من بي مي ناب زيستن نتوانم
بي باده کشيد بار تن نتوانم
من بنده ي آن دمم که ساقي گويد
يک جام دگر بگير و من نتوانم
Printable View
من بي مي ناب زيستن نتوانم
بي باده کشيد بار تن نتوانم
من بنده ي آن دمم که ساقي گويد
يک جام دگر بگير و من نتوانم
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
بر پیش نهاده کله کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرس ها و کجا ناله کوس
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
دریاب که هفته دگر خاک شدهست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
من کلا از این آقا مهدی خوشم میاد. اگه گفت چرا؟
سلام عزيز
چرا؟:دی
تا چند زنم به روی درياها خشت
بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
ترانه پشت نگاهت، غزلسرای لبم شد
و سرمه ریزی چشم تو آفتاب شبم شد
مرا به عشوه بخوان و بکش مرا به کرشمه
به عکس سیب صدایم در آب قرمز چشمه
هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری
تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه می پنداری
یک شعر از نگاه تو را
باید فانوس راه خویش نگه دارم
وقتی که جاده مبهم و تاریک ست،
وقتی هوای حادثه طوفانی ست
با مردمانِ فاصله خو کردم
باید که بار سفر را بست،
هم صحبتی برای من اینجا نیست
تو می خوای تنهام بزاری تو غرورم پا بزاری
ولی من دستتو خوندم می دونم دوستم نداری
درد وغم یه روز تمومه همه رو خدا می دونه
توی که تنها میمونی زندگی برات حرومه
هر شب فزاید تاب و تب من
وای از شب من، وای از شب من
یا من رسانم لب بر لب او
یا او رساند جان بر لب من