از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم | هاروکی موراکامی | مجتبی ویسی | نشر چشمه
در برخی حوزهها مجدانه در پی انزوا بودهام. انزوا به خصوص برای کسی با کسبوکار من یک امر واجب و اجتنابناپذیر است. با اینهمه، حس تکافتادگی در پارهای مواقع میتواند مثل اسیدی که از محفظهاش بیرون ریخته باشد، جان آدمی را ذرهذره پنهانی بخورد و نابود سازد. آن را به شمشیر دولبه نیز میتوان تشبیه کرد. هم از من محافظت میکند و هم در عین حال تکهای از درونم را قطع میکند و جدا میسازد.
استنباط من این است که برخی فرآیندها را نمیتوان تغییر داد. حال اگر انسان بخشی از فرآیند باشد تنها کاری که از دستش برمیآید کسب قابلیت انعطافپذیری و تغییر شکل -یا شاید هیبتی غریب به خود گرفتن- از طریق تکرار یک عمل است. بدینترتیب فرایند یادشده بخشی از هویت فرد میشود.
فصل اول
پ.ن: واقعا هیچکدام از بخشهای ای کتاب رو نمیشه از بخش دیگهش جدا کرد.
از نظر من خط به خط این کتاب تاملبرانگیزه.
سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش / هاروکی موراکامی / امیرمهدی حقیقت / نشر چشمه
هر قدر هم زندگی آدم ساکت و سازگار به نظر برسد، همیشه زمانی توی گذشته بوده که آدم وضعیت بغرنجی داشته. زمانی بوده که بگویی نگویی زده به سرش. فکر کنم آدم ها در زندگی به این مقطع نیاز دارند.
آدم را درد است که به فکر می رساند. ربطی هم به سن ندارد.
رویای تبت/ فریبا وفی/نشر مرکز
صادق در همان حالت مانده بود. انگار گردن نداشت.
"پشیمان نیستم. ولی دیگر نمی خواهم به خاطر ایده و فکر خاصی زندگی کنم."ص81
صادق می گفت:" اگر از چیزی آویزان نباشی،تازه می توانی آزادانه تر و حتی انسانی تر فکر کنی."ص83