این روزها
با هر که دوست می شوم,احساس می کنم
آنقدر دوست بوده ایم که دیگر
وقت خیانت است....
Printable View
این روزها
با هر که دوست می شوم,احساس می کنم
آنقدر دوست بوده ایم که دیگر
وقت خیانت است....
سراغ صفحه ی بعدی نرو
همین جا هم می شود کمی دلتنگ شد
وقتش را اگر داشته باشی
یک آلبوم قدیمی را ورق بزنی
بخندی کنار خنده های سیاه و سپید
و پیر شوی کنار جوانی های پدر
زیاد طول نمی کشد
داری می بینی تو نیستی
و کسی دارد آلبوم تو را برگ می زند...
شب که می خوابی یادت باشد
نردبان خانه را بخوابانی
حوض را هم خالی کن
ماه اگر به زیبایی تو دست یابد
دیگر سراغ از شب هیچ بی ستاره ای نمی گیرد
یادت که نمی رود
من بی ستاره ام
مرا به یاد بیاور
و تحسین کن
شهامتی می خواهد
بودن و
نفس کشیدن و
تو را هرروز
فراموش کردن
دوستی یه حادثه و جدایی قانون است
بیایید حادثه آفرین و قانون شکن باشیم
بازی روزگار را نمی فهمم
من تو را دوست دارم
تو دیگری را
دیگری مرا و همه ی ما تنهاییم
تشویش است در تمام حیاتم
مثل گلبرگی جدا شده ام
که بی حضور بادی
اینک می جنبد ....
گلبرگی لرزان و پر تکان
برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال
بنگر چگونه می افتی :
چون برگی زرد یا چون سیبی سرخ
انگشتانم سست می شوند
دانه های تسبیح کم می آیند
بس که تو را خواسته ام
رويا شفيعي
+++++++++++
پ ن :
البته اين شعر در امضاي دوستمون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بود
من حس كردم ارزش بودن در يك پست جداگانه رو داره
:11:
خورشید را
ناعادلانه تقسیم کرده اند
بین من و تو
تنهایی اش سهم من
گرمایش سهم تو ...
آلما جدی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]