نگه دگر به سوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ زان میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
Printable View
نگه دگر به سوی من چه می کنی
چو در بر رقیب من نشسته ای
به حیرتم که بعد از آن فریب ها
تو هم پی فریب من نشسته ای
به چشم خویش دیدم آنشب ای خدا
که جام خود به جام دیگری زدی
چو فال حافظ زان میانه باز شد
تو فال خود به نام دیگری زدی
یارب به خدایی خدایی
وانگه به جمال کبریایی
از عمر من آنچه هست برجای
بستان و به عمر لیلی افزا
اینم تقلب از شعرای خودتون
اين اولين شب است كه بوي خيال تو
درگـير فكـرهاي محـالم نمي كند
حالا كه روزگار قشنـگ و مدرنتـان
جز انفـعال شـامل حالـم نمي كند ،
بايد به دستـهاي مسلّح نشان دهم
حتي سكـوت آيـنـه لالـم نمي كند
کجا پیداش کردی؟!
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوي خانه تن خسته مي کشم
ديگر از اين حصار دل آزار خسته ام
از آنکه گفت يار تو هستم ولي نبود
از خود که بي شکيبم و بي يار خسته ام
تنها و دلگرفته بي يار و بي اميد
از حال من مپرس که بسيار خسته ام
توی تاپیک دو بیتی ها
من انجمن ادبیات را به طور مستمر دنبال می کنم اخه :31:
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
آره! دوستش دارم چون با یکی از گوشه های آواز همایون زیاد خونده میشه.
در فعال بودن شما مگه کسی شک داره؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در مرده گان خويش
نظر می بنديم
با طرح خنده ای ،
ونوبت خود را انتظار می کشيم
بی هيچ
خنده ای !!!!
لطف دارین شما بسیار زیاد
يا ز ره بي وفا بيا ، يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسيده ام
تا تو مراد من رهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
من همیشه تو رؤیاهام سوالی از شما دارم
چرا می خواین دسای من از دساتون جدا باشه ؟
راستش می ترسم ولیکن ، شما کسی رو دوس دارین ؟
الهی که تصورم واسه آره ، خطا باشه
الهی که یه روز بگید دوسم دارید حتی یه کم
تنها تقاضام از خدا ،شاید همین دعا باشه
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
الهی آمین!
من می نویسم
قلمم از تعلق آزاد است
و دلم مانند پرستویی مهاجر است
اگر همه بامن بیگانه باشند
من با دلم آشنایم
و با قلم و شعر هایم هم پیمان
فعلا شب به خیر
اما شاید باز برگشتم
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيائي
همه عزّي و جلاللي همه علمي و يقيني
همه نوري و سروري همه جودي و سخائي
لب و دندان سنائي همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي
بدرود
يک نفر در دل شب ،
يک نفر در دل خاک
يک نفر همدم خوشبختي هاست ،
يک نفر همسفر سختي هاست ،
چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد...
ما همه همسفريم...
مردی با گردش آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود
خرخاکی ها در جنازه ات به سوء ظن می نگرند
دارم ز جان ای مهلقا مهر تو پنهان در بغل
دارم ز جان ای مهلقا مهر تو پنهان در بغل
باشد مرا از فرغتت داغ فراوان در بغل
باشد مرا از فرغتت داغ فراوان در بغل
در كنج عزلت سربرم دور از رقيبان دغل
دور از رقيبان دغل
در كنج عزلت سربرم دور از رقيبان دغل
دور از رقيبان دغل
هر شب خيالت را كِشم ای ماه تابان در بغل
هر شب خيالت را كِشم ای ماه تابان در بغل
دارم ز جان ای مهلقا مهر تو پنهان در بغل
جانا ز دست عشق تو يك دم نباشد راحتم
يك دم نباشد راحتم
جانا ز دست عشق تو يك دم نباشد راحتم
يك دم نباشد راحتم
بی تو به دنيا سرورم با آه و افغان در بغل
بی تو به دنيا سرورم با آه و افغان در بغل
دارم ز جان اي مهلقا مهر تو پنهان در بغل
لنگ لنگان قدمي بر مي داشت ****هر قدم دانه شکري مي کاشت
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد...............بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق..............اما نه چنین زار که این بار افتاد
دریغ آن گرانمایه سرو جوان******** گه ناگاه فرو ریخت چون ارغوان
شبتون خوش
نکو سیرتی بی تکلف برون.............به از نیکنامی خراب اندرون
بنزدیک من شبرو راهزن.............به از فاسق پارسا پیرهن
___________________________
شب شما هم خوش.
نیمه شب از خوابم پا می شم
نیستی پیشم.. باز دویوونه می شم
دوری تو.. تیشه زد به ریشه ام
نیستی پیشم....
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت............که بدخوی باشد نگونسار بخت
گرفتم که سیم و زرت چیز نیست............چو سعدی زبان خوشت نیز نیست؟
تا اذانی دیگر
باید از این همه سبز
باید از این همه نور
یاد گاری ببرم
باغ پیوسته مرا می خواند
من به آرامش این باغ بزرگ
خاطراتی روشن
به تو و دست تو می آویزم
و خداحافظی گرم مرا
باد تا باغ بزرگ
می برد
خواهد برد
دل افسرده من
پشت پا خورده من
شب بي مهتابم
روز بي آفتابم
اي در بسته شده
از همه خسته شده...
همچو خامشان بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چاره ها
اگه یک شبه دیگه زیر بارونا قدم زدی
بدون که تموم فکر من پیش تو بود
مثل تو تو زندگیم هیشکی نبود...
در حسرت ِ زلالی ِ بارانم
این قطره های تیره و سنگین
تنها
گرد و غبار را
از آسمان ، می بارند
آری ، مجال ِ سرودن نیست
اینک ، دوات ِ حوصله خالی ست .
تو که منو نمی خواستی چرا پا روی قلبم گذاشتی... ظالم
تو که دوستم نداشتی چرا پا روی قلبم گذاشتی... ظالم...
مرا تاریک کن ای روشنایی گنگ
مرا _ چون آفتاب از ابر __
که تا یاس ِ شکفتن های ِ پنهان را
_وَز ِش های بلند گیسوی خورشید را بر کوه _
چو دستانی بر آورده به سوی اهتزازی نو , بر انگیزیم.
مگذار که یاد مارا طعم تلخ این حقیقت ببرد
این حقیقت است که از دل برود هر که از دیده برفت
:41:
تا کی به تمنای تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغولو تو غایب ز میانه
هنگام رفتن است!
چشمانم را بستم و برگشتم
نمي خواستم رفتنت را ببينم
باور نمي كنم
هرگز...آري هرگز
كه روزي چنين مرا ترك كني
اما افسوس كه صداي قدمهايت
با تپش هاي قلبم يكي است
پس همچنان مي خوانمت
هرچند رفتي اما هنوز هم
صادقانه مي سرايمت...
تو به من گفتی از این عشق حزر کن
لحظه ای چند براین آب نظر کن آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش که فردا دلت با دگران است
تا فراموش کنی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حزر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز ندانم نتوانم
(شعر کوچه) زنده یاد مشیری
-----------------
دوستان چه خوبه اگه شاعر شعر رو می دونن یا کسی که اونو خونده رو می دونن بگن
مثل يه حقيقت رفته به باد منو با خود ميبره مثل يه رويا توي خواب
شهر من من به تو مي انديشم نه به تنهايي خويش
از پس شيشه تو را مي بينم که گرفتي مرا در بر خويش...
شاعرشو که نمیدونم ولی آهنگو سیاوش قمیشی می خونه دیگه....
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
(حافظ)
موافقمنقل قول:
دوستان چه خوبه اگه شاعر شعر رو می دونن یا کسی که اونو خونده رو می دونن بگن
دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
شاعرم اينم بلد نيستيد!!!
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
همون شاعر بالایی!
دارم مثل یه قصه میشم
غمگینترینه قصه هاست
دردام همیشه بی صداس
یه مرد بی ستاره
كه دلخوشی نداره...
اینم شاعرشو نمیدونم....ولی آهنگشو سیاوش قمیشی خونده...
هنوز نرفته ای
هزارمین سالمرگم را
نزدیک می بینم
و چنین کز رفتنت می ترسم
پیداست
سال ها عاشق بودم و نمی دانستم
چه قدر با هوش !
پای فرو رفته و
باله های شکسته ام را می بینی و
با همان نگاه صمیمی می گویی
در آسمان می بینمت ...
محمد رضا رستم پور
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
من فقط حافظ بلدم!!
وخدا از گل مو جودی ساخت.
از روح خود در ان دمید و زنده اش کرد.
انسانش نامید.
رسم عاشق شدنش اموخت.
و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت.
تشنهی آغوش دریا را تنآسانی بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماند، ماند
نیست ممکن، نقش پا را از زمین برخاستن
هر گرانجانی که در دنبال محمل ماند، ماند