-
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود ***سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است*** بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه ***که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو*** راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز ***تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد ***تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد*** زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
حافظ
-
دامـــــــان برق را نتوانـــــد گرفت خــــــــــار
خود را به عمر رفته کجا میتوان رسانــــد؟
********** صائب کمند بخت اگــــر نیست نارســــــــا
********** دستی به آن دو زلف رسا میتوان رساند
صائب
-
ديگر از اين همه نيرنگ به تنگ آمــده است
با علي لشکر شبرنگ به جنگ آمـده است
هان ببينيد چه دندان به غضب مي سـايند
کـه به پيکـار «علـي» شيـر عـرب مـي آينـد
فـاش پيـداست کـه از غيـظ برافـروختـه اند
و چه کيـن ها که در انبان دل اندوخته اند
ظـــاهـــرا غصــهء ميراث پـيـمـبـــر دارنـــد
تــا علــي را مـگـر از مسنـد ديـن بـر دارنـد
پس چه در خانه نشستيم؟ علي تنها ماند
منتظــر بهـر چـه هستيم؟ علـي تنهـا مـاند
-
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی*** خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد ***از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش ***که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج ***نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان*** ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر*** در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست*** گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست ***کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت ***بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد*** آه اگر از پی امروز بود فردایی
حافظ
-
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
قیصر امین پور
-
من ذره و خورشید لقائی تو مرا * * * بیمــــار غمم عین دوائی تو مرا
بیبال و پراندر پی تو میپـــرم * * * من کاه شدم چو کهربائی تو مرا
مولانا
-
از دور فلــک زیــر و زبــر خـواهــی شــد * * * * * رسـوای جـهان پـرده در خواهـی شـد
از خواب در آی ای دل سرگشته! که زود * * * * * تا چشم زنی به خواب در خواهی شد
عطار
-
درين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چين سپيده سر نمي زند
گذر گهيست پر ستم كه اندر او به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
هوشنگ ابتهاج
-
دنبال کرسیاند بر این سنگ آسیا
دندان کرم خوردهشان تا عصب رسید
با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند
نوبت به ریشخند سران عرب رسید
مودب
-
دؤشمن سؤزؤ،فلک غمی،بیگانه طعنه سی
خار زمانه ائیله دی آخر زمان منی
من محفل وصاله یئتینجه دایانمارام
درد و غم فراقین ائدیب نیمه جان منی
نه دیزده اختیار،نه دلده قرار وار
بار گران محنت ائدیب ناتوان منی
صراف تبریزی