دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
Printable View
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی
به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما
من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو و پیشتر ز ما مست شدند
دیوانه رویت منم
چه خواهی دگرازمن
سر گشته کویت منم
نداری خبر از من
هر شب که مه بر آسمان گردد عیان دامن کشان
گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی
به جانم جفا کردی
هم جان وهم جانانه ای اما
در دلبری افسانه ای اما
اما زمن بیگانه ای اما
افسرده ترم از نفس باد خزانی
کآن تو گل خندان نفسی هم نفسم نیست
صبا ز پیش اید و گرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پسم نیست
تا آمدم كه با تو خدا حافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شكست
تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت
عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم
مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش
کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست
آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند
ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگر چه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
تا مرز بی نهایت ، تصویر خستگی را
تکرار می کنند این ، ایینه های بیمار
عشقت هوای تازه است ، در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق ، هر لحظه رنگ تکرار
ره میندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغ زبون دام انسم
هرچند که میکشی پرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست
گویند بکوش تا بیابی
میکوشم و بخت یاورم نیست
قسمی که مرا نیافریدند
گر جهد کنم میسرم نیست
ای کاش مرا نظر نبودی
چون حظ نظر برابرم نیست
فکرم به همه جهان بگردید
وز گوشهی صبر بهترم نیست
با بخت جدل نمیتوان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم