ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران
ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران
نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
Printable View
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران
ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران
نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پبچیده ام
شاخه تکم بگرد خویشتن پیچیده ام
گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
من ان پروانه ام اتش پرستم
من از ناب مي عشق تومستم
گرفته گرچه جسمم شعله ي غم
بنازم بر جهاني شيعه هستم
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
يا رب امان ده تا باز بيند
چشم محبان،روي حبيبان
دُر محبت بر مهر خود نيست
يا رب مبادا كام رقيبان
ناز نوشخند صبح اگر تو راست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگر چه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
تا در ره عشق او مجرد نشوي
هرگز ز خودي خويش بي خود نشوي
دنيا همه بنديست بر درگه او
در بند قبول باش تا رد نشوي
ياران ره عشق منزل ندارد
كين بحر مواج ساخل ندارد
سلام همه...
چقدر امشب شلوغ ياد گذشته ها بخير
شب همه خوش