دل تنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم
چون لالهام ز شعلهی عشق تو یادگار
داغ ندامتی است که بر دل نهادیم
Printable View
دل تنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم
چون لالهام ز شعلهی عشق تو یادگار
داغ ندامتی است که بر دل نهادیم
منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز
چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز
-------
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمهی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
يا خون من به گردن تو يا بگو بله
در عشق احتمال به دردم نمي خورد
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
يــا خـانـه ي امـيـد مـرا در بـربند
يـا قـفـل مهمّـات مـرا در بگشاي
يك روز بيا عقده دل باز گشاييم
من نيستم اين دل شده هر دم نگرانت
از روي خوشت ماه خجل شمس منيری
هر اختر زيبا ببرد نام و نشانت
تو كه دل مي بري با يك نگاهي
نگاهي هم به ما كن گاه گاهي
ياد باد آن كه نهايت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهرهء ما پيدا بود
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران