یکی درد و یکی درمون پسندد
یکی وصل و یکی هجرون پسندد
مو از درمون و درد و وصل هجرون
پسندم آن چه را جانان پسندد
Printable View
یکی درد و یکی درمون پسندد
یکی وصل و یکی هجرون پسندد
مو از درمون و درد و وصل هجرون
پسندم آن چه را جانان پسندد
درچشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیال تو
در کار خود زمانه ز ما ناتوان تر است
با ناتوان تر از تو چه باشد جدال تو؟
و در اعماق خاطر ياد آور آن شميم روح افزا را
ز "من" بگذر و بر طاق جهان بنگار شور واژه ي "ما" را
استاد عشقم بنشین و برخوان
درس محبت در مکتب من
رسم دورنگی ایین ما نیست
یکرنگ باشد روز و شب من
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز اغوش دريا برامد
شبي هم در اغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي اغوش وا كن
كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد
دور باید شد، دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آیینه تالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
تا با غم عشق تو مرا كار افتاد
بيچاره دلم در غم بسيار افتاد.
بسيار فتاده بود هم در غم عشق
اما نه چنين زار كه اينبار افتاد.
دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند
عشق روز افزون من از بی وفایی های اوست
می گریزم گر به من روزی وفاداری کند
دیریست که تیر فقر را آماجم
بر طارم افلاک فلاکت تاجم
یک شمه ز مفلسی خود برگویم
چندانکه خدا غنیست من محتاجم
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند