دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل اینگونه به کاشانهی کاشانی ها
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانی ها
Printable View
دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل اینگونه به کاشانهی کاشانی ها
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانی ها
انتظارت مي كشم كتمان چرا
راحت جان مني هجران چرا
يوسف كنعان ز كنعان رفته اي
سر گراني نزد دلداران چرا
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایهی قرار دل بیقرار من
در حسرت تو میرم و دانم تو بیوفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
نفس برآمد و كام از تو برنمي آيد
فغان كه بخت من از خواب درنمي آيد
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از نالهی مرغ سحری
باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنهی دور قمری
يا رب امان ده تا باز بيند
چشم محبان،روي حبيبان
دُر محبت بر مهر خود نيست
يا رب مبادا كام رقيبان
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
مي خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار
ايــن موهبــت رسيــــــد ز ميــراث فطـــــــرتم
ماهم به نظر در دلِ ابر ِمتلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد
از راز فسونکاریِ شب پرده برافتاد
هر روز که خورشید جهانتاب برآمد
دواي درد عاشق را كسي كو سهل پندارد
ز فكر آنان كه در تدبير درمانند درماند