تشنه ام امشب ، اگر باز خيال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد.
كاش از عمر شبي تا به سحر ، چون مهتاب،
شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد.
Printable View
تشنه ام امشب ، اگر باز خيال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد.
كاش از عمر شبي تا به سحر ، چون مهتاب،
شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد.
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
ياد شكيب سوز تو در زخم خيزِ راه!
تنها اميد بودن و اوج غرور ها
تا باز ايستيم مجالي نمانده است
بى حاصل است بى تو حضور و عبور ها
شمعيم پاك سوخته و در چاله هاى حزن
چون دلوهاى تشنه به دهليز شورها
گفتي صداست،همهمه،فرياد...نه فقط
تنها صداي هلهله ي مرده شور ها
آيينه ي خورشيد از آن اوج بلند
راست بر سنگ غروب آمد و آهسته شكست.
شب رسيد از راه و آن آينه ي خرد شده
شد پراكنده و در دامن افلاك نشست.
تا به گيسوي تو دست ناسزايان كم رسد
هر دلي از حلقه اي در ذكر يارب يارب است
تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق
چون لشکر فرعون در آبش کشتم
من به بوي تو رفته از دنيا
بي خبر از فريب فرداها
روي مژگان نازكم مي ريخت
چشمهاي تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهاي تو داغ
گيسو يم در تنفس تو رها
مي شكفتم ز عشق و ميگفتم
(هر كه دلداده شد به دلدارش
ننشيند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش)
شامها فكر فراقت بودم
ليك حتي يك بار
نشد اين رفتن تو باور من
كوچه ي خاطره ها
صبح آن روز شد از رفتن تو غرق سكوت
كفتران دانه نخوردند آن روز
بوته ي ياس شد از رفتن تو پژمرده
كفتران دست تو را مي خواهند كه بپاشي دانه
همه كس باز تو را مي خوانند
كوچه بي تو تنهاست
خانه بي تو خاليست
لحظه ي رفتن تو
لحظه ي تنهاييست……
تا تواني دلي به دست آور كه دل شكستن هنر نمي باشد
در آن شب های توفانی که عالم زیر و رو می شد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
بر آری ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی
که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم