نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غيب چه داند که چه خواهد بودن
می بايد و معشوق و به کام آسودن
Printable View
نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
کس غيب چه داند که چه خواهد بودن
می بايد و معشوق و به کام آسودن
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می خواهی ؟ ترا خواهم ترا خواهم
نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
مرا در جرگه ي خوبان عالم با تو راهي نيست
بگو تا چند آيم عاشق و بيمار برگردم
من از آن کِشَم ندامت که ترا نیازمودم
تو چرا ز من گریزی، که وفایم آزمودی
ز درون بود خروشم، ولی از لبِ خموشم
نه حکایتی شنیدی، نه شکایتی شنودی
سایه گمگشته ای در یک کویرم کیستم
پرسشی بی پاسخم در جستجوی کیستم
یک قدم تا انتهای دردهایم مانده است
منتظر تا اینکه باز آیی ، بگویی کیستم
روی دوش خسته ام آواری از دلواپسی ست
از کدامین سمت می آیی ، بگو می ایستم
روبروی آینه تصویر خود گم کرده ام
عمری اما در کجای آینه می زیستم
بی تو حتی در نگاه لحظه ها هم نیستم
مگذار که یاد ما را
طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود
هر آنکه از دیده رود
در کار ِ خود، زمانه ز ما ناتوان تر است
با ناتوان تر از تو، چه باشد جدالِ تو؟
خار ِ زبان دراز به گل طعنه می زند
در چشم ِ سفله، عیبِ تو باشد کمالِ تو
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
دیدی که چگونه حاصل آمد
از دعوی عشق روی زردی؟
یا دل بنهی به جور و بیداد
یا قصهی عشق درنوردی
ای سیم تن سیاه گیسو
کز فکر سرم سپید کردی
بسیار سیه، سپید کردست
دوران سپهر لاجوردی
صلحست میان کفر و اسلام
با ما تو هنوز در نبردی
سر بیش گران مکن، که کردیم
اقرار به بندگی و خردی
با درد توام خوشست ازیراک
هم دردی و هم دوای دردی
گفتی که صبور باش، هیهات
دل موضع صبر بود و بردی
هم چاره تحملست و تسلیم
ورنه به کدام جهد و مردی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
میفریبم مست خود را او تبسم میکند
کاین سلیم القلب را بین کز کجا مست آمدست
آن کسی را میفریبی کز کمینه حرف او
آب و آتش بیخود و خاک و هوا مست آمدست
گفتمش گر من بمیرم تو رسی بر گور من
برجهم از گور خود کان خوش لقا مست آمدست
گفت آن کاین دم پذیرد کی بمیرد جان او
با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست
عشق بیچون بین که جان را چون قدح پر میکن
روی ساقی بین که خندان از بقا مست آمدست
د یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید
کز الست این عشق بیما و شما مست آمدست