-
دوست جوان من!هر کدام از ما سه موجود هستیم.یک وجود شیء داریم که همان جسم ماست یک وجود روحی که همان آگاهی ما و
یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما میگویند.
وجود اول یعنی جسم خارج از اختیار ماست.این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت.بزرگ شویم یا نشویم
مرگ وزندگی ما در دست خود ما نیست.وجود دوم که آگاهی ماست خیلی فریبنده وگول زننده است:یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارندآگاهی داریم. از آنچه که هستیم.
میتوان گفت که آگاهی قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود.تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه میدهد که در سرنوشتمان دخالت کنیم.
به ما یک اجرا یک صحنه وطرفدارانی میدهد.ما دریافت ها وادراکات دیگران را برمی انگیزیم آن ها را انکار میکنیم واراده می کنیم حتی اگر شایستگی های اندکی داشته باشیم.
زمانی که یک اثر هنری بودم-اریک امانویل اشمیت
-
مایا گفت:
- جنگ هم روی هم رفته چیز خنده داری است. هرچه بیشتر آدم بکشی ارزش و لیاقت ات بیشتر است.
پیرسون سرش را به جانب او چرخاند:
- اگر از جنگ خوشت نمی آید چرا جنگ می کنی؟ تو می توانستی فرار کنی یا خودت را بکشی. اگر داری جنگ می کنی برای این است که به میل خودت انتخاب کرده ای که بجنگی.
- تو اسم این را می گذاری "انتخاب"؟ می آیند به تو می گویند: زود باش راه بیفت برو به جنگ با هفتاد درصد احتمال کشته شدن، در غیر این صورت همین الساعه به عنوان فراری اعدام می شوی.
شنبه و یکشنبه در کنار دریا -- روبر مرل
-
شاه باجی گفت این که دیگر نقلی ندارد. الان قلم و کاغذ برمیداری و دو کلمه کاغذ به بلقیس می نویسی که دیدمت و می خواهمت.
گفتم خدا از زبانتان بشنود ولی هیچ معلوم نیست که بلقیس از این نوع کاغذ ها چندان خوشش بیاید و من هم در کاغذ عشق نوشتن آنقدر ها مهارت ندارم.
شاه باجی هر هر خنده را سر داده گفت به به چشمم روشن. پس شما جوانها در این مدرسه ها چه یاد می گیرید. توی روزنامه ها هر روز یک گز مقاله می نویسید ولی وقتی بنا می شود دو کلمه مطلب حسابی و معنی دار بنویسید کمیتتان به کلی لنگ می ماند. کاغد عشق نوشتن که این نقل ها را ندارد. یک ورق کاغذ زرد لیمویی گیر می آوری با مرکب سرخ با سطرهای بند رومی یعنی در هم و بر هم که پریشانی خاطر را برساند. مطلب و راز دل را با اشاره های کم و بیش صریح و با کنایه های بیش و کم واضح ولی خیلی مودبانه و بسیار شاعرانه می پرورانی و ابیات مناسبی که زبان حالت باشد جسته جسته در بین کلام می آوری و کاغذ را با اشتیاق و آرزومندی بی پایان ختم می کنی ولی زنهار فراموش منما که چند کلمه آن را با دو سه قطره اشک راستی یا دروغی محو و ناخوانا کنی. آنگاه با نیش چاقوی قلمتراش سر انگشت را قدری خراش می دهی و با خون گلگون خود کاغذ را امضا می نمایی و سر پاکت را می بندی. اگر حیا و ادب مانع نباشد می توانی پیش از بستن پاکت دو سه تار مو و اندکی مغز قلم هم در لای پاکت بگذاری که اشاره باشد به اینکه " از مویه چو مویی شدم از ناله چو نایی. اگر مایل باشی که محبت نامه و قاصد عشقت هیچ عیب و نقصی نداشته باشد قدری نیز کبابه و چند دانه لوبیا و هل و مغز پسته و عناب و قند و بادام و زعفران با یک برگ زرد و چند پر گل زرد هم با عطر و گلاب شسته و در جوف پاکت می گذاری و یقین بدان که بلقیس با آن هوش و فراستی که خدا به این دختر داده ملتفت خواهد شد که کبابه و هل یعنی" از فراقت هم کبابم هم هلاک" لوبیا یعنی "بدو بیا" و مغز پسته یعنی:
جون مغز به پوست دارمت دوست....گز مغز جدا کنندم از پوست
و عناب و قند یعنی:
عناب لعل تو را قند توان گفت ... چیزی که به جایی نرسد چند توان گفت
و زعفران یعنی:
زردم کردی چو زعفران سوده .... تا چند خورم غم تو را بیهوده
و بادام یعنی:
بادام سفید سر برآورده ز پوست...عالم خبر است من تو را دارم دوست
و گل زرد یعنی:
دردا که روزگار به دردم نمی رسد...برگ خزان به چهره ی زردم نمی رسد
ولی البته فراموش مکن که در بالای کاغذ عکس دلی هم باید بکشی و وسطش را با جوهر سرخ داغدار کنی و زیرش این شعر را بنویسی:
من عاشقم گواه من این قلب داغدار....در درست من جز این سند پاره پاره نیست.
گفتم شاه باجی خانم چنین کاغذی را باید به کول حمال گذاشت و فرستاد و تازه چه کسی ضمانت می کند که با این آش شله قلمکار هزار پیشه ادویه و دارو و خورجین و بنشن، بلقیس اصلا اعتنایی کرده و جوابی بدهد.
شاه باجی گفت تو کاغذ را بفرست و کارت نباشد.
دار المجانین -- محمد علی جمالزاده
-
وقتی که نوبت به درس جغرافی می رسید مادربزرگم مي گفت عزیزم به تو چه که آن طرف دنيا کجاست و اسم اينهمه کوه ها و دریاها چیست. تو همان راه بهشت را ياد بگير اینها همه پیشکشت. با حساب و ریاضیات هم ميانه اي نداشت و مي گفت چرا سر نازنين خود را با هزار و کرور به درد می آوری. اگر خدا خواست و دارائیت به آنجا ها رسيد یک نفر میرزا مي گيري و حساب و کتابت را می دهی دست او و اگر به آن پایه و مایه نرسیدی که دیگر این خون جگر ها برای چه.
دارالمجانین-- محمد علی جمالزاده
-
انسان های خوشبخت زندگی متعادلی دارند .
راه میانبر عدم خوشبختی و غمگینی تمرکز صرف بر یک بعد زندگی است . اگر فقط به زندگی شغلی فکر کنی زندگی خانوادگیت به مشکل میخورد اگر فقط به زندگی
اجتماعی فکر کنی سلامتی ات به خطر می افتد . اگر عمرت را در سالن های ورزشی و بدن سازی بگذرانی در آن صورت انتظار نداشته باش که ثروتمند شوی .
اگر تنها روی یک بخش از زندگی تمرکز کنی شاید در کوتاه مدت هیجان و حتی جوایزی کسب کنی اما مدتی بعد احساس کمبود و خلاء خواهی کرد .
بهتر است فعالیت هایی را که دوست داری را انجام دهی اما نباید تعادل زندگیت را بر هم زنی .
انسان های خوشبخت به تمام بخش های زندگی خود جسمی ، روحی ، ذهنی ، اقتصادی ، اجتماعی و خانوادگی به شکلی متعادل توجه می کنند .
این افراد حتی سرعت زندگیشان به شکل متعادل تنظیم میکنند ...
طبیعت خود تعادل است ... گل ها سعی نمی کنند در چهار فصل سال شکوفه دهند گل و شکوفه دادن زمان خودش را دارد ...
مخفی گاه خوشبختی / نیل گون
انتشارات : نسل نو اندیش ...
-
نظم و انضباط را در زمینه مسائل کوچکی که دوست ندارید رعایت کنید تا تمام عمر خود را به انجام کارهای بزرگی که دوست دارید بگذرانید ...
انضباط کلمه محبوب همه آدمها نیست . اما خود انضباطی میتواند زندگی انسان را متحول کند ...
زندگی موازنه ای است میان لذت های آنی و پادشهای دراز مدت ، مکلف کردن خویش به انجام کارهای کوچک ، مثلا مطالعه کردن به جای تلویزیون تماشا کردن ، پادشهای بزرگی را برای انسان به ارمغان می آورد .
به عنوان مثال مکلف کردن خود به انجام کارهای ساده ای مثل (سه جلسه ورزش در هفته) منجر به پاداش بزرگ (سلامت جسمانی) میشود ...
مکلف کردن خویشتن به انجام کار کوچک (پس انداز کردن ماهانه ) منجر به پاداش بزرگ آپارتمان شخصی میگردد ...
کلید خود انضباطی وجود یک اراده آهنین نیست کافی است بدانیم که چرا چیزی را می خواهیم اگر واقعا بدانیم که چرا میخواهیم از زیر بار قرض بیرون بیاییم پس انداز کردن آسان میشود .
اگر به وضوح بدانیم که چرا به دنبال درجات تحصیلی بالاتر هستیم ، درس خواندن آسانتر میشود ...
آخرین راز شاد زیستن / اندرو متیوس /
مترجم : وحید افضلی راد
نشر نیریز - تهران 1377
-
گفت رفيق اگر راستي راستي مي خواهی چيزي بفهمی پیش از همه چیز باید از خر تقليد و تلقین پیاده شوی و چنین گفته اند و چنین می گویند را به دو بیندازی و مرد شعور و فهم خودت بشوی والا می ترسم قافله فکرت تا محشر لنگ بماند.
دارالمجانین -- محمد علي جمالزاده
-
حرف زدن گویا از آثار تشويش خاطر و انقلاب فکر و خيال و آشفتگی های درون است والا آدم آرام و آسوده جهت ندارد صدایش را بلند کند و همانطور که از آسمان بی ابر صدای رعد و برقي شنیده نمی شود آدم بی دغدغه و بی غم و اندیشه هم صدایی ندارد.
جانا نفسی آخر فارغ ز دو عالم باش -- نه شاد ز شادی شو نه غم زده از غم باش
وارسته ز کفر و دین آسوده ز مهر و کین -- نه رنجه و نه غمگین نه شاد و نه خرم باش
دارالمجانین -- محمد علی جمالزاده
-
"ناخوشايند" در بيشتر موارد هم معنی ست با "نامعمول" و هر کار بزرگ هنری همیشه نو و خلاقانه است و به همین دلیل نامعمول یا ناخوشايند است، و بنا به سرشتش باید کم و بیش شگفت آور و تکان دهنده باشد.
لولیتا -- ولادیمیر ناباکوف
-
بچه ها جون، همه ی ما نیاز مبرم داریم که تاییدمون کنند، ولی شما باید به اونچه که در وجودتون یگانه یا متفاوته، حتی اگر ویژگی غریب و غیر متداولی باشه تکیه کنید.
همون طور که فراست گفته: در جنگل دو راه پیش رویم بود، و من راهی را برگزیدم که رهروان کمتری به خود دیده بود، و همین تمام تفاوت ها را موجب شد.
"انجمن شاعران مرده - کلاین بام"