[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
آخی این تاپیک دوباره باز شد
یوووووووووووهووووووووووو
این چی بود sr72
اقامن يه سوتي دادم خفن ، فقط بايد حس بگيرم واستون توضيح بدم :دي
سوتي اين كه :الان كه اينجا نشستم بابام ميگه چي بنويسم!!!!!!!!!!!!!!!!
بچه ها اصویر اومد ؟
====> استسناءی :-)
خیلی جالبه فکر کردم تاپیک بسته شده اومده بودم فاتحه بخونم کی پیام خصوصی داد خودش خودش رو لو بده تا من دست به کار نشدم
بابا هندی ها زیاد هم بد نیستن بعضی هاشون خیلی باحالن من میخواسم با یکی شون عروس شم حیف مامان نذاشت بدجور با این تعریف کردنت منو یاد اون روزا انداختی
نقل قول:
سوتي اين كه :الان كه اينجا نشستم بابام ميگه چي بنويسم
من این سوتی رو نفهمیدم
یه سوتی که واقعا ضایع بود واصلا هم خنده دار نیست فقط موندم چرا این حرف و زدم وسط مهمونی یکی از بستگان نسبتا دور که یه آقا پسر با کلاسه که هر حرفی رو نمیزنه اومد با بابام حرف بزنه آقا این پسر عجیب کلاس میاد و ما که حتی به زور سلام علیک با هم میکنیم و منم پشت سرش هی بهش بد و بیراه میگم ( آخه آدم انقدر کلاس الکی میذاره آخه آدم انقدر متشخص میشه؟؟؟) بریم سر اصلش
آقا از بابام پرسید شما الان میخواین برین خونه؟؟؟ بابام گفت بله ایشون پرسیدن با چی؟؟؟ منم که اصلا فکر نمیکردم صدام بلند باشه و فکر میکردم بازم دارم پشت سرش غر غر میزنم بلند گفتم چقدر خنگی با چی؟؟؟ با ماشین دیگه واااااااااااای خدای من دلم میخواست میمردم اما اون نگاه ها رو نمیدیدم دیگه داشت گریم میگرفت بد تر اینکه اصلا محل نذاشت انگار که من الان چه آدم بی شخصیتی ام خداییش هنوز تو بهت اون حرفمم آخه من چرا جواب دادم آخه چرا ااونطوری جواب دادم اونم به کی به آقا با کلاسه خداااااااااااا یعنی فامیل این ننگ رو فراموش میکنه؟؟؟؟
نقل قول:
نگران نباش ادما خیلی زود فراموش میکنن این مسائل رو!:46:
دیروز دختر خالم زنگ زده بود خونمون خودش تهرانی ولی شوهرش شمالی
اتفاقا خونه مادر شوهرشم شمال
زنگ زد بعدش من به مامانم گفتم فاطمست از خونه مادرشوهرش زنگ میزنه
بعد گوشی رو برداشتم بهش میگم خوبی؟ کجایی؟ شمالی؟
خوب امتحانات رو هم دادیم و اومدیم با سوتی های جدید سرجلسه...
سر امتحان امنیت شبکه که استاد سه فصل رو درس داده بود. منم طبق معمول درسهای حفظ کردنی تصمیم به نوشتن تقلب کردم. کل سه فصل رو نوشتم و برگه های هر فصل رو تو یه جیبم گذاشتم. سر جلسه یه دختر خوشگل مراقب ما بود ( مراقبهای ما همیشه دخترهای خوشگل و همسن خودمون هستن نمیدونم واسه چی ) من سوال اول رو جواب دادم اما سوال دوم گیر کردم. سوال مربوط به فصل یک بود....!!! ولی من هر چی زور زدم یادم نیومد که فصل یک تو کدوم جیب بود مجبور شدم از هر جیبم یه کاغذ در بیارم و همین باعث شد تابلو بشم و دختره اومد طرفم و منم تند برگه ها رو ریختم تو جیب پیرهنم غافل از اینکه لبه یکیشون قشنگ زده بیرون و معلومه. من ته کلاس گوشه نشسته بودم. دختره هم اومد کنار من وایساد و تکیه داد به دیوار و جلو رو نگاه میکرد. منم زیرچشمی نگاش کردم. یهو دیدم دستش داره میاد طرف من ... من خنگ هم دستمو بردم جلو و باهاش دست دادم اونم سریع دستشو کشید و یه دونه زد پشت دست من و سریع دستشو برد طرف جیب پیرهنم و دونه دونه کاغذها رو کشید بیرون از صدای پوزخند بغل دستیم همه کلاس برگشتن و صحنه رو دیدن منم شدیدا ضایع شده بودم . اما کاری نکرد فقط کاغذها رو ازم گرفت....
خودتون سوتی رو پیدا کنید ...