تو ترک آبخورد محبت نمیکنینقل قول:
اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
Printable View
تو ترک آبخورد محبت نمیکنینقل قول:
اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
djmd دوست عزيز اگر يك سر به حافظ بزني ميفهمي كه اين شعر خودم نيستنقل قول:
تاب بنفشه ميدهد طرهء مشك ساي تو
پرده غنچه ميدرد خندهء دلگشاي تو
نقل قول:
دوست عزیز با شعر خودت نمی تونی مشاعره کنی !!!
منظورش اینه که نمی تونی توی دوتا پست شعر بنویسی و با شعر قبلیت ، یه پست دیگه بدینقل قول:
djmd دوست عزيز اگر يك سر به حافظ بزني ميفهمي كه اين شعر خودم نيست
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنندنقل قول:
تاب بنفشه ميدهد طرهء مشك ساي تو
پرده غنچه ميدرد خندهء دلگشاي تو
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
پرسشی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
دوست دارم ودانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
من خانه را تاریک می کنم و هر چه پنجره است با پرده ای سیاه می پوشانم
از چراغها بیزارم و از ستارگان و مروارید
و شهر پر از چراغ است
و من بارها تور نگاهم را به افق های دور انداختم و هیچ صید نشد
نه ستاره ای و نه مروارید
و مردی که نادرم را کشت
و من خون را در چشمانش می دیدم
و مار را بر شانه هایش
در دستش چراغ بود
و خواهرم که تنها یک بار از خیابان عبور کرد
و زیر چرخهای سنگین اعتماد له شد
چراغ سبز چهار راه را دیده بود
از چراغ ها بیزارم و شهر پر از چراغ است
و حتی تمام کسانیکه در قطب جنوب راه را گم کردند
ستارگان را دیگر ندیدند
و خوب یادم هست مردی که دوستش می داشتم
با گردنبند مروارید من خود را حلق آویز کرد
و شهر پر از گفتار است
شاید آخرین شعری که در رقص روسپیان محله و زهرخند مردها سرودم
خود بوی مرگ می دادم
کفتارها در چشم من چراغ می اندازند
و من بر چشمانم پارچه ای سیاه خواهم بست
تا هیچ چیز را نبینم
نه شکنجه را و نه چراغها را
تنها صدایشان را خواهم شنید
و هر چه را که بشنوم لب باز نخواهم کرد
چرا که دهانم بوی مرگ می دهد
و هرگز نمی خواهم خورک مغز امشب کفتارها باشم
مانده ام سر در گريبان بي تو در شب هاي غمگين
بي تو باشد همدم من ياد پيمان هاي ديرين
آن گل سرخي كه دادي در سكوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت در خزن سينه افسرد
دلم تنگ است، دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من
پاییز طولانی است
تو نمی دانی هیچ شب به اندازه من تنها نیست.
سرنوشتم سر دوش دگران می لرزد.
حجم صد غم به فضای دل من می رقصد.
چشم من در پی یک جاده روشن مات است
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است.
تو که این قدر به فهمیدن خود مطمئنی
پس چرا رنجیدی و نگفتی که چرا رنجیدي؟
جام صبرم به خدا لبریز است
نفسم تنگترین فاصله را پیموده است.
تو مي گريزي و من در غبار روياها
هزار پنجره را بي شكوه مي بندم
به باغ سبز نويد تو مي سپارم خويش
هزار وسوسه را در ستوه مي بندم