ابري نيست.
بادي نيست.
مينشينم لب حوض:
گردش ماهيها، روشني، من، گل ، آب.
پاكي خوشه زيست.
مادرم ريحان ميچيند.
نان و ريحان و پنير، آسماني بي ابر، اطلسيهايي تـَر.
رستگاري نزديك: لاي گلهاي حياط.
نور در كاسه ي مس، چه نوازشها ميريزد!...
Printable View
ابري نيست.
بادي نيست.
مينشينم لب حوض:
گردش ماهيها، روشني، من، گل ، آب.
پاكي خوشه زيست.
مادرم ريحان ميچيند.
نان و ريحان و پنير، آسماني بي ابر، اطلسيهايي تـَر.
رستگاري نزديك: لاي گلهاي حياط.
نور در كاسه ي مس، چه نوازشها ميريزد!...
دنیا را صرفا برای تو گفتم که از نو آغاز بشود
یا که نه آن را فقط برای تو با پاکت سیمانی تعمیر کنیم
با سه چار کارگر افغانی
آن طرف اما جسدی تازه روی دست کلاغی مانده
که قارقار هم هنوز بلد نیست
تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟
از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
تا ز غمت دیدهام در گهر افشانی است
آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است
رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
تو در اندیشه ی من ، چشمه ی جوشان بودی
زیر آن قبه که همچون سر سبز
رسته بود از وسط گرده ی کوه
که مدام از تب خورشید کویری می سوخت
آبی ز کوزه ،تو گویی ، به زمین ریخته بود
زیر آن لکه ی نمنک ، تو پنهان بودی
و به گمنامی گل های بیابان بودی
آه ، سهراب ! در آغاز برومندی تو
چه کسی می دانست
که جهان را نفسی چند پس از جشن بهار
ا لب بسته ، وداعی ابدی خواهی گفت
چه کسی می دانست
که پس از آن همه بیداردلی
در شب تیره ی نیسان زمین ، خواهی خفت
شب خوش
تو دست هاي خودت را به دست هاي كسي...
بدون اينكه كمي شرمسار من باشي
چرا مرا به امان خدا رها كردي؟
به جاي اينكه خداوندگار من باشي ...
شب شما هم
با سلام
گجه لر فیکرونن یاتا بیلمیرم
بو فیکری باشیم نان آتا بیلمیرم
گجه لر عیشقونن یاتا بیلمیرم
بو عیشقی باشیم نان آتا بیلمیرم
نی نیم کی سنه چاتا بیلمیرم
نی نیم کی سنه چاتا بیلمیرم
آیریلیق آیریلیق آمان آیریلیق
هر بیر درد دن اولار یامان آیریلیق
اوزون دور هیجرونن قارا گجه لر
بیلمیرم من گدیم هارا گجه لر
ووروپدور قلبیمه یارا گجه لر
ووروپدور قلبیمه یارا گجه لر
آیریلیق آیریلیق آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
برای [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بود ولی جناب [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] زحمتش رو کشیدن
-----------------------------
عذرخواهی از اهالی مشاعره
بی خوابی و ... باعث شد تا نظم تاپیک رو به هم بزنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
یکی کرده بی آبرویی بسی............چه غم دارد از آبروی کسینقل قول:
مریدی بشیخ این سخن نقل کرد.............گر انصاف پرسی نه از عقل کرد
بدی در قفا عیب من کرد و گفت.............بدی زو قرینی که آورد و گفت
یکی تیری افکند و در ره فتاد..............وجودم نیازرد و رنجم نداد
تو برداشتی و آمدی سوی من..............همی درسپوزی به پهلوی من
ندانستیم
ندائی بود در رویای خوف و خستگیهامان,
و یا آوائی از جایی,...کجا؟ هرگز نپرسیدیم
چنین می گفت:
((فتاده تخته سنگی آن سوی ,وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است ,هرکس طاق ..هر کس جفت...))
چنین می گفت چندین بار
صدا,و آنگاه چون موجی گه بگریزد ز خود, در خاموشی می خفت.
تو از آن سوی گندم ها
برایم سیب می چینی
صدایم را تو می فهمی
نگاهم را تو می بینی
يه لنگه كفش پيرو دربوداغون
افتاده بود يه گوشه ي خيابون
هيشكي اونو يه لحظه پاش نميكرد
هيشكي يه لحظه هم نگاش نميكرد
ميگفت كه تنهايي و بي پناهي
يه روز به آخر برسه الهي...
یادته مشروط دوست داشتن تو شدم یه عمر ؟
هنوزم کامپیوتر داره برام تک می زنه
حالا که گذشت و رفتی و منم تموم شدم
مث تو کی آدمو جای عروسک می زنه ؟
همیشه خسته از روزای برفی
عشق پریشون شده ی دو حرفی
گفته بودم اگه دلت گرفته است
کنج دلم جا واسه ی دلت هست...
تاسلسله ی ایوان بگسست مداین را
درسلسله شد دجله ،چون سلسله شدپیچان
مابارگه دادیم ،این رفت ستم برما
برقصرستمکاران گویی چه رسدخذلان
بردیده ی من خندی کاینجازچه می گرید
گویندبرآن دیده کاینجانشودگریان
این هست همان ایوان کزنقش رخ مردم
خاک دراوبودی دیوارنگارستان ...
نه جودی نه جزایی
بر من همه شب ناله و آه است و فغان است
دریاب مرا خسته ی دردم ، همه آهم
ویران نکن این خانه ی ویران شده ی من
بشتاب بسویم که من اندر طلب تو
سرگشته و ویران و دل آزرده ی دردم
من پشیمان نیستم
قلب من گوئی در آن زمان جاریست ؟
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد
دوباره زاده شد یک شعر دیگر
خدایا دردهایم بی شمار است
تو انسان آفریدی از گل و خاک
ولی مخلوق تو بس نابکار است
تو را چه سود
فخر به فلک بر فروختن
هنگامب که هر غبار راه نفرین شده نفرینت می کند
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای.
يك حلقه ي بي تعهد را جا گذاشته
در پيش بند ظرف شويي
وسوسه مي شود
اما به ياد نمي آورد
قاعده اي هم ندارد يافتن ها ، نهفتن ها
كبوتري ابلق ب تخته هاي مطبخ نوك مي كوبد
دانه تویی ،باده تویی،جام تویی
پخته تویی ،خام تویی ،خام بمگذارمرا
این تن اگرکم تندی ،راه دلم کم زندی
راه شدی ،تانبدی این همه گفتارمرا
آره دوست دارم سادست ولی چرا
چشاتو دیدمو شکستم بی صدا....
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره دل شسته بود
عكش شيدايي در آن آيينه شيدا نبود
لب همان لب بود ، اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در نگاه سرد او آواز دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
درست نوشتم؟
در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر .......... در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
گمونم درستش هست :نقل قول:
در نگاه سرد او آواز دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
درست نوشتم؟
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
ندانستم چو دیگر عاشقت بودم
چو دیگر عاشقت هستم
و خواهم ماند عاشق
تا فراسوی تمام قصه ها ی تلخ و شیرینم
تمام لحظه های درد و اندوهم
تمام خاطرات دور و نزدیکم ...
سرانجام من و عشق تو ...
کاش می دانستم چه خواهد شد
سلام
در بوستانِ شادي هركس به چيدن گُل
آن گُل كه نشكنندش در بوستان من كو
آره همین درسته. آخه خیلی وقت پیش آوازشو از بنان گوش کرده بودم.نقل قول:
گمونم درستش هست :
بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود ونه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
سلام
نامش همي نيارم بردن به پيش هركس
گه گه به نازگويم سرو روان من كو
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمیدانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمیدانم
سلام محمد. شبت بخیر
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت ....... شد گردن بدخواه سلاسل
ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا خواهي برو جفا کن
نه دل مفتون دلبندی ،نه جان مدهوش دلخواهی
نه برمژگان من اشکی،نه برلبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را،پیامی ازدلارامی
نه شام بی فروغم را،نشانی ازسحرگاهی
نیابدمحفلم گرمی ،نه ازشمعی نه ازجمعی
نداردخاطرم الفت ،نه بامهری نه باماهی
به دیداراجل باشد،اگرشادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد،اگرخندان شوم گاهی
کی ام من؟آرزوگم کرده ای تنهاوسرگردان
نه آرامی،نه امیدی ،نه همدردی ،نه همراهی
گهی افتان وخیزان،چون غباری دربیابانی
گهی خاموش وحیران ،چون نگاهی به نظرگاهی
يا بخت من طريق مروت فروگراشت
يا او به شاهراه طريقت گرر نكرد
درخرابات مغان نورخدامی بینم
این عجب بین که چه نوری زکجامی بینم
جلوه برمن مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی ومن خانه خدامی بینم
من می دونم نمی دونید چقدر شما رو دوس دارم
کم کمش فکر می کنم قد ستاره ها باشه
من شنیدم می خواین از عشقتون دس بکشم
واسه یه عاشق می تونه این بدترین بلا باشه
من می دونم اونکه می خواین باید چیا داشته باشه
چشاش باید سبز و موهاش رنگ خود طلا باشه
اما می خوام واسه یه بار جای شما نظر بدم
کاش به جای اینا یه کم عاشق و مبتلا باشه
هرچندکه ازآینه بی رنگ تراست
ازخاطرغنچه هادلم تنگ تراست
بشکن دل بی نوای ماراای عشق
این ساز،شکسته اش خوش آهنگ تراست
تب می کنم در آسمان شعر
آه ! این حرارت دست و پا گیر است
پرواز می خواهد دلم اما ....
اینجا فقط دیوار و زنجیر است
مادر برایم نذر خواهد کرد
فردا که می اید به دیدارم
او خوب می داند چه می خواهم
با آرزوهایی که من دارم....
مثل من فلک زده مثل من غریب
در جای جای هفته اسیرند لحظه ها
انگار در نگاه تو تکثیر می شوند
انگار بر تو بخش پذیرند لحظه ها
حالا منم و گریه بر این درد مشترک
از زندگی بدون تو سیرند لحظه ها
«بگذار تا مقابل روی تو بگذریم»
پیش از دمی که بی تو بمیرند لحظه ها
او عشق من است
مي تواند در يك دم هر چهار فصل باشد.
چه مي دانم؟
چه بگويم؟
كه او امروز از كدام دنده بلند شده است
ممكن است مهربان باشد
ممكن است سنگدل باشد
مرا واداشته است كه بنشينم و چون بازي احمقانه اي حدس بزنم
به همان راحتي لباس عوض كردن تصميمش را عوض مي كند
دوستت که می دارم
مرگ هم زیبا می شود
چندان که می توانم
بر سینه ی برهنه ات
سر بگذارم و بمیرم
در قفس را بگشایم
پرنده پر ساید به بال روشن باد
و من در آغوشت به خواب روم ...
مگه میشه ماهی ها رو بگیریم از آب چشمه
یا گلای باغ عشقو بزاریم یه عمری تشنه...