-
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رؤیای نادیده ای
تو نوری كه بر سایه تابیده ای
تو یك آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاك تردید باریده ای
تو یك خانه در كوچه زندگی
تو یك كوچه در شهر آزادگی
تو یك شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رؤیا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تكاپوی دریا ببر
-
روي بنما و مرا گو كه زجان دل بر گير
پيش شمع آتيش پروانه بجان گو در گير
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر گشته خويش آي و زخاكش بر گير
-
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان، کنون ببین
سایه! دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین
-
نه عجب پرده خلقی که بدرّی و بسوزی
چه سزد شب چو نسوزد که فروزد چو تو روزی
من از آن شب که سحر خنده جادوی تو دیدم
همه تن صبح صفت، خنده زدم، خرقه دریدم
-
من بر نخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مَرد
-
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صدقی از مردن مهراس
مردار بود هر ان کو را نکشند
-
درساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
-
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
-
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
هم نوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
-
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست