تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال
چون شفق خونابه ی دل می چکد از ساغرم
خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته
صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
Printable View
تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال
چون شفق خونابه ی دل می چکد از ساغرم
خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته
صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
من کجا هجر کجا ای فلک بی انصاف؟
به همین داغ بسوزی، که مرا سوخته ای
یا من رسانم لب بر لبِ او
یا او رساند جان بر لبِ من
استاد عشقم بنشین و برخوان
درس محبت در مکتبِ من
نتوان دل شاد را بخ غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ مخت سودن
كس غيب چه داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و به كام آسودن
نوای آسمانی آید از گلبانگِ رود امشب
بیا ساقی که رَفت از دل غم بود و نبود امشب
فراز ِ چرخ ِ نیلی، ناله ی مستانه ای دارد
دل از بام ِ فلک دیگر نمی آید فُرود امشب
بر چهره ندارم زمسلمانی رنگ
بر من دارد شرف سگ اهل فرنگ
آن رو سیهم که باشد از بودن من
دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ
گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
بوسهی تو به کام من کوه نورد تشنه را
کوزهی آب زندگی توشه راه کردنست
تهران شب از تو دور است تهران هميشه نور است
تهران و كوچه هايش ياد آور غرور است!!!!!!!!!!!!
تیره شد، آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم ِ خود انداخته دود، ای ساقی
تشنه ی خونِ زمین است فلک، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کُشته درود، ای ساقی
یکچند ز کودکی به استاد شدیم
یکچند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیدم و بر خاک شدیم