فراموش نمی شود.
اول بار به بهانه چاپ ویژه نامه ای از لوکیشن فیلم های قدیمی با او تماس گرفتم که خاطرات زیادی از بازارچه نواب (محل ساخت قیصر)، خیابان خانقاه (گوزنها)، خیابان ظهیرالاسلام (ممل آمریکایی)، جاده چالوس (همسفر)، که برایم تعریف کرد. بعد از چاپ ویژه نامه عکس ها را برایش فرستادم همان روزها طی تماسی که با هم صحبت می کردیم درباره عکس ها پرسیدم، جواب داد با دیدن عکس ها و وضعیت امروزشان که لوکیشن فیلم های قدیمی بودند دچار بغض شدم و گریه امان نداد. انگار تو قصد نابودی مرا داری. حق دارد آدمی در غربت با یادها و خاطره ها نفش بکشد، چه برسد به این که تصاویر آن خاطرات گم شده در غبار، پیش رویش بگذاری. تمام بچه های امروز محل امام زاده یحیی و زیر بازارچه نواب با خاطرات قیصر زندگی می کنند.
راجع به کتاب خاطرات پرسیدم و این که این کتاب را نمی توان به عنوان کتاب خاطرات بهروز وثوقی قبول کرد. این بیشتر فرهنگ فیلم های بهروز وثوقی است تا خاطرات. می گوید که تلاش خودمان را کردیم، اگر چه با حرف تو موافقم انشاالله سری بعد، ولی توجه داشته باش که همین کتاب را اجازه ندادند در ایران چاپ شود تا دوستداران و علاقه مندان به سینما آن را بخوانند.
می گویم آقای چنگیز جلیلوند از شما دلگیر بود که چرا نامی از او در کتاب خاطرات نیامده. (البته حق با جلیلوند بود چون در اکثر فیلم های بهروز به جای او حرف زده) می گوید، وقتی در غربت که افتادیم به دیدنش هم رفتم ولی از یک چیزی ناراحت شدم. او همیشه به جای من بر فیلم ها حرف می زند و به قول خودش برای من کاراکتر خاصی ایجاد و دوبله می کرد. در حالی که خود من هم دوبلور بودم. بعدها متوجه شدم او همین کاراکتر و حرف زدن را به جای هنرپیشه های دیگری هم دوبله می کند که سری کاری محسوب می شود و به قول معروف دوبله اختصاصی نیست. سر همین مسائل این دلگیری ها وجود دارد، با این حال او هنوز دوست عزیز من است.
از کنسرت های گوگوش در آمریکا جویا می شوم و این که تمام هنرمندان و چهره ها در این کنسرت ها حاضر شدند ولی بهروز وثوقی به هیچ کدام از این کنسرت ها نرفت، جواب داد: هر خواننده ای که کنسرت می دهد، آن فضا متعلق به اوست. یادم هست یک شب در کنسرت ابی حاضر بودم وقتی او اعلام کرد که من در سالن هستم، فضا بهم ریخت و همه می خواستند با من عکس بگیرند به این خاطر هست کمتر در کنسرت ها شرکت می کنم. البته بگویم که کنسرت های دوستان خوبم را خواهم رفت.
در حین این صحبت ها بهروز وثوقی از تهران و ایران می پرسد و می گوید دلم برای تهران و ایران تنگ شده. یاد خاطره ای از فیلم قیصر افتاده و می گوید: یادم هست آن حمام نواب یک جای مخروبه و بلا استفاده بود، یک ماه طول کشید تا آن را برای فیلم برداری آماده کردند. علاوه بر دوش، خزینه هم داشت و من تا به حال حمام خزینه دار ندیده بودم. یک شب بچه های گروه آن را پر از آب کردند و ما در خزینه حمام کردیم. از این دست خاطرات زیاد است، یا همان فیلم رضا موتوری، آن دیوانه خانه و آن خانه بزرگ یک جا بود و اینجا هم خانه سرایداری را تبدیل به آن دیوانه خانه کردیم که برای فیلم استفاده شد. او از خاطرات می گوید و از حال و هوای تهران می پرسد من مانده ام چه بگویم ولی امیدواری می دهم که به این زودی ها دیدارها تازه می شوند.
حرف را به فیلم هایش می کشانم و این که امروز چه نظری راجع به آنها دارد، می گوید: مردم تمام فیلم های مرا دیده اند و مردم بهترین داور برای آثار من هستند. آثاری به نام قیصر، داش آکل و گوزنها که به این شخصیت ها جان داده اند. حالا تصور کنید اگر بهروز وثوقی در این فیلم ها نبود چه می شد.
در میان این اشاره نظر مردم ادامه می دهد هنوز با مردم خوب کشورم از طریق ایمیل، نامه و تماس دارم و تمام نظرات آنها را در مورد فیلم هایم از زبان آنها می شنوم.
اشاره می کنم که امروز بعضی از آن فیلم ها کپی شده و دوباره ساخته می شوند، می گوید: این که این روزها فیلم های جدید را از روی فیلم های قدیمی کپی می کنند و می سازند، فیلم های ضعیفی است و دارای چارچوب ممکن نیست. فیلم هایی که حتی قابلیت 2 بار دیده شدن را هم ندارند. آن زمان تمام فیلم ها از روی شناخت، آگاهی و بیشتر رفاقتی ساخته می شد، فیلم هایی که از دل و جان در آنها کار می کردیم.
یادم هست برای فیلمی به دزفول رفته بودیم (فرار از تله)، من به عنوان بازیگر دوربین را روی کولم می گذاشتم و با توجه به مقعیت جغرافیایی دزفول که کوه پایه ای است تا آن بالا می بردم، با این شرایط آن فیلم ها ساخته می شد.
درباره رابطه اش با دوستان قدیمی اش می پرسم. از دست دوستان دوبلورش و بعضی از هنرمندان شاکی است که هیچ کدام از آنها مانند منوچهر اسماعیلی و منوچهر والی زاده که ادعای رفاقت هم دارند در این 30 سال یادی از رفاقت های گذشته نمی کنند و نامی از او نمی برند. که اتفاقا اولش در دوبله با آنها همراه بودم و بعد وارد سینما شدم. اگر چه باید یادی از مهدی مصیبی سیرا فیلم کنم. یک روزگاری هوای او را خیلی داشتیم و بارها هنگام بدهی و ورشکستگی اش کمکش می کردیم. مثل فیلم دشنه که با تمام هنرپیشه ها قرار گذاشتیم بعد از پایان کار دستمزد بگیریم. یا فیلم همسفر مسعود اسداللهی را پیش او بردیم و قرار داد بست آن وقت این آقای مصیبی می آید بعد از انقلاب رایت تمام فیلم هایش را با قیمیت کمی به مرتضوی می دهد خوب اینها را باید اول به ما پیشنهاد می داد. به هر حال فیلم های من بود و طبیعتا من خودم دنبال آنها بودم. به هر حال از این مسائل زیاد است.
یا مثلا مصاحبه ای از جمشید مشایخی را در شبکه جام جم ایران دیدم برایم عجیب بود که طی تعریف کارنامه کارهایش فقط به سوته دلان و علی حاتمی اشاره کوچک کرد و هیچ حرفی از همکاری هایش با من نگفت در حالی که طی تماس ها و ارتباط هایی که با هم داریم همیشه افسوس گذشته ها را می خورد و می گوید ای کاش شرایطی ایجاد شود برای یک بار هم که شده دوباره در یک فیلم با هم باشیم، انگار معذوریت داشت از من بگوید.
نظر بهروز را در مورد هنرمندان امروز ایران جویا می شوم به بازی خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی اشاره می کنم و با بردن این نام ها یاد آور می شود سینمای امروز ایران را هم دنبال می کنم من 30 سال است که اینجا زندگی می کنم. داخل هیچ دسته بندی نشده ام و به کسی هم فحش نداده ام، خوصله این کارها را نداشته ام ولی در این مدت هم کسی سراغ ما را نگرفت که اینجا چه کار می کنم. از عشق خود به سینما دور افتاده ام، هیچ امیدی هم به سینمای اینجا نداشته ام. اینجا خودشان چیزی نزدیک به 150 هزار بازیگر دارند و برای کارهایشان از بازیگران چشم آبی خود استفاده می کنند و به غیره و غریبه راه نمی دهند، پیشنهادی هم اگر باشد ضد کشورت است که نمی توانی قبول کنی. آن وقت با این موارد نمی توانم به ایران بیایم و کتابم هم در ایران چاپ نمی شود. من دیگر در فکر ایران نیستم (بهروز وثوقی دچار احساسات شدید شده و بغض گلویش را گرفته و همان دردی که ما را هم مبتلا می کند) سکوتی سنگین برای لحظه ای حاکم می شود. مانده ام او چه کار کرده، چه گناهی مرتکب شده که چنین تاوان می دهد. آیا در این سرزمین پهناور جایی برای یک آدم نیست، آدمی که اهل همین جاست. هر ثانیه اش بی فکر ایران نیست، در غربت مانده، او جای چه کسی را تنگ می کند، مگر او اسطوره نیست، مگر نه او قیصر مردانگی بود و سید گوزنها که با هر بازی قیامتی در خاطره ها کرده. درباره کتاب خاطرات هم می گوید: اگر چه کامل نیست و کار دارد، ولی نیز به چاپ دوم رسیده و با کمی تغییر و تحول چاپ خواهد شد.
صحبت را از هنرمندان به اجرای از ماهواره با عشق و اجرای نوروزی آن در دبی می کشانم و می گویم چه شد که تصمیم گرفتید عید امسال در دبی باشید، جواب می دهد به هر حال دلم برای ایران و هموطنانم تنگ شده. انگار دیگر آن سرزمین را نمی بینم و از ما دیگر گذشت. سر همین تصمیم گرفتم برای دیدار با هموطنانم به دبی بیایم. یادمه سال گذشته به هنگام زمستان با همین نمایش به دبی آمدیم، همان جا جوانی را دیدم که سربازی نرفته و پایان خدمت نداشت، سند خانه پدری اش را گرو گذاشته و پاسپورت گرفته بود تا به دیدن من بیاید با این مسائل من چطور می توانم قید هموطنانم را بزنم.
شاید خیلی ها بگویند که بهروز به خاطر پول تن به این کار داده، خوب در جواب آنها باید بگویم که من اگر به خاطر پول بود پیشنهاد بازی در فیلم های ضد ایرانی را که در این جا ساخته می شد را قبول می کردم. مثلا همان فیلم بر بال عقاب ها که برت لنکستر در آن بازی می کرد. می دانید از بابت این فیلم ها چه پیشنهاد مالی می دادند ولی چون ضد ایرانی بود قبول نکردم. یا همین اخیرا فیلمی درباره سنگسار در ایران که پیشنهاد مالی شان عالی بود و باز هم به خاطر مردم خوب کشورم قبول نکردم چون هیچ وقت نمی توانم در یک فیلم ضد ایرانی بازی کنم و چهره کشورم را بد نشان دهم. یادت نرود این مردم درست است که مرا دوست دارند ولی مسئولیت بزرگی را هم روی شانه من گذاشته اند و من باید به خوبی از آن محافظت کنم. حالا با توجه به این مسائل و سی سال غربت و مصادره اموالم با دست خالی در این جا گرفتار آمده ام و زندگی باید بچرخد. از این بابت در این گونه نمایش ها با دیگر هنرمندان ایرانی همکاری می کنم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بانو شهپر خواننده قدیمی و مردمی ایران در جنوب سوئد درگذشت
استکهلمیان – اگر در سالهای دور اوایل دهه 1960 از ایرانیان سراغ مشهورترین خوانندگان زن کافه ها وتئاترهای لاله زار را می گرفتند پاسخ بی شک "مهوش, آفت و شهپر" می بود.
بانو مهوش در همان سالها (1968) و در اوج محبوبیت در یک تصادف اتوموبیل درگذشت و مراسم تشییع جنازه او را که صدها هزار نفر در آن شرکت داشتند یکی از بزرگترین ها در نوع خود در تاریخ مدرن ایران تلقی کرده اند.
بانو آفت نیز چندی پیش در سن کهنسالی و هنگام خواب در اروپا درگذشت. و اینک یکی از آخرین بازماندگان دوران طلایی و شکوفایی موسیقی ایران زمین بانو "شهپر" نیز روز چهارشنبه دوم ژانویه در سن هفتاد سالگی در شهر مالمو در جنوب سوئد درگذشت و بعدازظهر امروز (چهارشنبه 9 ژانویه) در گورستانی در همین شهر به خاک سپرده شد.
تهمورث یاسمی از مسئولین انجمن ایران و سوئد در شهر مالمو در گفتگویی کوتاه با همکار استکهلمیان می گوید که این هنرمند قدیمی ایران از حدود 14 الی 15 سال قبل از کشورش ایران که پخش صدایش در آن ممنوع شده بود خارج گردید و بواسطه زندگی فرزندش در جنوب سوئد در این دیار رهل اقامت گسترد. تهمورث یاسمی اضافه می کند که شادروان شهپر تا آخرین روزهای عمر در آرزوی دمکراسی برای کشورش و بازگشت به آن بوده است.
شهپر در ترانه ای برای عاشقی که به یارش خیانت کرده است چنین می گوید:
عبرت بگیر از عمر من ، چو من مکش از او دامن ، تو عهد خود با او مشکن
از ترانه های مشهور بانو شهپر که حتی امروزه نیز پس از گذشت نزدیک به نیم قرن کماکان به گوش بسیاری از ما آشناست می توان از جمله به "من شهپرم", "عمو سبزی فروش" و "لج کردی لج" اشاره نمود.
استکهلمیان درگذشت این هنرمند قدیمی ایران را به جامعه ایرانی و همچنین خانواده اش در شهر مالمو تسلیت می گوید.
روز جمعه 11 ژانویه بواسطه درگذشت این هنرمند قدیمی و مردمی ایران مراسم یادبودی از سوی انجمن ایران و سوئد در شهر مالمو برگزار خواهد شد. یادش گرامی و روانش شاد باد.
تاریخ, زمان, مکان
جمعه 11 ژانویه 2008
ساعت 17 الی 19
انجمن ایران و سوئد
Ystadvägen 44, 3 tr
MALMÖ
-
سیما بینا: لالاییها اولین موسیقی است
اختر قاسمی: آواز سیما بینا آواز چند نسل است. صدای او صدای خاطرات نسلهاست. او با صدای خود نسل من و تو و او را به گوشههای ایران، به دورترین نقاط برده است. خود او در این رابطه میگوید: مردم عزیز هموطنم از سالیان پیش که دوران کودکیام بوده، نسل به نسل صدای مرا و موسیقی مرا با تنظیمهای اساتید بزرگ شنیدهاند و بیاد دارند. به همین جهت هنوز در هرجای دنیا که اجرای کنسرتهایی دارم، با محبت و اشتیاق، تمام برنامههایم را استقبال میکنند و مرا با کمال لطف مورد تشویق و تحسین قرار میدهند. این عزیزان میگویند، صدایت موسیقی کودکی و نوجوانی آنهاست، با همهی خاطرات زیبایی که در نهانخانهی دل و جانمان هست و همین ارزش و اعتبار آواز من است.
سیما بینا میگوید: صدا و موسیقی من ذرهای از فرهنگ غنی و پربار سرزمینام ایران و مردم شریف آن است.
با او به گفتوگو مینشینم تا از کارهایش و بازدهی کنسرت های اخیرش که در فستیوال موسیقی کشورهای اسکاندیناوی بوده، برایمان بگوید:
خانم سیما بینا، ضمن تشکر از اینکه دعوت من را به مصاحبه قبول کردید، میخواستم در مورد فستیوال موسیقی محلی که در ماه دسامبر در اسکاندیناوی برگزار شد و شما هم دعوت شده بودید، بپرسم و اینکه شما برای چندمین بار بود در این فستیوال شرکت میکردید. برایمان در مورد فستیوال و برنامههایش توضیحاتی بدهید.
این مجموعه فستیوال ها که نمیدانم هر سال یا هر چند سال یک مرتبه در کشورهای اسکاندیناوی برگزار میشود، بار دومی بود که من را دعوت میکرد. من به این دلیل حضور در این فستیوال ها را قبول میکنم که فرصتی هست موسیقی محلی ما، به مردم غیر ایرانی معرفی شود. هدف من از شرکت در این فستیوال ها این است و خدا را شکر که استقبال خیلی خوبی از مجموعهی کارهای محلی ما شد و به دلیل همین استقبال، دعوت های مکرری برای شرکت در این فستیوال ها داشتم. مجلهها و رادیوها هم خیلی خیلی تشویق کردند. استقبال و معرفی رسانهها، برای من خوشحالکننده است، چرا که هدف من معرفی موسیقی محلی به دنیاست.
اشاره کردید که روی موسیقیهای محلی نقاط مختلف ایران کار کردهاید، لری، بختیاری، کردی. و الان هم که چندین سال است که روی رابطه با موسیقی مازندران کار میکنید. چه برنامهای دارید؟ میخواهید این را ادامه بدهید؟
من از پرداختن به موسیقی هر شهر و دیاری انگیزهای دارم و وقتی وارد آن جریان میشوم، میبینم که خودش دریایی پایانناپذیر است. آنچه را که از موسیقی مازندران یاد گرفتهام، جمعآوری کردهام و میتوانم بخوبی در استودیو ضبط و اجرا بکنم.
خانم سیما بینا، شما یک محقق موسیقی هم هستید و کارهای تحقیقاتی زیادی کردهاید. تا آنجایی که اطلاع دارم، چندین سالی است که روی لالاییهای ایرانی کار میکنید. لطفاً در این مورد توضیح بدهید؟
به هر حال راهی که من برای کار موسیقی خودم در پیش گرفتهام ایجاب میکرد که همیشه به شهرها و مناطق مختلف ایران سفر بکنم و نغمهها و آوازهای مناطق گمشده را که کمتر شنیده میشود؛ جمعآوری و ضبط کنم. بعد علاقه پیدا میکردم که یاد بگیرم و اجرا کنم. ضمن این گشت و گذارها همیشه به لالاییها، این آواز صاف و سادهی زن و مادر، برخورد کرده بودم. اما هیچوقت بصورت جدی تصمیم نگرفته بودم که در پروژهای اختصاصی به این نغمهها بپردازم.
ولی بعد از اینکه آواز خواندن و صدا زنان در ایران ممنوع شد، من بیشتر کنجکاو شدم که دنبال این پروژه بروم. لالایی، اولین موسیقیای است که مثل نفس مادر به گوش کودک میرسد، و این لالاییها همان زمینههای موسیقی محلی است. یعنی همین نغمههای ساده که خیلی طبیعی از احساس و دل مادر برمیخیزد، زمینهی اولیهی موسیقی محلی ما و حتا موسیقی ماست که بعد گستردهتر و کامل میشود. به هرحال این پروژه را دنبال کردم و بعد دیدم که چقدر میتواند کار مهمی باشد. برای اینکه تمام این نغمهها دارد فراموش میشود و ما داریم گم شان میکنیم.
نسل آینده، کودکان ما، جوانهای ما ممکن است از این نوای لالایی و از این نغمهها و آوازها و شعرها بینصیب بمانند و اصلاً خیلی دور بشوند. کما اینکه در برخوردهایی که داشتم متوجه شدم که بسیاری از مادرهای جوان و حتا مادر بزرگها اشعار این لالاییها و خود این لالاییها را اصلاً فراموش کرده بودند و به زحمت میتوانستم یکی دو خط از هر مادر یا مادربزرگی جمعآوری و یادداشت کنم. بنابراین این پروژه را جدی گرفتم و امیدوار بودم که شاید این مجموعه زمانی کامل شود و من بتوانم بخوانم چون بالاخره آوای مادر و زن است، اجازهی این را داشته باشم که سیدیهای آن را به مادرها، جوانها و کسانی که علاقمندند، ارائه بدهم. چون واقعاً خیلی ریشههای عمیق و عاطفی خوبی دارند، خیلی زیباست.
به هرحال سالیان سال است که این کار را پی گرفتهام. هربار هم سعی کردم اجازه بگیرم که سیدیها پخش شود، اما تا امروز با مشکلات همین قانون ایران که فعلاً صدای زن ممنوع است برخوردم. البته این ممنوعیتها باعث شد که من سالیان بیشتری با پشتکار به این لالاییها بپردازم و مدام این مجموعه کاملتر و کاملتر شد. یعنی در واقع خودم هم خیلی پشیمان نیستم که به اولین تلاش من را اجازه ندادند. گو اینکه هنوز هم برای سیدیها این اجازه را نگرفتم. ولی اصرار دارم که بصورت یک پکیج کامل منتشر شود. چون کتابش که نوشتههای این لالاییها و ترجمهی این لالاییهاست، خیلی کامل و زیبا شده است. به همراه طراحیهایی از مادر و فرزند را که خودم دوست داشتم و ضمن کار، طراحی کردم؛ و عکسهایی از آن مناطق و گزارش اینکه هر لالایی را از چه مادری و کجا و چه شهرستانی توانستم به دست بیاورم، مجموعاً پکیج کاملی میشود.
ولی ویژگی این مجموعهی لالاییهای که فکر میکنم تا حالا شاید به این کاملی اجرا نشده، خواندن این نغمههاست که من این لالاییها را با همان لهجهها و لحن و زبانهای مختلف مناطق مختلف ایران تمرین کردم، زحمت کشیدم، یاد گرفتم و خواندم.
-
غوغای گوگوش در حاشیه خلیج فارس
اکبر دلداده: گوگوش آمد. در نزدیکی آب های خلیج فارس و در کنار مردمی که دوستش داشتند و برایش فریاد می کشیدند. گوگوش به دبی آمد تا ترانه هایی را از آلبوم های ماه پیشونی و پل تا آخرین اثرش شب سپید را در مدیا سیتی اجرا کند.
چهارشنبه هفتم فروردين ماه، ساعت ها مانده به آغاز کنسرت گوگوش رو به روی سالن هفت هزار نفری مديا سيتی دبی مالامال از جمعيت بود. علاقه مندان گوگش برای تهيه بلیت کنسرتی که قرار بود ساعت ۱۰ همان شب برگزار شود در محوطه بیرونی اين سالن که در غرب شهر دبی قرار دارد صف کشيده بودند و لحظه به لحظه بر طول صف افزوده می شد.
اين در حالی بود که قيمت بليط کنسرت هزار و ۱۰۰ درهم بود که برابر با حدود ۳۰۰ دلار است. به بیان دیگر این کنسرت از کنسرت های بسيار گران قيمت در دبی به حساب می آمد. با اين حال مردم تا زمانی که مسئولان برگزاری کنسرت اعلام کردند ديگر بليطی برای فروش نمانده است، در صف ها منتظر ماندند.
گوگوش ساعت ۱۰ شب روی صحنه آمد و برنامه تا نيم ساعت پس از نيمه شب ادامه يافت. ميان تماشاگران کنسرت علاوه بر ايرانی ها، عرب ها و تاجيک ها هم حضور داشتند.
سعيد بيک، از شهر دوشنبه برای شرکت در کنسرت گوگوش به دبی آمده به رادیو فردا می گوید که شهرت گوگوش در تاجيکستان از زمانی شروع شد که فيلم شب دراز در دهه ۷۰ ميلادی در دوشنبه اکران شد.
شب دراز، همان فيلم در امتداد شب است که در تاجيکستان به زبان روسی دوبله و با اين نام پخش شده است. سعيد بيک و دوستش خيرالدين سلطانزاده، چهار هزار دلار برای سفر و اقامت در دبی پرداخته اند تا برای اولين بار گوگوش را از نزديک ببينند.
خيرالدين می گويد: بسياری از مردم تاجيکستان به خانم گوگوش علاقه مندند و اگر گوگوش در دوشنبه کنسرت اجرا کند مردم استقبال می کنند. مرحبا، دختری ۳۵ ساله از ساکنان دوشنبه هم يکی ديگر از علاقه مندان گوگوش است که خودش را به دبی رسانده. او می گويد: محبوب ترين خواننده من گوگوش است، بعد از او شبنم ثريا خواننده تاجيکی را هم دوست دارم.
پريسا هم از مهرشهر کرج به کنسرت گوگوش آمده است. او که ۲۵ سال دارد و هرگز خواندن گوگوش در ايران را به ياد نمی آورد می گويد: کلی هزينه کردم تا فقط يکبار گوگوش را از نزديک ببينم. اصلا گوگوش يک چيزی است که آدم را می کشد به اينجا. مدت ها بود منتظر چنين شبی بودم. من از ديماه دنبال خريد بليت هواپيما و ويزای دبی بودم و الان هم دو ساعت پشت در ايستادم ولی فکر می کنم که شيرينی شرکت در اين کنسرت به سختی هايش می ارزد.
پريسا که در تهران حسابدار يک شرکت است، اولين بار گوگوش را در فيلم های ويديويی بتاماکس در ايران ديده است. محسن ۲۲ ساله اهل آريا شهر تهران هم می گويد که شيفته گوگوش است: ديوارهای اتاق من پر از عکس گوگوش است. به نظرم زيباترين آهنگ او هم ماه پيشونی است.خاطرات خيلی خوبی با اين آهنگ دارم.
منصوره ۶۸ ساله که سالی چند بار به دبی می آيد، می گويد: اين بار فقط به خاطر گوگوش به دبی آمدم. ما از بچگی با گوگوش بزرگ شده ايم، وقتی حامله بود، زمانی که بليط بخت آزمايی در فروشگاه ايران تبليغ می کرد و آن زمان که هتل ميامی می خواند را خوب به ياد دارم.
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگوی اختصاصی قدیمی ها با بانو فرشته: عشق تمنای دو قلبه نمی دونم
مجتبی نظری: اگر از جستجوی افسانه وار و خیال پردازانه بگذریم، سنگ پایه هنری فرشته را می باید در ساختار وِیژه خانواده او بیابیم. چرا که او در تهران، در خانه ای که جای جای فضایش بی وقفه با آوای دلنشین مادر، مادر بزرگ و نوای برخواسته از ضربه های انگشتان او بر پیکر تار انباشته می گشت، چشم به جهان گشوده است.
در دوران کودکی او بچه ای بود نا آرام و پر جنب و جوش. او تنها زمانی که مادر بزرگ قصد نواختن تار می داشت به آرامی و با اشتیاق در کنار وی می نشست و نگاهش را چنان موزون با حرکات و ضربات دستان او هماهنگ می کرد که گویی نوای تار از چشمان حیرت زده او بر می خیزد. در اوایل آموزش دبیرستانی بتدریج تغیراتی در رفتار و روحیات فرشته ظاهر گردید و بر خلاف گذشته نوجوانی گشت نسبتا آرام و کمی تک رو و تا حدی شرم رو.
او در بازگشت از دبیرستان بیشترین اوقاتش را در اتاق خود به تمرین ترانه های فراگرفته از مادر بزرگ سپری می کرد. فرشته در نوجوانی موقتا ساکن شهر افسانه ای آبادان شد. در همین ایام شهرت هنری فرشته آرام آرام از مرز محافل دوستانه فراتر رفته و با جلب توجه مدیران رسانه های صوتی و تصویری راه خود را به کرانه های خلیج فارس و شیخ نشینان باز گشود.
فرشته به این حقیقت واقف بود که استعداد فطری و ذاتی بدون آموزش های علمی به کمال نمی رسد و از این رو برای فراگیری اساس فنون موسیقی دوباره راهی تهران شد و در هنرستان موسیقی ملی ایران زیر نظر زنده یاد استاد محمود کریمی دستگاه های موسیقی ایرانی را فرا گرفت و بدین ترتیب راه خود را برای اجرای برنامه های هنری در رادیو و تلویزیون ملی ایران هموار ساخت.
ترانه نم نم بارون یکی از ماندگارترین ترانه هایی است که با صدای شورانگیز فرشته به عنوان نخستین ترانه او از رادیو و تلویزیون ملی ایران پخش شد و ترانه سال شناخته شد.
طی سال های 1350 تا 1357 خورشیدی فرشته در ایران ترانه های بسیاری از آهنگسازان شهیر از جمله: بزرگ لشگری، جهانبخش پازوکی، مهندس همایون خرم، تورج شعبانخانی، علیرضا خواجه نوری و . . . اجرا کرده است.
فرشته از سال 1363 خورشیدی همراه با خانواده دیار غربت را برگزیده و در این مدت در تداوم برنامه های هنری و اجرای کنسرت های مختلف در اروپا چند آلبوم جدید با ترانه هایی زیبا همچون سلامت می کنم ایران به بازار عرضه داشته است. در زیر گفتگوی تلفنی قدیمی ها با بانو فرشته را می خوانید.
خانم فرشته از چه سالی و چند سالگی به صورت حرفه ای وارد کار هنر شدید؟
من از بچگی و در سنین خیلی خیلی پایین کارم را شروع کردم و در سال 1350 اولین آهنگم نم نم بارون از ساخته های آهنگساز معروف و بنام بزرگ لشگری و شعر شاعر گرانمایه آقای بیژن ترقی و تنظیم آقای مصطفی کسروی را اجرا کردم که از برنامه شما و رادیو پخش شد و براستی غوغایی برپا گشت و بسیار محبوب مردم قرار گرفت و هنوز هم بعد از گذشت سال ها مرا به اسم فرشته نم نم بارون می شناسند.
نحوه آشنایتان با استاد محمود کریمی چگونه بود؟ و چه باعث شد که شما به هنرستان موسیقی ملّی راه پیدا کردید؟
برای آشنایی با علم موسیقی به هنرستان موسیقی ملی رفته و با شادروان استاد محمودکریمی اشنا شدم و زیر نظر ایشان به فراگرفتن دستگاه های ایرانی و ردیف خوانی پرداختم. در آنجا با هنرمند دیگری چون شادروان استاد علی تجویدی آشنا گشته که ایشان مرا به رفتن رادیو ایران ترغیب و تشویق کردند. و من پس از اتمام دوره هنرستان به رادیو ایران نزد آقای مشیر همایون شهردار رفتم ایشان بعد از تایید صدا و اطلاعات موسیقی ام مرا به شورای موسیقی فرستادند که در آنجا هم پس از تایید اساتید شورا از کار من، مرا با آقای بزرگ لشگری همانطور که در بالا اشاره کردم آشنا ساختند، که ثمره این آشنایی باعث ساختن آهنگ های نم نم بارون، عزیزم گریه نکن، یار من، مگه نبود، مگه از سنگ دلم، وای از این زمونه و خیلی های دیگر شد.
از بین ترانه هایی که اجرا کردین به کدام ترانه علاقه بیشتری دارید؟
در حقیقت می شود گفت که آهنگ ها و ترانه هایی را که یک خواننده اجرا می کند، البته شاید برای من این طور باشد، مثل بچه های آدم محسوب می شوند و آدم نمی تواند بین آنها تبعیض قائل شود ولی خوب بعضی از ترانه ها به حال و هوای روحی و فکری خواننده در زمان اجرای آهنگ بستگی دارد. من همه آهنگهایم را دوست دارم. من در انتخاب شعر و آهنگ بسیار سختگیر هستم و همیشه سعی ام بر این است که بهترین ها را به هموطنان عزیزم ارائه کنم، که کارهایم تا همیشه بمانند و هرگز خاموش نشوند.
خانواده شما با خواندن شما مخالفت نمی کردند؟
اصلا اصلا. خانواده من بسیار هم مشوق من بودند.
الگوی شما در خوانندگی کی بود؟
الگوی خوانندگی من یکی زنده یاد خانم دلکش، و زنده یاد خانم ام کلثوم خواننده مصری بودند.
از صدای خواننده های زن که گفتین دلکش و حمیرا، زنده یاد هایده و مهستی از خواننده های مرد به صدای چه کسی علاقه دارید ؟
از زنده یاد مازیار خوشم می آید که صدایی بی نظیر داشت از صدای آقای عبدالوهاب شهیدی، فرامرزاصلانی و از زنده یاد ویگن و مهرپویا.
علاقه به سینما داشتید ؟
من همیشه به سینما علاقه مند بودم ولی بدلیل کمبود وقت کمتر موفق به رفتن سینما و دیدن فیلم ها می شدم. ولی خب این دلیل نمی شود که سینما را نشناسم، بر عکس.
به شما پیشنهادی شد که در فیلمی بخوانید یا بازی کنید؟
بله اون زمان که من آهنگ نم نم بارون رو اجرا کردم یک پیشنهادی به من شد که می خواستند فیلمی بسازند، متاسفانه خاطرم نیست که کارگردانش کی بود ولی اسم فیلم دختر گیسو طلایی بود و من چون اون موقع موهای بسیار بلندی داشتم - البته موهای من طلایی نبود ولی روشن بود - برای همین این پیشنهاد به من شد، ولی من با خودم فکر کردم و دیدم که برای این کار ساخته نشده ام و این پیشنهاد را رد کردم.
از هنرمندان قدیمی سینما به کدام هنرپیشه علاقه دارید؟
من برای آقای پرویز صیاد خیلی ارزش قائلم از خانم ایرن، خانم پوری بنایی، عزیزانی که الان در ایران هستند خوشم می آید. از آقای بهروز وثوقی و خیلی های دیگر.
خانم فرشته زمانی که انقلاب شد شما چه کار کردید؟ چه سالی از ایران خارج شدید و به چه کشوری رفتید؟
خوب البته با مشکلات زیادی رو به رو بودم به این سادگی ها نبود و نمی شود در چند دقیقه این صحبت ها را عنوان کرد، خیلی مشکلات زیاد بود به هر طریق از ایران بیرون آمدم ولی نه از طریق معمول. در سال 1364 از ایران خارج شده و به آلمان آمدم و در مونیخ زندگی می کنم، البته اوایل سال های انقلاب می خواستم خارج شوم که نشد. می خواستم به آمریکا بروم، ولی خب الان در مونیخ زندگی می کنم.
چه شد که بعد از این همه سال یک آلبوم بیرون دادید؟
ببینید من در طول 23 سالی که اینجا هستم در مجموع ۵ آلبوم به بازار عرضه کرده ام نه یک آلبوم. اکثر کارها از استاد جهانبخش پازوکی، کاضم عالمی، عارف ابراهیم پور، منوچهر چشم آذر، فرود سراجی، سعید مهناویان، می باشد. آلبوم آخرم به اسم پرستوی مهاجر هست که هنوز به بازار نیومده و فکر می کنم 14 یا 15 روز دیگه به بازار بیاد. من قبل از عید در لوس آنجلس بودم که آلبوم پرستوی مهاجر را به کمپانی MZM دادم و به من گفتند که بعد از سیزده بدر پخش می شود.
خانم فرشته آلبوم پرستوی مهاجر را با چه هنرمندانی کار کردید؟
این آلبوم جدید را که ۱۰ آهنگ و باب هر سلیقه ای در آن گنجانده شده با هنرمندان اینجا و یک شرکت آلمانی - ایرانی کار کردم. آهنگ های این آلبوم بسیار زیباست و باید گوش کرده و قضاوت کنید.
آیا کنسرتی برگزار می کنید؟
مسلما، تا به حال در تمام اروپا کنسرت داشتم. فقط در امریکا و کانادا نبودم که به زودی در آن ممالک نیز کنسرت خواهم گذاشت.
یک خاطره خوب و بد زندگیتون را برای ما بگویید؟
خاطره بدم این هست که از ایران بیرون آمدم و دلم می خواست در جمع هموطنانم باشم و این دوری یک جور در خود فرو رفتگی به وجود میاره و خاطره خوب چیزی به یادم نمی یاد ولی وقتی که می بینم همه شاد هستند و همه در صلح و صفا زندگی می کنند همه می خندند مثل اون موقع ها، یک چیز کوچولو که پیش می یومد تا مدت های دراز با همون چیز کوچولو شاد بودیم و می گفتیم و می خندیدیم. ولی حالا اصلا یه جور دل مردگی به وجود آمده. اون روزی دل من شاد می شه که برای شما بگم خاطره خوبم اینه که شادی به دل ها برگشته و همه خوش هستند. کاش دوباره پشت همدیگه باشیم به هم صدمه نزنیم و فکر کنیم که همه یک خانواده هستیم. همه، عزیزان همدیگه هستیم، اینم می تونه شادی آور باشه.
در آخر مصاحبه از همسر بانو فرشته آقای بهروز سوالی پرسیدم که زندگی در کنار یک زن هنرمند چگونه است؟
در کنار یک هنرمند زندگی کردن به خاطر احساس سرشارش خوب و لذت بخش است مخصوصا وقتی که او فرشته هم باشد. من واقعا خیلی خیلی خوشحالم که با یک هنرمند زندگی می کنم، و بهترین زندگی که می شود تصور کرد.
-
استاد اكبر گلپایگانی: من اگر نخوانم مى ميرم
رضا جلالى: صداى اكبر گلپايگانى كه بعدها به گلپا تخلص پيدا كرد براى بسيارى از آدم هاى نسل دهه هاى ۴۰ و ۵۰ كه جوانى و ميانسالى شان را در اين سال ها گذرانده اند، صدايى خاطره انگيز و فراموش ناشدنى است و جالب آنكه مردان علاقه مند به صداى او از همان قشر لوطى مسلك هاى قديم هستند (و جالب آنكه زن ها در اين ميان هيچ سهمى ندارند) كه هميشه با شنيدن صداى او يك نم اشكى در ته چشمانشان حلقه مى زند و چند لحظه اى را در سكوت و شعف به ياد خاطره هاى گذشته مى پردازند.
شايد آن روزى كه پس از هشت سال شاگردى نورعلى خان برومند رو به ترانه خوانى در راديو آورد هيچ گاه تصور آن را نداشت كه اين همه مشتاق پيدا كند جالب آنكه در همان زمان اين استاد بزرگوار او را مورد عتاب قرار مى دهد و شديداً از اين كار نهى مى كند. چرا كه بر طبق يك تفكر سنتى ايشان ترانه خوانى در موسيقى ايرانى را مختص زنان مى دانستند و گلپا را از اين كار برحذر مى داشتند. اكبر گلپا ثمره هشت سال زحمتى است كه نورعلى خان برومند در كشف استعداد و پرورش او كشيده بود.
بنابراين اين همه حساسيت در نهايت باعث شد زمانى كه استاد براى مرتبه دوم صداى گلپا را از راديو مى شنود به آنجا رفته و براى هميشه اين رشته را بگسلد، قابل درك است. اما از سويى ديگر گلپا به قسمتى از موسيقى ايرانى متعلق است كه سعى داشته پيوندى مردمى تر ميان قالب هاى كهن و عصر و زمانه خود ايجاد كند. لحن او در خواندن آواز و همچنين موسيقى كه همراهى اش مى كرد نيز در اين امر تأثير بسيارى داشت. تا حدى كه يكى از ترانه هاى او براى من نيز كه نه متعلق به دهه هاى ۴۰ و ۵۰ هستم و نه ادعاى لوطى گرى و لوطى مسلكى دارم ماندگار و لذتبخش است، به خصوص بخشى از شعر آن كه چنين است: اشك من خود تو نگهدار، نيا پايين منو رسوا مى كنى... وسعت صداى گلپا به قول قديمى ها شش دانگ كامل بود. اما جريان نامعلومى كه هنوز هم مشخص نيست او را به دليل اين شيوه خواندن از عرصه موسيقى ايران حذف كرد تاحدى كه او پس از مدت ها سكوت در چند سال اخير سه كاست كه اكثراً اجراى ترانه هاى قديمى اش است را با نام هاى عقيق، مست عشق، گريه و افسوس روانه بازار كند كه با استقبال خوبى هم روبه رو شد.
راز سال ها ماندگارى او در بين مردم و سكوت چندين ساله اش را به چالش كشيده است. گلپا حتى قصد داشت كه به نفع زلزله زدگان بم نيز برنامه موسيقى اجرا كند كه تا همين لحظه هيچ خبرى از برگزارى آن نيست. گاهى فكر مى كنم راز ماندگارى در احراز تمامى خوبى ها و يا كيفيت ها نيست، رازى است كه بايد آموخت.
• مهران مهرنيا: در موسيقى ايران سه واژه مصطلح لحن، شيوه و مكتب داراى چنان اصالتى هستند كه مى توان بسيارى پديده ها را با آنها تجزيه و تحليل كرد...
آنچه قدما به آن معتقد بودند، تفكيك آكادميك اجزاء بيان هنرى به شكلى بسيار تخصصى و دسته بندى آن به وسيله اين واژگان است. مكتب، كليتى از يك بيان هنرى است كه بايد قابليت انتقال علمى به نسل هاى پسين را دارا باشد، به عبارت ديگر به هيچ وجه دربرگيرنده مشخصات قومى و شخصيتى مجرى نيست. شيوه در عين اينكه زيرمجموعه مكتب است (در هر مكتب مى توان شيوه هاى بسيارى كه از بنيان هاى همان مكتب پيروى مى كند را يافت) با تاثير از جغرافيا، شرايط اجتماعى، سياسى، تاريخى و حتى توانايى هاى فيزيكى مجرى فرمى ايجاد مى كند كه در عين امكان بازتاب و بازيافت در افراد ديگر قابل تعليم به نسل هاى بعد نيست.
اما لحن كه شخصى ترين بخش اجراى موسيقى است تمامى حالت هايى است كه از درون يك فرد در هنرش متبلور مى گردد و هيچ مشابهى در ميان ديگران ندارد. موسيقى آوازى ايران به خصوص آن بخشى كه به مكاتب مربوط مى شود، مورد كنكاش و مطالعه فراوان قرار گرفته، از سيد احمد خان تا طاهرزاده، اقبال و ظلى تا سيد رحيم و تاج اصفهانى و جناب دماوندى و... در موسسات آموزشى ... نموده از ديگر سو كسانى كه در موسيقى ايران داراى لحن ويژه و متمايزى بوده اند نيز بيش از حد مورد توجه بوده و هستند، بنان، محمودى خوانسارى، قوامى و... از اين دسته هستند كه همواره تلاش علاقه مندان اينان براى بازخوانى آثارشان بنا به دلايل ذكر شده در تعريف لحن ناموفق مانده.
گلپا در ابتدا از شاگردان استاد نور على برومند و مورد وثوق خاص ايشان نيز بوده، با استعداد فراوان به سرعت مراحل ترقى را طى نمود به طورى كه به زودى مورد توجه تهيه كنندگان و اسپانسر هاى موسيقى عاميانه و جدى به طور همزمان قرار گرفت.
وى پس از آشنايى با چند تن از شاگردان درجه يك ويولن استاد صبا مثل پرويز ياحقى، سياوش زندگانى و ملك و همكارى مستمر با آنان به زودى شيوه اى را در آواز ايران بنا نهاد كه تا امروز طرفداران فراوانى يافته است و بسيارى آن را به غلط مكتب تهران نيز ناميدند. كشش ها، حالت ها و مالش هايى كه تحت تاثير مستقيم ويژگى هاى صوتى ويولن ايجاد شده بود، تحرير هاى نسبتاً ساده اما طولانى، خواندن اشعار با گويش شكسته، محاوره اى (لهجه تهرانى) و چند مشخصه ريز و درشت ديگر كه كاملاً بديع و تازه مى نمود باعث چنان شهرتى براى اين خواننده جوان شد كه به راحتى گوى سبقت را از خوانندگان هم دوره اش ربود و به مشهورترين مجرى آهنگ ها و ترانه هاى همان شيوه بدل شد.
عجيب اينكه رقباى او هيچ گاه نتوانستند تهديدى جدى (از بعد حرفه اى) برايش باشند، و دلايل آن بسيار ساده بود آنها يا زيادى جدى بودند و يا زيادى مبتذل! پس به راحتى مى توان گلپا را خواننده بلامنازع ژانر (شيوه) پاپ سنتى دوران خود و حتى شايد پس از خود دانست.
در پايان بايد گفت شايد اين شيوه (چه در نوازندگى و چه در آواز) با سلايق موسيقايى بسيارى از ما همخوانى نداشته باشد، اما بدون شك نفوذ و سيطره آن در يك دوران طولانى سرمشقى است براى آنان كه شيوه بيانشان براى دوستان و نزديكانشان نيز قابل تحمل نيست. و عده اى كه براى جلب نظر مخاطب به مرز لمپنيسم هنرى نزديك شده اند! با آرزوى سلامت و طول عمر با عزت براى همه اهالى هنر.» تعداد بسيار زياد اجراى او در برنامه گل هاى پيش از انقلاب اكنون در ۲۵ سال تبديل به سه كاست شده آن هم در زمانى كه به گفته مهرنيا بسيارى با تقليد از او براى خود نام و رنگى دست و پا كرده اند.زمانى او را متهم مى كردند كه اثر مبتذل خلق مى كند اما با كمى دقت در موسيقى پيش از انقلاب متوجه مى شويم كه چندان هم اين قضاوت صحيح نبوده. از سويى خاطره هاى موسيقيدانان قديم يا همعصر او را كه دوره مى كنم همگى متفق القول معتقدند كه اگر گلپا به خواندن آواز سنتى قناعت مى كرد، امروز ما شاهد حضور خواننده تأثيرگذارى در اين عرصه بوديم
خودش مى گويد در راديو ۱۷ سال فقط آواز خوانده است و اين محصول تعصب نورعلى خان برومند بود كه ترانه را براى مردان نمى پسنديد.مرد فقط بايد آواز بخواند، هم او كه اكبر گلپايگانى جهش اخيرش در آواز را به او مديون است.اكبرجوان و با استعداد به زودى خواننده اصلى اركستر گل ها و گل هاى جاويدان شد و شد گلپا.گلپا آواز را هم طورى خواند كه ورد زبان ها شد و بعد از اين دوره موفق به ترانه خوانى روى آورد و از آنجا كه از ريشه محكمى برخوردار بود بسيارى از آثارش خيلى سريع مشهور شد، به شكلى كه بعد از نزديك به ۳۰ سال هنوز فراموش نشده است. فضاى موسيقى ما غيرواقعى است. آنقدر كه در آن بيشتر آثار او را پاپ تلقى مى كنند.آنچه به عنوان موسيقى سنتى مطرح شده همه آن چيزى نيست كه بايد باشد و در اين فضا آنچه كه قطعاً نامشخص و لاينحل باقى مى ماند، تعاريف و مرزها است.
در سينما و ادبيات اصطلاحى با نام ژانر داريم ولى در موسيقى چنين چيزى نداريم و يا اگر هست لااقل ژانر گلپا ادامه پيدا نكرده. گفت و گو با اكبر گلپايگانى مى توانست كسل كننده باشد اگر قرار بود او اسير شرايط باشد اما نشد. چون او هيچ وقت نا اميد نشد، گلپا سمبل نشاط نيز هست. در تمام اين سال ها هر روز ساعت ۳۰/۵ صبح از خواب برمى خيزد و مى زند به كوه و آنجا آواز مى خواند. وقتى پرسيدم كه چرا سكوت نكرد كه اسطوره شود گفت: من با دو چيز بزرگ شده ام؛ ورزش و موسيقى. من اگر نخوانم مى ميرم، نمى خواهم اسطوره شوم.
وقتى انقلاب شد در اوج توانايى و شهرت بوديد و بعد بنا به عللى تمام اين بيست و پنج سال را نتوانستيد بخوانيد. چطور توانستيد خودتان را نگه داريد؟
زين العابدين رهنما در كتابى نوشته است زندگى صندوقچه اى است پر اسرار كه آدم نمى داند فردايش چه خواهد شد. گاهى كليد اين صندوقچه كه اسمش زندگى است دست خود آدم است و گاهى دست ديگران. اگر اين كليد دست خودم بود، بدانيد كه حتماً مى خواندم.
آن موقعى كه كليد دست ديگران بود و شما نمى توانستيد بخوانيد چطور فرم تان را حفظ كرديد؟
اتفاقاً من روى اين كار خيلى مطالعه كردم. اول فكر مى كردم كه نوع خواندن ما قديمى شده است و با اين همه تحول ديگر جاى خواندن ما نيست. ولى با هركسى كه صحبت مى كردم، مى ديدم كه عاشقانه مرا دوست دارند. شما مى دانيد كه انسان با اميد زنده است. من هم با اميد زنده بودم. پدرم هميشه مى گفت كه خورشيد زير ابر نمى ماند. من مى دانستم كه بالاخره مى خوانم. من، اكبر گلپايگانى يكى از چهار خواننده اول گل هاى جاويدان بودم. وقتى هم كه به آنجا وارد شدم به بيست و يك سالم بود. بنان بود، فاخته اى بود، عبدالعلى وزيرى بود و كوچك ترين شان در آن دستگاه، دردشتى بود. من يك جوان بيست و يكى دوساله بودم كه خواننده گل هاى جاويدان شدم. حتماً چيزى در من بوده كه از من براى آن برنامه، دعوت كردند. شما يادتان باشد كه من در هفده سال اول فقط آواز مى خواندم. هفده سال با خلاقيت هايى كه داشتم، فقط آوازم را ارائه مى دادم. بعد از هفده سال ترانه خواندم. من خيلى كار كرده بودم و مى دانستم دوباره بر مى گردم. چون خودم، خودم را شناخته بودم و مى دانستم كه كى هستم، خيالم راحتِ راحت بود.
يعنى اصلاً نگرانى نداشتيد؟
نگران آواز بودم. دلم مى خواست كه اگر اتفاقى براى من افتاد و به هر صورتى ديگر نبودم، اين آواز بماند.
من هنوز در فلسفه آن كليد كه اول صحبت تان گفتيد ماندم. آن موقع كه كليد زندگى شما دست ديگران بود، جريان موسيقى داخل و خارج را پيگيرى مى كرديد؟
من دو كار را هيچ وقت ول نكردم، يكى ورزش و ديگرى موسيقى. هر روز سه الى سه و نيم ساعت ورزش مى كنم. (اشاره مى كند به تابلويى كه روى ديوار است) آن تابلو را كه روى ديوار مى بينيد، تابلوى مربوط به پيشكسوتان ورزش باشگاه دارايى است. من در باشگاه تهران جوان بودم و از آنجا آمدم به باشگاه دارايى. آن تابلوى ديگر را هم اگر بخوانيد نوشته عضو افتخارى پيشكسوتان المپيك ايران. من از ورزش و موسيقى جدا نبودم.
بگذاريد بپردازيم به آواز و مشخصاً آواز شما. بعد از انقلاب موسيقى سنتى ادامه پيدا كرد و حتى به خاطر ممنوع بودن موسيقى پاپ، رشد وسيعى هم داشت. بنابراين سبك هاى مختلف آوازخوانى امتداد پيدا كرد. فكر مى كنيد كه چرا نوع آوازخوانى شما ادامه پيدا نكرد؟
براى اين كه كسى نبود كه آن نوع آواز را بخواند. در سال هاى اخير موسيقى و به خصوص آواز رفت به دنبال فرمول خواننده هايى مثل بنان، مثل فاخته اى مثل دوست عزيز من مــحمودى خوانسارى و صداهاى ديگر، نرفته بودند دنبال دو دو تا چهارتا، سه پنج تا، پانزده تا. اما بعد از انقلاب خواندن آواز همانطورى كه گفتم شد فرمول. يعنى شما بايد سه گاه را بخوانى و درآمد را بخوانى و زابل و مويه و مخالف و مغلوب و حصار و... اين مثل اين مى ماند كه شما چهار عمل اصلى را ياد بگيريد و هى بگويى سه چهار تا دوازده تا و سه شش تا هجده تا و پنج به اضافه دو مى شود هفت و ... اين فرمول است. يك شاگرد هشت ساله دارم كه هم پيانو مى زند و همه رديف ها را بلد است.
من به اتفاق برادرم حسن گلپايگانى كه يكى از استادان خوب موسيقى ايران است و برادرزاده هايم كه نوازنده هاى خوبى هستند، داريم روى راست پنجگاه كار مى كنيم و چيزى نزديك شصت و هفت هشت تا گوشه در آن است كه مى خواهيم چاپ و منتشر كنيم. مى آيد بيرون و مى بينيد و مى خوانيد. آيا اگر ما اين رديف ها را بدهيم دست يك بچه، پرويز ياحقى مى شود؟ من بعد از هشت نه سال كه شاگر نورعلى خان برومند، اديب خوانسارى و حاج آقا محمد ايرانى بودم و همچنين طاهرزاده كه واقعاً روى صفحاتش كار كردم و دعوت شدم به برنامه گل ها، اصلاً به اين چيزها فكر نمى كردم. من بايد خودم مى شدم. من بايد گلپا مى شدم. آن موقع كه آمدم در راديو بخوانم رئيس اداره موسيقى راديو، آقاى مشير همايون شهردار بود.
روى آشنايى كه با من داشت و مى دانست كه شاگرد نورعلى خان برومند بودم، گفت مى خواهى چه كار كنى. گفتم: من از طرف آقاى پيرنيا (مبتكر برنامه گل ها كه واقعاً آدم شاخصى بود) دعوت شدم كه كار كنم و آواز بخوانم. گل هاى جاويدان فقط آواز بود با دو نفر خواننده مرد. آواز هم به اين صورت بود كه يك نفر، مثلاً آقاى دشتى، درباره حافظ صحبت مى كرد، رهى معيرى راجع به سعدى صحبت مى كرد و ما غزلى را از سعدى يا حافظ مى خوانديم...
نفر ديگرى كه به همراه شما آواز مى خواند چه كسى بود؟
بنده يا با بنان بودم، يا با فاخته اى بودم و در يك برنامه هم با عبدالوهاب شهيدى بودم كه بعد از ما آمده بود. چهار خواننده بيشتر نبوديم. خلاصه، من به آقاى مشير همايون شهردار گفتم كه مى خواهم در اينجا آواز بخوانم. خنديد و گفت: آواز؟ آواز را برو پشت مرده بخوان. من خيلى ناراحت شدم. اين همه زحمت كشيدم، تمام استادان را ديدم و پيش آنها كار كردم و حالا ايشان اين حرف را مى زند. آمدم خانه و مدت ها نرفتم راديو. بعد نشستم و حرف ايشان را آناليز كردم، ديدم بد نمى گويد. اگر قرار است كه من مثل بنان يا مثل فاخته اى يا مثل آقاى عبدالعلى وزيرى بخوانم اينها كه خودشان هستند و دارند به اين خوبى مى خوانند. من رفتم دنبال اين كه كارى را انجام بدهم كه ديگران نكرده باشند.
آن چه بود؟ خلاقيت. همه مى توانند مثنوى شور بخوانند ولى با آن شعر و با آن وصفى كه من خواندم ساقيا، دستم بگير مثل ترانه مد شد. بعد بلافاصله پيش ما سوختگان مسجد و ميخانه يكى است، كاروان، ما رند و خراباتى و ديوانه و مستيم، امشب شده ام مسـت... را خواندم. اين چهار پنج تا همه در سه گاه است. خلاقيت اگر نباشد خواندن هم مى شود مثل هم. ما بعد از انقلاب رفتيم دنبال آن چارچوب كه مثل فونداسيون يك ساختمان است بنابراين خلاقيت را از دست داديم. وقتى ساختمان كامل مى شود كه براى هر قسمت آن طرح تازه و بكر داشته باشيم. براى در، پنجره، دكوراسيون و همه چيز بايد خلاقيت به خرج دهيم. شما چهار عمل اصلى را ياد مى گيريد كه مسئله حل كنيد. جواب مسئله يكى است و هركس از يك راه رفته است. ما خلاقيت را از دست داديم.
از اصول آواز ايرانى و رديف كه فاصله نگرفتيد؟
نه. اين يك مثنوى شور است. خودش گوشه اى است در شور. گوشه اى هم بود كه همه آن را خواندند. ولى من آن را به شكلى خلاقانه اجرا كردم. مردم روى دوچرخه نشسته بودند، فوتبال بازى مى كردند و اين را مى خواندند. اين قطعه آوازى، شبيه يك ترانه مد شد. من كه نرفته بودم اين را از فرنگ بياورم. گوشه اى در شور بود.بعد شما ببينيد من چند نوع سه گاه خواندم. اگر مى خواستم اولى را مثل دومى بخوانم و دومى را مثل سوم كه يك دانه مى خواندم و مى گفتم هر دفعه مى خواهيد گوش كنيد همان را گوش كنيد.
آيا اين ديدگاهى كه الان نسبت به انواع ديگر موسيقى داريد، آن زمان هم داشتيد؟
همان موقع هم دوست داشتم و گوش مى كردم منتها خودم دوست داشتم در اين رشته كار كنم.
به نظر شما اين كه شما نسبت به انواع ديگر موسيقى باز فكر مى كرديد، چه اندازه در ايجاد آن خلاقيت ها كه ذكر كرديد، تأثير داشت؟
خيلى تأثير داشت.
يك سئوال هم هست كه كمى با اين بحث كه مى كرديم بى ربط است ولى بين اين صحبت ها به ذهنم زد. آيا اينها كه رديف را جمع آورى مى كردند، نشده كه بنا به عللى گوشه هايى را گردآورى نكرده باشند؟
معلوم است. يعنى اين چيزهايى كه آقاى دوامى خواند، همه اش همين است؟ ممكن است كه خيلى چيزها از قلم افتاده باشد. در همين راست پنج گاهى كه الان ما داريم مى دهيم بيرون، هيچ وقت ايشان ۶۹ قطعه اجرا نكرده و ما حالا داريم اين كار را مى كنيم. ممكن است كسانى ديگر هم بيايند و باز هم به اين اضافه كنند. من آرزو مى كنم كه همه بيايند و اضافه كنند، نه اين كه اداى همديگر را در بياورند. چون تقليد واقعاً چيز بدى است.
بگذاريد به روند شكل گيرى كار شما بپردازيم. شما از چه سالى رفتيد پيش نورعلى خان برومند و آن موقع چند سالتان بود.
من موسيقى را پيش پدرم و مرحوم حسن يكرنگى شروع كردم. در خانه همان مرحوم حسن يكرنگى و به وسيله آقاى تجويدى- كه ان شاءالله خدا سلامتى بهش بدهد- به مرحوم نورعلى خان معرفى شدم. آن موقع من شاگرد مدرسه نظام بودم. من قبل از آن موسيقى رديفى را به طور كامل پيش پدرم ياد گرفته بودم. محله اى كه ما در آن زندگى مى كرديم محله اى بود به نام سرچشمه. ما چهار پنج كوچه پائين تر از سرچشمه زندگى مى كرديم. آنجاها تعزيه زياد رواج داشت. تعزيه خوان هاى قدرى كه خيلى از گوشه هايى كه در موسيقى ما وجود دارد توسط همين ها حفظ شده بود.
من نمونه اش را برايتان مى گويم. ما يك نفر داشتيم به نام ابراهيم گردن كه به قدرى زيبا رجز و هودى و يهلوى و گوشه ها، سه گوشه دناسورى و... را واقعاً خوب اجرا مى كرد. يا يك تعزيه خوان ديگر به نام شيخ محمد على بود كه نقش شمر را بازى مى كرد و رجز مى خواند. من خيلى با اينها كار داشتم و خيلى هم تعزيه را دوست داشتم. از اينها هم خيلى چيزها را يادگرفتم. به خصوص اين ابراهيم گردن كه صداى گرمى هم داشت و نقش حضرت عباس(ع) را بازى مى كرد يا شبيه مسلم مى شد و وقتى مى خواست اشك مردم را در بياورد واقعاً دشتستانى زيبا اجرا مى كرد. غير از خود گوشه، مى دانست چگونه آن را اجرا كند كه دل مردم را تكان بدهد.
آيا از شيوه آوازخوانى تهران يا بيات تهران تأثيرهايى نگرفتيد؟
كلاً آواز را مى گفتند بيات. بيات تهران داريم، بيات اصفهان داريم، بيات ترك داريم. آن موقع به آواز مى گفتند بيات. هر قسمت براى خودش گوشه اى داشت و از دستگاه هاى ايرانى هم خارج نبود. اما اين گوشه اى نبود كه روى آن تكيه كنند.
من البته مى خواهم از اين بحث نتيجه اى بگيرم. شما قضيه تعزيه را فرموديد و بچه تهران هم بوديد و آنجايى كه شما بوديد (سرچشمه و آن طرف ها) طبيعتاً اين نوع موسيقى هم آنجا رواج داشت...
... موسيقى خاصى نبود. چيزهايى بود كه آقايانى كه دور هم جمع مى شدند غزل هايى مى خواندند كه آن غزل ها به نام بيات تهران معروف بود. آن موقع فرهنگ اين بود... همان موقع آقاى ايرج بود كه صداى خيلى خوبى هم داشت و تخصصش هم در خواندن اين بيات تهران و غزل و اين حرف ها مرسوم است ولى آنها هيچ ادعايى ندارند كه رديف موسيقى ايرانى را مى دانند. مى گويند فلانى رديف دان است، خيلى خوب رديف دان، معلم است. خيلى خوب معلم. ولى خواننده يعنى خلاق، خواننده بايد سبك داشته باشد. بنان سبك داشت، آقاى منوچهر همايون پور سبك دارد و... تاج سبك داشت به نام خودش. همايون پور يك كارى كرد كه مال خودش بود. يعنى يك صدايى كه مى شنويد بلافاصله مى گوئيد اين همايون پور است، فاخته اى است، تاج است يا گلپاست. ظلى هم يك كارى كرد كه به نام خودش ثبت شد.
اما كسانى كه آمدند خواستند اداى تاج را دربياورند، اين تقليد است. اينها همان كسانى هستند كه دارند اداى اين و آن را در مى آورند و مشكل ما هم همين است. مهم نيست، مردم مى فهمند. اينها هيچ وقت دوام نمى آورند. شما دريا را در نظر بگيريد كه آدم مى رود داخل آن و ممكن است چشمش را هم بسوزاند و يك قطره اشك هم از چشم آدم بيرون بيايد. اما آيا مى تواند دل شما را، آن جور كه يك قطره اشك از چشم يك بچه يتيم بيرون مى آيد، دل شما را بسوزاند. آن درياست، اين يك قطره است اما شما را آتش مى زند. ما دنبال آن قطره اشك داريم مى گرديم، من دنبال سه چهار تا دوازده تا. و حالا اين گوشه دناسورى است و اين نى ريز بزرگ است و اين نى ريز كوچك. اين را كه هر بچه مى تواند ياد بگيرد. ما دنبال آن يك قطره اشك هستيم. اگر آن را پيدا كردى ما را هم خبر كن.
-
فی ذِکر مولانا حَسن ستار!
رامین: آن قوّال (۱) طهرانی، آن دارنده ی صوت آسمانی، آن خواننده ی آلبوم «بانی»!، آن صاحب «خانه به دوش»، آن رقیب ابراهیم (۲) و داریوش!، آن در ورزش و هنر نامبردار، مولانا شیخ حسن ستار. کاپیتان تیم هنرمندان بود و در خلق و خوی و صوت خوش، نامبر وان! بود. مریدان بسیار داشت و پیروان بی شمار.
ابتدای کار او در طیّ این طریق صَعب آن بودی که از اوان نوجوانی، علاقه ی وافر به هنر موسیقیا داشتی و در مکتب، زنگ های تفریح! را غنیمت جُستی و برای همدرسان خود آواز خواندی و دفتری قرمز رنگِ ۲۰۰ برگ! داشتی و اشعار دیگر مطربان در آن نوشتی . گاه گاه نیز پای تیلفیزیون! بنشستی و سیمای خوانندگان دیدی و با خویشتن گفتی: «روزکی چند صبر کنید تا طالع بخت و اقبالم درخشیدن گیرد، آن گاه بیایم و همه تان را بخواهم گرفت!».
روزی در منزل نشسته بودی و تیلفیزیون نگریستی و در آن جعبه ی جادو و جام جهان نما، سریال مراد برقی - رحمه الله علیه! - شروع خواستی شد. هنگام که تیتراج! آن سریال مستطاب آغاز بگشت مادر خویش را بگفت: این صوت کیست که طنین می افکند در این تیتراج؟». مادر - حفظهاالله - دست از پاک نمودن سبزی قورمه! بداشت و گفت: «ندانم، ولی صدایش با صدای حضرت داوود پهلو می بزند». گفت: «منم!». مادرش بگفت: «ای اَب المَحروق! (۳) عاقبت کار خویش بکردی؟». و این چنین بود که قدم در طریق شهرت بنهاد.
و در روزگار اشتهار، او را بهتان زدندی که در عنفوان جوانی - چنان که افتد و دانی - با دُختِ مَلِک ایران زمین که او را فرحناز نام بود، سر و سرّی داشتی و شازده خانوم! برای او بخواندی. این بهتان او را بسیار گران آمد و در نقض آن گفتی: «اوّل رایمان چنین افتاد، لیک پس از چندی از این قصد بازگشتم و خدای - عزّ وَ جل - توفیق توبه و اِنابه ارزانی داشت». گفتند: «سبب این اِنابه چه بودی؟». گفت: «روزی به خرابات (۴) می شدم که ناگاه حجاب از دیدگانم فرو افتاد و هاتفی از غیب، در ضمیرم چنین ندا در داد:
توی دنیا عاشقا چه بی کَسَن
عاشقا تو زندگی خار و خَسَن
اینا رو گفتم تا خوب بدونی
عاشقی خیلی خطر داره حسن!
و این چنین شد که شازده خانوم را بی خیال گشتیم و عطایش به لقایش بخشیدیم!»
و از کرامات او آن بودی که گفتی: «من کامپیوتری متحرّکم سرود و ترانه را، از هر مطربی خواهید بگویید تا ترانه ای از آنِ او بخوانم» و ایضاً گفتی: «من رکورد دارم زمانِ خواندن ترانه در استودیو را». پرسیدند: «چگونه است آن؟». فرمود: «من بَهر خواندن هر سرود، بیش از رُبع ساعت در استودیو طول ندادمی! حال آن که دیگر قوّالان، شصت ساعت معطّل کنندی تا یک کلمه بخوانندی!».
او را گفتند: «میان ترانه هایت، کدام دوستتر داری؟». بگریست و بگفت: «عسل هست و غزل هست و ... آخر چه بگویم؟ اینان همه فرزندان و نور چشمان منند و نشاید میان فرزندان تفرقه افکند!». و ایضاً او را گفتند: «میان اَطعمه و اَفعال (۵)، کدام دوستتر داری؟». بگفتا: «شلغم را و جدول را!». و او را در حل جدول، مقام به جایی رسیدی که دانستی «وَن» همان است که آن را «درخت زبان گنجشک» گفتندی!
و وجودِ ذیجودِ آن عالی جناب، در دیار «آمریکیا» و در بَلدِ «لوس آنجیلیس» (۶) همچنان دائم است و برقرار و خلقی به او امیدوار. ایزد تعالی، تن و جان شریف او را از آسیب دهر و چشم زخم حاسدان مَصون بداراد. آمین. بیت:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
منبع
پانوشت ها
۱- قوّال : خواننده ، مطرب
۲- منظور نه ابراهیم ادهم ، بل که ابراهیم حامدی ملقب به « ابی » است !
۳- عنوان دیگر « پدر سوخته » !
۴- نسخه بدل : کاباره ، دربار
۵- غذاها و کارها
۶- Los Angeles ، شهر فرشتگان
-
ترانه های نوروزی از زبان بیژن ترقی
نازنین معتمدی:
گل اومد، بهار اومد، میرم به صحرا
عاشق صحرائیم بی نصیب و تنها
دلبر مه پیکر گردن بلورم
عید اومد، بهار اومد، من از تو دورم
ابیات فوق بخشی از ترانه ای است که با شعر بیژن ترقی و صدای پوران، شور و شوق بهاری را در ذهن ها جاودان کرده است. بیژن ترقی از جمله ترانه سرایانی است که ده ها بهاریه سروده که بسیاری از ما آنها را شنیده ایم و زمزمه می کنیم، اما شاید کمتر کسی بداند که خالق این واژه های ناب، کیست.
بیژن ترقی، هنرمندیست که در آستانه هشتاد سالگی و بیش از پنج دهه شاعری و ترانه سرایی، بیمار است و رنجور، اما همچنان هر وقت در مورد رادیو، برنامه گلها و خاطراتش می پرسی، شادی از تک تک چروک های صورتش فریاد برمی آورد و هر زمان نام پرویز یاحقی- صمیمی ترین دوستش- را برزبان می آورد، آنچنان می گرید که گویی تک تک سلول های بدنش فغان می کنند.
ترانه گل اومد، بهار اومد اولین تصنیفی بود که به زبان شکسته سروده شد و با مخالفت های زیاد کارشناسان رادیو، اجازه داده شد که فقط یک بار در روز جمعه پخش شود. آقای ترقی می گوید: همان یک بار پخش باعث شهرت زیاد این ترانه شد. دوستان من که الان همگی شان به رحمت خدا رفته اند، به من تلفن زدند و گفتند که بیژن، با این شعرت بهار را شکوفا کردی و این سد را از جلوی ما برداشتی.
بیژن ترقی در مورد ساخت این ترانه می گوید: در ابتدای کارم همواره فکر می کردم که باید تحولی دلنشین تر به ترانه بدهم. مدت ها منتظر آهنگش بودم تا اینکه یک روز دوست زنده یادم، استاد مجید وفادار به من زنگ زد که همین امروز سری به من بزن، یک کار واجب دارم. به محض دیدن من گفت آقای ترقی من از شما یک عیدی می خواهم، باید یک ترانه بهاری بسرایی. بعد یک آهنگ محزون دادند که مناسب ایام عید نبود. گفتم مجید جان باید در صدد ساختن آهنگ شادتری باشیم.
آقای ترقی ادامه می دهد: این بود که چند آهنگ دیگر نواختند و هم من و هم خانم پوران که تا به حال شعری برایش نسروده بودم، آخری را که در دستگاه سه گاه بود، پسندیدیم. به علت علاقه شدیدی که به موسیقی داشتم، در فرا گرفتن آهنگ استعدادی پیدا کرده بودم. پیاده به منزل آمدم و در راه شعرش را تمام کردم. این اولین شعر پاپ بود که به زبان عامیانه و به صورت شکسته و غیرادبی گفته شده بود که بازتاب گسترده ای هم داشت.
بیژن ترقی ترانه های بهاری زیادی سروده است که از معروفترین آنها ترانه بهار آرزو ست که در میان مردم بهار دلنشین نام گرفته:
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار از آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
آهنگسازی ماهرانه استاد روح الله خالقی بر شعر دلنشین بیژن ترقی با صدای ماندگار استاد بنان، این تصنیف را به یکی از خاطره انگیزترین تصنیف های بهاری تبدیل کرده است.
بیژن ترقی به ترانه نسیم فروردین به عنوان اولین ترانه بهاریه اشاره می کند: نسیم فروردین شعری بود که در سال ۱۳۳۷ روی آهنگ دوست عزیزم پرویز یاحقی گفتم و به عنوان اولین ترانه نوروزی با صدای مرضیه از رادیو پخش شد و از آن به بعد بود که ساخت ترانه های بهاریه رایج شد.
نسیم فرورین وزان به بستان شد
زنو عروس گل چمن گلستان شد
بیا به بستان، ببین گلستان، شکوفه باران شد
ترانه دیگری که حمیرا، همسر پرویز یاحقی در آن زمان، اجرا کرد، می عاشقانه نام دارد. مطلع این ترانه این بیت است:
به کنار لاله و گل ز غمت چنان خموشم
که نسیم نو بهاری مگر آورد به هوشم
از دیگر ترانه های نوروزی که پرویز یاحقی بر شعر بیژن ترقی ساخت و باز حمیرا اجرا کرد، می توان به بهار نورسیده اشاره کرد که با استقبال زیاد مردم مواجه شد:
ای بهار نو رسیده، سبزه های نودمیده
ای چمن، ای لاله، ای گل، ای غزالان رمیده
آن بهار هستیم کو؟ مایه سرمستیم کو؟
و باز از ساخته های همین گروه آهنگساز، ترانه سرا و خواننده:
بهار زیبا می شه، لاله و گل وا می شه
وقتی که خنده روی لب تو پیدا می شه
پنجره ای ز باغ گل رو به دلم وا می شه
بیژن ترقی، ترانه سرای نام آشنا در پایان می گوید: با وضعی که در بیست سال اخیر بوجود آمده، اکثر هنرمندان مجرب یا فوت کردند یا از رادیو کناره گیری کرده و یا رانده شدند و بنابراین کمتر ترانه و آهنگی مانند آن دوران ساخته و در ذهن جاودان می شود. امیدوارم به همین چند نفری که باقی ماندند مثل مهندس همایون خرم و آقای معینی کرمانشاهی بهای بیشتری داده شود و آنان بتوانند این بار سنگین ارتقای موسیقی را به دوش بکشند.
بیژن ترقی متولد سال ۱۳۰۸ است. از این ترانه سرای پیشکسوت مجموعه های برگریزان، از پشت دیوارهای خاطره و آتشی ز کاروان منتشر شده است.
او فعالیت ادبی خود را با استادانی چون ملکالشعرای بهار، امیری فیروزکوهی، نیما یوشیج و شهریار آغاز کرده و با هنرمندان و آهنگسازان نامی روزگار خود چون ابوالحسن صبا، رضا محجوبی، علی تجویدی، داریوش رفیعی و پرویز یاحقی همکاری نزدیک داشته است
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بیوگرافی لیلا فروهر
متولد 1338 در شهر اصفهان – دختر جهانگیر فروهر و فرنگیس فروهر – خواهرزاده گیتی فروهر – لازم به ذکر است فرنگیس و گیتی و جهانگیر فروهر هرسه هنرپیشه سینما و تلویزیون بوده اند – بازی در تئاتر اصفهان از سال 1341 – بازی در سینما از سال 1344 با فیلم خوس جنگی – شروع به کار خوانندگی در رادیو و تلویزیون از سال 1354
عمده فیلمها :
مراد و لاله -1344
عصیان – 1345
قفس طلایی – 1345
سرنوشت – 1346
حقه بازان – 1346
چهارخواهر – 1346
چرخ و فلک – 1346
دروازه تقدیر – 1346
ایمان – 1346
سلطان قلبها – 1347
جاده تبهکاران -1347
سنگ صبور – 1347
چرخ بازیگر – 1347
منهم گریه کردم – 1347
قمارباز – 1347
گناه زیبایی – 1348
گربه کور – 1348
لیلی و مجنون – 1349
عقاب طلایی – 1349 نامادری – 1349
شاطرعباس – 1350
خردجال – 1351
قمارزندگی – 1351
پخمه – 1351
تشنه ها – 1353
اضطراب -1355
گل خشخاش – 1355
رابطه جوانی 1355
همکلاس – 1356
شب افتابی – 1356
پرستوهای عاشق – 1357
باغ بلور – 1358
لیلا فروهر طی سالهای 1358 و 1359 بعداز پیروزی انقلاب به فعالیت در تئاترهای لاله زار می پردازد ودر دهه شصت از طریق مرز ترکیه از ایران خارج و خود را به امریکا می رساند .
+ نوشته شده توسط محمد آدینه