-
ما چشمه نوريم، بتابيم و بخنديم
ما زنده عشقيم، نمرديم و نميريم
هم صحبت ما باش، كه چون اشك سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاك ضميريم
از شوق تو، بي تاب از باد صبائيم
بي روي تو، خاموش تر از مرغ اسيريم
آن كيست كه مدهوش غزل هاي رهي نيست؟
جز حاسد مسكين كه بر او خرده نگيريم
-
میدونی فرق ما چیه؟من هنوزم یادمه..
ولی تو یادت رفت اون که اشکاشو ریخت به پات اسم مستعارش...
زیبا جون من هرگز ... دیگه هیچ روزی نمیام به تولدت!!
این محال نه... من نمیشم مثل خودت!
-
به من چه مي رسد اي دوست
از اين همه غم وزاري
تو از قبيله لبخند
من از قبيله اندوه
فضاي فاصله صد آه
فضاي فاصله صد كوه
تو از قبيله ليلي ،آه، من ازقبيله مجنون
تو از سپيدي و نوري
من از شقايق پرخون
تو از قبيلةدريا من از نژاد كويرم
هميشه تشنه و غمگين ، هميشه بي تو اسيرم
حديث عشق من و تو حديث ابر بهاري
به من چه مي رسد اي دوست از اين همه غم وزاري
از اين همه غم وزاري
-
يادم آيد تو به من گفتي
از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت باد گران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
-
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
مي توان چشم دلي دوخت به ايوان شما
از دلم تا لب ايوان شما راهي نيست
نيمه جاني است درين فاصله قربان شما
-
اينك موج سنگين گذرزمان است كه در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چون جویبار آهن در من مي گذرد
اينك موج سنگين زمان است كه چونان دريائي از پولاد و سنگ در من مي گذرد
نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من
من برگ را سرودي كردم
سر سبز تر ز بيشه
من موج را سرودي كردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودي كردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
-
لالالالايي شباي ساكت و پر ستاره
كاش كسي پيدا شه ازش برام خبر بياره
آرزومه يه شب بياد و با نگاهش بگه
كسي رو جز من توي اين دنياي بد نداره
-
هر چي آرزوي خوبه ٬ ما ل تو
هر چي كه خاطره داري ٬ مال من
اون روزاي عاشقونه ٬ مال تو
اين شباي بي قراري ٬ مال من
منمو حسرت با تو ما شدن
تويي و بدون من رها شدن
آخر غربت دنياست مگه نه
اول دو راهي آشنا شدن
تو نگاه آخر تو ٬ آسمون خونه نشين بود
دلتو شكسته بودن ٬ همه ي قصه همين بود
مي تونستم با تو باشم مثل سايه مثل رويا
اما بيدارمو بي تو ٬ مثل تو تنهاي تنها
-
افسانه : در شب تيره ، ديوانه اي كاو
دل به رنگي گريزان سپرده
در دره ي سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ي گياهي فسرده
مي كند داستاني غم آور
در ميان بس آشفته مانده
قصه ي دانه اش هست و دامي
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلي رفته دارد پيامي
داستان از خيالي پريشان
اي دل من ، دل من ، دل من
بينوا ، مضطرا ، قابل من
-
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله كشد خشم و خروش