-
ريشی درون جامه داشتم و شيخ از آن هر روز بپرسيدی که چون است و نپرسيدی کجاست . داسنتم از آن احتراز می کند که ذکر همه عضوی روا نباشد و خردمندان گفته اند : هر که سخن نسنجد از جوابش برنجد .
تا نيک ندانی که سخن عين صواب است
بايد که به گفتن دهن از هم نگشايی
گر راست سخن گويی و در بند بمانی
به زانکه دروغت دهد از بند رهايی
-
در انجيل آمده است که ای فرزند آدم گر توانگری دهمت مشتغل شوی به مال از من وگر درويش کنمت تنگدل نشينی ، پس حلاوت ذکر من کجا دريابی و به عبادت من کی شتابی ؟
گه اندر نعمتی ، مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی ، خسته و ريش
چو در سرا و ضرا حالت اين است
ندانم کی به حق پردازی از خويش
-
ارادت بی چون يکی را از تخت شاهی فرو آرد و ديگری را در شکم ماهی نکو دارد .
وقتيست خوش آن را که بود ذکر تو مونس
ور خود بود اندر شکم حوت چو يویس
-
زمين را ز آسمان نثار است و آسمان را از زمين غبار ، کل اناء يترشح بما فيه .
گرت خوی من آمد ناسزاوار
تو خوی نيک خويش از دست مگذار
-
حق جل و علا می بيند و می پوشد و همسايه نمی بيند و می خروشد .
نعوذ بالله اگر خلق غيب دان بودی
کسی به حال خود از دست کس نياسودی
-
هر که بر زير دستان نبخشايد به جور زيردستان گرفتار آيد .
نه هر بازو که در وی قوتی هست
به مردی عاجزان را بشکند دست
ضعيفان را مکن بر دل گزندی
که درمانی به جور زورمندی
-
نصيحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بيم سر ندارد يا اميد زر .
موحد چه در پای ريزد زرش
چه شمشير هندی نهی بر سرش
اميد و هراسش نباشد ز کس
بر اين است بنياد توحيد و بس
-
باب هشتم:
:40: مال از بهر آسایش عمرست نه عمر از بهر گرد کردن مال عاقلی را پرسیدند نیک بخت کیست و بدبختی چست گفت نیک بخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.:40:
-
صید
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. طاقت حفظ آن نداشت ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت. دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن. گفت ای برادران چه توان کردن؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل بر خشک نمیرد.