تناور درختی که هرچه َش ببُری
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
Printable View
تناور درختی که هرچه َش ببُری
فزون تر بود شاخ و برگ فزونش
پی آسمان زد همانا تبرزن
که بر سر فرو ریخت سقف و ستونش
شبان آهسته مي نالم كه اين رازم نهان ماند
به گوش هر كه در عالم رسد آواز پنهانم
ما قصه ی دل، جز به بر ِ یار نبردیم
و ز یار شکایت، سویِ اغیار نبردیم
معلوم نشد، صدقِ دل و سرّ ِ محبت
تا این سر ِ سودازده بر دار نبردیم
معني کن اين شبي که هراس از نهايتي
مي گيرد از لبم غزل عاشقانه را
ترديد از تنفس ياسم که مي دمد
پر مي کند هواي پر از رنج خانه را
شب مي رود ... دوباره سحر مي شود و باز
يک « شبسروده » از من و آن هم تمام نيست
تا صبح اين شکسته ترين عاشق تو را
رويي براي گفتن حتي سلام نيست
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
در دشت زندگانی ما
حتی
حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
خو کرده با ملال
افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
از کس ره گریز نمی جویند
دست از طلـب ندارم تا كام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن درآيد
گويند ذكر خيرش در خيل عشقبازان
هر جا كه نام ماريو در انجـــمن برآيد
:31:
در اشتباهي نازنين تو فكر كردي اين چنين
من دارم از چشمان زيبايت شكايت مي كنم
نه مهربان من بدان بي لطف چشم عاشقت
هر جاي دنيا كه روم احساس غربت مي كنم
بر روي باغ شانه ات هر وقت اندوهي نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شركت ميكنم
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بيچاره ی دو چشم سياهش شوم، نشد
می خواستم که در دل شبها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد
می خواستم که وقت هماغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد
دلم گرفته تر از روزهای بارانی است
فضای سینه چو پاییز سرد و طوفانی است
مبین به ظاهر آرام دل که چون گرداب
ز غم پر است ولی ژرفکاو و پنهانی است
سکوت پاک شما نازم ای سگان و ددان
که هرچه می کشم از های و هوی انسانی ست
به نیستی و فنا می گریزم از هستی
که لحظه ها همه آبستن پشیمانی ست
سکوت مرگ مگر وارهاند از غوغا
مرا که مایه آبادیم ز ویرانی است