دل به امید مرهمی کز تو به خسته ای رسد
ناله به کوه می برد شکوه به ماه می کند
باد خوشی که می وزد از سر موج باده ات
کوه گران غصه را چون پر کاه می کند
Printable View
دل به امید مرهمی کز تو به خسته ای رسد
ناله به کوه می برد شکوه به ماه می کند
باد خوشی که می وزد از سر موج باده ات
کوه گران غصه را چون پر کاه می کند
در حـق ما هر چه گويد جاي هيچ اکراه نيسـت
در طريقـت هر چه پيش سالک آيد خير اوسـت
در صراط مستقيم اي دل کسي گـمراه نيسـت
تو ای بی بها شاخک شمعدانی
که بر زلف معشوق من جا گرقتی
عجب دارم از کوکب طالع تو
که بر فرق خورشید ماوا گرفتی
يار دستمبو به دستم داد و دستم بو گرفت
ني ز دستمبو، كه دستم بو ز دست او گرفت
تا نیفتد پایش اندر بند ها
یاد کرد آن تازه گل سوگند ها
ناگهان باد صبا دامن کشان
سوی سرو و لاله شمشاد رفت
تا در نزنی به هرچه داری آتش
هرگز نشود حقیقت حال تو خوش
اندر یک دل دو دوستی ناید خوش
ما را خواهی خطی به عالم درکش
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
ما عاشق و عهد جان ما مشتاقیست
ماییم به درد عشق تا جان باقیست
غم نقل و ندیم درد و مطرب ناله
می خون جگر مردم چشمم ساقیست
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
تا نیابم آن چه در مغزمنست
یک زمانی سر نخارم روز وشب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب