شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
Printable View
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
تو ای یگانه دوست٬
مرا متبرک گردان
تا در راه تو گام بردارم.
مهر بورزم و بخندم.
به همه مهر بورزم٬
هر چند از من بیزار باشند.
و در هر شرایطی
هر چند ناگوار٬
پیوسته خندان باشم.
به من بیاموز
در هر موقعیتی به تو تکیه کنم٬
و نوای با شکوهت را بشنوم.
چون هر آن که نوای تو را بشنود٬
با خویشتن و دنیا به آرامش می رسد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
در غبار راه او، ای سایه! بینا شو، که من
منت صد توتیا دارم ازو بر دوش چشم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
در فروبند که چون سایه در این خلوت غمبا کَسم نیست سر ِگفت و شنود ای ساقی
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز