در متن دلتنگ غروب ایستاده یی
و دلت سرشار از کشش های غریب است
و دلت مچاله در چنگال تنهایی است
به خیابان می نگریبه عبور ماشین ها
به گذار آدمها
و خیرگی نئون ها – وقاحت تابلو ها
صراحتی کدر داری
و تلخی مثل زهر آب مرگی
از روی ناچاری.
نگاهت به دنبال کسی می گردد
در سطح سرد سیمان ها
و در سطح سخت آهن ها
و هیچ کس نیست
و هیچ کس را نمی یابی
و تنهایی
و بر تو می بارد شب
و در تو می پیچد غم