تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
Printable View
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شاخه در كار خرقه دوختن است
در خيالش سماع سوختن است
در دل دانه بزم ياران است
چون شب قدر نور باران است
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
اي چرخ فلك هر آنچه كردي كردي
محتاج مكن مرا به هر نامردي
موي سيه ام سفيد كردن هيچ است
روي سيه ام سفيد كردي مردي
یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم
گر جان بدهند ای غم از من نستانندت
گر دست بیفشانند بر سایه، نمی دانند
جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت
تو یه راهه عاشقی فرصت تردیدی نیست
می دونی تو قلب من نقطه تضویری نیست
گریه شبونه رو جز تو که تسکینی نیست
واسه این شکسته دل هیچ دل غم گینی نیست
تو چه دیدی که بریدی , تو ز هم پاشیدی
تو چه بی هوده زمن رنجیدی
به چه جرمی , چه گناهی , تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم، نشد
می خواستمکه در دل شبها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد
می خواستم کهوقت هماغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد
می خواستم دریچه ی پژواکخنده اش
یا آینه مقابل آهش شوم، نشد
گفتم به خود که همدم تنهایی اششوم
بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد
می خواستم که حادثه باشم برایاو
شیرین و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد
می خواستم به شیوه ی ایثار ومعجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم، نشد
گفتم به خود همیشه ی او می شومولی
حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني