مژده یِ دیدار می آرند؟ یا پیغام ِ دوست؟
اشکِ شوق امشب چه می گوید نهان در گوش ِ چشم؟
می رسد هر صبح بانگِ دلنوازت، ناز ِ گوش
می کشم هر شب شرابِ چشم ِ مستت، نوش ِ چشم
Printable View
مژده یِ دیدار می آرند؟ یا پیغام ِ دوست؟
اشکِ شوق امشب چه می گوید نهان در گوش ِ چشم؟
می رسد هر صبح بانگِ دلنوازت، ناز ِ گوش
می کشم هر شب شرابِ چشم ِ مستت، نوش ِ چشم
من نيستم چون ديگران بازيچه بازيگران
اول گرفتارت كنم وانگه گرفتارت شوم
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه ی تو گشتم و او، بُرد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه یِ خندیده منم
یار ِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
آقا بیا و یک سر سوزن...یواشکی
من را ببوس در ته معدن...یواشکی
در می روم به نیمه اسفند ماه پیر
از خاطرات مبهم بهمن یواشکی
این روزها که پشت سرم حرف می زنند
این عابران ساده و کودن...یواشکی
یک لحظه سایه از سر ِ ما دورتر مکن
دانستهای که سایه عنقا مبارکست
ای نوبهار ِ حُسن بیا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
دیگر از این حصار دل آزار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
میگوید آن رباب که مردم زانتظار
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست
دست و کنار و زخمه عثمانمآرزوست
وان لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
یارب اندر کنف سایه ی آن سرو بلند
گر من سوخته یکدم بنشینم چه شود
در اینه بندان پریخانه ی چشمم
بنشین که به مهمانی دیدار خود ایی
بینی که دری از تو به روی توگشایند
هر در که براین خانه ی ایینه گشایی