-
دیر یا زود
مانند یک دستهی گل
باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم
به خواستگاری آن زن ِ خاکی
که نه نخواهد گفت
آغوشش را باز خواهد کرد
و همه چیزم را خواهد گرفت
و من همه چیزم را به او خواهم بخشید
بی هیچ حسرتی
مگر این حسرت ابدی
که دهانم را میگیرد
دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم
-
هر جا بروی
كسی هست
كه منتظرت نباشد
-
تمام گذشته ی من
چند نقطه شد
که نویسندگانش
در انتهای نوشته میگذارند...
-
اندیشه ی زرد فصل خزان
جوانه های سبز فصل تازه بهارم را ریخت
آخر چرا !!؟
این عدل، منصفانه نیست
که بهار ...
کوتاه ترین فصل زندگی من باشد
هیاهویی در دل اگر ندارم
از بی رونقی نیست
از آنست که رویایی در سر ندارم
تنهایی بشکست رویای نا تمام مرا
-
تا به تو تکیه کردم پشتم رو خالی کردی
تو رسم دل شکستنه و بد جوری حالی کردی
بیا ببین چه خستم غمگین و دل شکستم
حالا به خاک نشستم کوه غرور بودم
خیال می کردم که تو واسم پشت و پناهی
واسه خستگی هام هم یه تکیه گاهی
چه آرزوهایی که بر تو بستم
غرور این دل رو به پات شکستم
دیگه امروز دیدنت خواب و خیاله
داشتن عشقتو دوباره حالا امید محاله
-
تنهاتر از آن لک لک پیرم امشب
وامانده و زخمی و اسیرم امشب
دیگر بروید و راحتم بگذارید
تا سر بگذارم و بمیرم امشب
-
یادت نره به یادتم
یادت نره با رفتنت
تموم نشد قصه ی ما
هر جا که هستی عشق من
گاهی به خواب من بیا
تو رفتی اما اسم تو ورد زبون من شده
خاطره ی قشنگ تو بلای جون من شده
-
بی تو تنهایم
با تو سکوت
با این همه
دلم برای تو تنگ می شود…
-
برای خورشید
شعری
خواندم
رفت پشت ابر
گریست…
-
کوچه از من پرسيد
کين چنين سرد و خموش
به کجا می روی امشب به کجا ؟؟!!
گفتمش
آن روزی
که همه زندگيم زين جا رفت
تو از او پرسيدی
به کجا می رود از خانه ی ما ؟؟؟!!!!!