حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی
آدم هایی یافت می شوند که
راه رفتنشان ، گفتنشان ، نگاهشان و حتی لبخندشان
در تو بیزاری می رویاند (!)
جای خالی سلوچ / محمود دولت آبادی
Printable View
حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی
آدم هایی یافت می شوند که
راه رفتنشان ، گفتنشان ، نگاهشان و حتی لبخندشان
در تو بیزاری می رویاند (!)
جای خالی سلوچ / محمود دولت آبادی
حتا زمانی که گوردون در سال سوم به مدرسه فرستاده شد، تقریبا همه همکلاسی هایش از او پولدارتر بودند. به زودی آنها به فقر گوردون پی بردند و در نتیجه مدرسه برایش تبدیل به جهنم شد. به احتمال زیاد بزرگترین ظلمی که می توان به یک کودک روا داشت این است که او را به مدرسه ای بفرستند که بقیه بچه ها از او ثروتمند ترند.
کودکی که به فقر خود آگاه است از این مسأله آن چنان رنجی را متحمل می شود که حتا تصور آن برای یک فرد بالغ غیر ممکن است.
.
.
جورج اورول، همه جا پای پول درمیان است، ترجمه رضا فاطمی
گفت: " تجربیات آدم خیلی مهم است. وقتی چشمت به روی زندگی باز می شود و آن را برای اولین بار می فهمی ، دیگر نمی توانی جور دیگری فکر کنی. اگر آن یک بار آسیب ببینی زندگی برای همیشه طعم واقعی اش را از دست می دهد.
دیگر نمی توانی به دنیا مثل چیز با ارزشی نگاه کنی."ص110
رویای تبت/ فریبا وفی/ نشر مرکز
- پسرك سر بر پاى پدرش گذاشته بود. بعد از مدتى گفت: اون آدما رو مى كشن؟ درسته؟
آره.
- چرا اين كار رو مى كنن؟
نمى دونم.
- مى خورنشون؟
نمى دونم.
- اونا رو مى خورن. درسته؟
آره.
- كارى هم از دستمون بر نمى آمد كه براشون انجام بديم. چون ممكن بود ما رو هم بخورن، نه؟
آره.
- براى همين نتونستيم بهشون كمك كنيم.
آره.
جاده - كورمك مك كارتى - حسين نوش آذر
Sent from my iPhone using Tapatalk
گفتم: " زن های ساده اهل زندگی بهتر از این تحصیل کرده های وسواسی بچه بزرگ می کنند"
" هیچ هم اینطور نیست . مگر ما خوب بزرگ شده ایم. سراپا عقده و مرض."
جا خوردم . اعترافت با همیشه فرق داشت. شبیه به ایرادهایی نبود که تو و جاوید همیشه از جامعه و دیگران می گرفتید و به خود واقعی تان ربط نداشت.ص 106
رویای تبت..فریبا وفی...نشر مرکز
Tell me then, does love make one a fool or do only fools fall in love?
My name is red -- Orhan Pamuk
وحید ترجمه :n06:
ترجمه ش به اندازه متن اصلی قشنگ نمیشه...ولی خوب:
بهم بگو، این عشق ه که آدما رو دیوونه می کنه، یا اینکه این فقط دیوونه ها هستن که عاشق میشن؟
نام من سرخ -- اورهان پاموک
ایوان گفت :موضوعی را باید به تو اعتراف بکنم.هرگز نتوانسته ام بفهمم چگونه آدم می تواند همنوعش را دوست داشته باشد.به نظر من دقیقا همنوعش است که آدم نمیتواند دوست داشته باشددورادور شاید.جایی درباره ی یوحنای مهربان و بخشنده (یک قدیس)خواندم وقتی گدایی گرسنه و سرما زده به خانه اش مراجعه کرد واز او خواست گرمش کند روی زمین دراز کشید گدا را در بغل فشرد وبه دهان بدبو و آزاردهنده اش که ناشی ازیک بیماری بود دمید تا گرمش کند.به نظر من او با این کارش خود را شکنجه داده است آن هم از ورای عشقی دروغین که وظیفه به او حکم میکرد درست مانند استغفاری شکنجه آمیز و خودخواسته که به او تحمیل شده باشد.آدم برای این که کسی را دوست داشته باشد آن فرد باید چهره اش پنهان بماند همین که چهره اش را نشان داد عشق پایان میگیرد
برادران کارامازوف -داستایفسکی
فرزانه ی باستان چین، چوان تسه مثلا گفت: "من یک بار خواب دیدم پروانه ام، و حالا دیگر نمی دانم آیا چوانگ تسه ام که خواب دید پروانه است، یا پروانه ام که خواب می بیند پروانه است."
دنیای سوفی یوستین گردر مترجم:حسن کامشاد
پ.ن: اولین کتابی هست که دارم به صورت جدی می خونم.