دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس!
به خلوتگاه جان، با هم نشستند،
زبان بي زباني را گشودند،
سكوت جاوداني را شكستند.
Printable View
دو تنها و دو سرگردان، دو بي كس!
به خلوتگاه جان، با هم نشستند،
زبان بي زباني را گشودند،
سكوت جاوداني را شكستند.
در (( پيش پاي برگ)) پايان نامه خواندي
(( يك آسمان پرواز )) اسب مرگ راندي
تا كوچه هاي مخمل شالي دويدي
آوارگان عشق را از پي دواندي
لبخنده هايت آشنا با زخمها بود
شبگريه هايت را به قلب ما نشاندي
مهتاب چشمانت بلوغي ناب دارد
از هر نگاهت درد را بر ما فشاندي
بهر چه اي اسطوره اند وه گيلك
دست عروجت را براي ما تكاندي
يزدان خوشحال شرفشادهي در سوگ شيون
يک روز دلم را بر میدارم و از اينجا میروم
شايد به علفزارهايی که در جيبهای سوراخم از ترس سقوط
خوشههاشان را به عريانی رگهايم آغشتهاند
شايد به آسمانی که يک روز در انحنای غمگين چشمهای دختری پيدا شد
ومرا هر شب به رويای نامتناهی پرواز می کشاند
دلم را يک روز می برم کنار برکه تکه تکه می کنم برای ماهیها
يا میپاشم برای کبوترهايی که از دورترين روزهای سال سپيدترند
آنوقت...
چيزی نخواهم داشت ديگر تا با کسی قسمت کنم...
مدام كوچه برايت بهانه مي گيرد
به هر كه مي رسد از تو نشانه مي گيرد
صداي تو كه زجنس ترانه و غزل است
لبان بسته ما آب و دانه ميگيرد
هزاره هاي گلوگير بغض آينه ها
تمام عمر مرا در ميانه مي گيرد
به راه آمدنت فرش شعر گستردم
نيامدي و دلم هي بهانه مي گيرد
كوير وارگي باغ در ستيغ عطش
ز ناز بوي رنگ جوانه مي گيرد
عشيره هاي مرا ساحرانه پيچيدند
به بستري كه شبش تازيانه مي گيرد
بخوان تداوم (( بيدار باش قافله را ))
كه اين سكوت شبانه زبانه مي گيرد
تو نازنين كه حضورت جلوس آينه هاست
صليب رنج مرا روي شانه ميگيرد
فتاح پادياب در سوگ شيون
شبي ياد دارم كه چشمم نخفت
شنيدم كه پروانه با شمع گفت
كه من عاشقم گر بسوزم رواست
تورا گريه وسوز باري چراست؟
بگفت اي هوادار مسكين من
برفت انگبين يار شيرين من
چو شيريني از من به در ميرود
چو فرهادم آتش به سر ميرود
.........
نرفته زشب همچنان بهره اي
كه ناگه بكشتش پريچهره اي
همي گفت و ميرفت دودش به سر
كه اين است پايان عشق اي پسر
اگر عاشقي خواهي آموختن
به كشتن فرج يابي از سوختن
بابا از این به بعد باید پسته قبلیو نقله قول کرد که این جوری نشه سایه جان چرا شعرتو عوض کردی؟! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
---------------
نصف بيشترش رفته دلم خوش است ؟
به هيچ قيمتي نمي گذارم تر
نه بخاطر نان
نه بخاطر مسکن
بخاطر فقط هزاران کلمه
اهدا ء به تو تصويرش کن آبي /آبي
ازحتي يک کلمه
لاي سطور مچاله نمي گذارم خاک بخورد
مي ايستم در صف
تمام اين سال هاي بيست و پنج
پول خرد هم حاضرعينک روي دماغم راتميزکرده ام
زودتر بجنب
در اين هواي شيرين صلح نوبل
هنوز اندکي دلگيرجاي شهدا خالي
مدرسه ات دير مي شود.
دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
ازچه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
نقل قول چیه اونوقت که نمیشع مشاعرهنقل قول:
بابا از این به بعد باید پسته قبلیو نقله قول کرد که این جوری نشه سایه جان چرا شعرتو عوض کردی؟!
شیر تو شیر میشه
خوب بیت اخری رو ندیده بودم عوضش کردم :blush:
فکر کنم راه بهتر این باشه که قبل از ارسال یه بار صفحه رو Refresh کنید ;)
..............
مرا جور آبي آسمان كم بود ؟
كه چشم ظالم تو هم آسمانگون شد
...
در گودالي به عمق انسان
که از آن بوي خون وجسد پوسيده ميزند بالا
سوسکي کوچک خانه کرده است حالا
شاخکش ميگيرد
بر درو ديوار
بي صدا مي گويد:
«خودمانيم چه کوچيک است اين گودال»
دهانشان خالیست
از واژگان شاداب
به صدایی می میرند
به سکوتی
بر می خیزند
نیلوفر آب های زلالم
پیچان بر پهنای
این گرداب
نه ... نه
از طبل های میان تهی
هیاهویی را
باور نداشته ام
هرگز .