دیروز رفتیم لوازم صوتی فروشی با یکی از دوستام
هر مغازه ای که می رفتیم می گفت مشتری
آقا یه شاخه نیلوفر محسن جونمون رو داری ؛ حال می کردیم
محسن دوست داریم
Printable View
دیروز رفتیم لوازم صوتی فروشی با یکی از دوستام
هر مغازه ای که می رفتیم می گفت مشتری
آقا یه شاخه نیلوفر محسن جونمون رو داری ؛ حال می کردیم
محسن دوست داریم
توی یه وبلاگ این نوشته رو خوندم دیدم خوب گفته ....گفتم بذارم تا شاید افراد بیشتری ترغیب به خرید آلبوم بشن...
بالاخره بعد از چند سال کش و قوس آلبوم محسن چاوشی بصورت مجاز منتشر شد.آلبوم یک شاخه نیلوفر رو با دوازده تراک جدید میتونید از سراسر کشور تهیه کنید. خواهش میکنم این آلبوم رو بصورت اریجینال بخرید تا هم از شنیدن آهنگها با کیفیت بالا لذت ببرید و هم به زحمت های این خواننده محبوب ارج بگذاریم. فکر نمیکنم ۱۵۰۰ تومان رقمی باشه که بخواهیم برای خرید یک آلبوم موسیقی بهش فکر کنیم.در روزگار آیس پک ۲۰۰۰ نومنی و پیتزای ۵۰۰۰ تومنی راه تشکر از خواننده ای که بهتون آرامش و عشق میده تهیه آلبومش بصورت اریجینال هست.
یک پیشنهاد: چه هدیه ای بهتر از یک شاخه رز قرمز و یک شاخه نیلوفر محسن چاووشی برای کسی که دوستش داری؟ پس شک نکنید…
کد:http://lgodfather.com/?p=183
ممنون حسین جاننقل قول:
این قضیه آیسپکو اینا رو یکی از دوستان هم تو اون یکی تاپیکه گفته بود
به نظرم مثال جالبیه
------------------
کسی از تعداد آلبوم های فروش رفته اطلاعی داره؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آره جالبه...ببخشید اگر تکراری بود من زیاد به اینجا سر نمیزنم...نقل قول:
خودم هم همیشه وقتی آلبومی از خواننده مورد علاقه ام میاد به دوستان و فامیل هدیه اش میدم....به نظرم خیلی تاثیر داره طرف خودش ترغیب میشه به خرید کالای فرهنگی(چقدر نصیحت میکنم : دی)
بگذریم....محسنو عشقه :40:
نه حسین جان تکراری نبودنقل قول:
راستش من خودم با این همه ارادتو علاقه ای که به محسن دارم اما هیچ وقت به کسی هدیش نمیدم
چون آهنگاش بد جوری تاثیر میزاره روی آدمو دپرسش میکنه
به هر حال خط آخرتو عشقه :40:
یادداشت امیر قادری در مورد سلطان ( امیر قادری که دیگه همه میشناسید نیاز به معرفی نداره بهترین منتقد سینما در حال حاضر و یکی از 50 منتقد برتر تاریخ سینمای ایران )
منبع خبر : اعتمادنقل قول:
یادداشتهای هفتگی امیر قادری-19؛ هنوز میشود نوشت؟
مارادونا، چاوشی و همه حواشی هفتههای اخیر
سینمای ما - امیر قادری: «کجاس بگو/ اون که برات میمرده کو/اون که قسم میخورده که دوست داره/اما به جاش با یه قسم، هر چی که داشتی برده کو...»
نشستهام در آن سئانس جادویی پریشب فیلم «مارادونا»ی امیر کاستوریکا در جشنواره خوب و دوست داشتنی سینما حقیقت، روی پلهها و در شرایطی که از پرده دورم، پس از آن بالا میتوانم ببینم جوانهای عشق سینما را که مثل من صندلی گیر نیاوردهاند، پس تقریبا دراز کشیدهاند جلوی پرده و آمادهاند به لذت بردن از فیلمی که درباره آزادی است. گیرم شبحی از آزادی. آزادی که جذاب و شیرین است، اما هیچ بعید نیست که به فقر و خشونت ختم شود. کاستاریکا هم کاملا رها کرده خودش را، بخش تاریک ماجرا را تقریبا بیخیال شده و شور و حالی از آن چپگرایی رومانتیکی را به تماشاگرش منتقل میکند که در این سالن همه انگار تشنهاش هستند. ملت، فیدل کاسترو و ارنستو چهگوارا را میبینند و دست میزنند و هوار میکشند. من اما بیشتر به خاطر گلهای مارادونا این جا نشستهام و گرما و شور بیبدیلی که کاستاریکا با الهام از سوژه به فیلماش بخشیده و رابطه جذابی که بین فیلمساز و مارادونا برقرار شده و موسیقی متنوع و دلپذیری که بخش جداییناپذیر و موثر فیلم است.
این طوری است که ذهنام میرود به سالهای قبل. مارادونا روی پرده به انتقام نبرد بر سر جزایر مالویناس، یکی یکی انگلیسیها را دریبل میزند و من یادم میآيد که جایم این جاست و نه مثلا در دل فضایی که این دو سه هفته اخیر ایجاد شده. حس میکنم یک بار دیگر یکی از همین جوانهای یلخی توی سالنام و با هر ضربه و شوت مارادونا، با هر وجدی که از صورتاش میبارد، سرشار از انرژی میشوم. و سم همه حاشیههایی که این مدت نوشتههایم در این ستون و این مجله و آن مجله ایجاد کرده را از بدنام دور میکنم. دوباره یادم میآید که فقط یک نویسندهام که میتواند امیدوار باشد کارش در لحظاتی هر چند اندک، نوشتن و تولید کردن و ساختن باشد، و نه پاسخ دادن و پاسخ شنیدن از پدیدههایی که دربارهشان مینویسد و واکنش نشان میدهد. در فضایی زندگی میکنیم که کلمات معنایشان را از دست دادهاند. همراه خود ما از شور و صدق تهی شدهاند. حالا هر حرفی میتواند جور دیگری تعبیر شود و در هر فضایی، معنای خاص خودش را بدهد. دوست فیلمسازی که معنای مستقیم متن را بیخیال میشود تا برداشت خودش را از آن داشته باشد و گزارشگری که جوابیهای مینویسد سرشار از ارزشها لابد، و اخلاقیات تا به ما یادآوری کند که دیگر در ورزشگاههای ما بر خلاف انگلستان مثلا، خبری از اخلاق نیست. و یکی نیست بگوید پدر جان اگر این طوری است، به خاطر شکل و شیوه همین اخلاقی است که شما ترویج میکنید. و این تازه آغاز بروز واکنشهای دیگری است که کم کم دیگر ربطی به نوشتهات، به عقیدهات ندارند. آخرش متوجه میشوی آن قدر از این فضا دور شدهای که دیگر چیزی از منظور اصلیات باقی نمانده است. در چنین فضایی است که مسولان سازمانی، عوض این که متن و نقد را بخوانند و لااقل بهاش فکر کنند، تلاش میکنند تا نشان دهند در برابر چاپ شدن این قبیل اباطیل، از سوژه مورد نظرشان بیشتر حمایت خواهند کرد. انگار که بحث لج و لجبازی است. هر بحثی را به جدال تبدیل میکنیم، از هر کلمهای معنای مورد نظر خودمان را برداشت میکنیم، و خیلی راحت به همدیگر نسبت دروغ میدهیم. در چنین فضایی گاهی وقتها از خودم میپرسم چه کاری است؟ حالا دیگر هدف اصلی نوشته، آخرین چیزی است که دربارهاش بحث میشود. حاشیهها و روابط و کل کل کردنها و طعنه و کنایه زدنها، مقدم بر هر چیز دیگری شده. انگار دیگر برای کسی مهم نیست که واقعا به چی فکر میکنی...
«...تنها شدی/ باز تف سر بالا شدی/ گذاشت و رفت/ دیدی دوست نداشت و رفت/ کجاس بگو/ اون که برات میمرده و هر چی که داشتی برده کو...»
در این فضاست که حاشیه و کنایه، همه انرژیات را میگیرد. افشین قطبی که سرحال و صادق و سلامت بود، اما ظرف چند ماه زدیم و مثل خودماناش کردیم، یک بار گفت متاسف است ما ایرانیها باهوشیم؛ اما از هوشمان در راههای منفی و برای جلوگیری از پیشرفت بقیه آدمها و کارشان استفاده میکنیم. این را البته اول به خودم میگویم که حالا دارم مثل پیرمردها غر میزنم و حرص میخورم و پرت و پلا میگویم، جای این که این ستون را صرف نوشتن درباره جشنواره اخیر سینما حقیقت کنم، و خسته نباشیدی بگویم به مسئولاناش که سعی کرده بودند آثار خوبی برای نمایش جمع و جور کنند، که اغلبشان در شرایط عادی گیر نمیآيد. سر وقت و طبق برنامه و با زیرنویس خوب و روان پخش میشدند و فرصت خوبی بود برای ما تا جایی خارج از همه این بازتابها و واکنشها و حاشیهها، بنشینیم و فیلم ببینیم. آن هم در چنین فضایی که به نظرم دیگر نوشتن کم کم دارد به فعلی ناممکن تبدیل میشود. فضا این قدر پر سوء تفاهم شده که دیگر نه کسی تعریف و تحسینات را باور میکند و نه درد و انتقادت را. و نه حتی دوستان و همکارانای که انتظار داری تو را بیش از بقیه شناخته باشند. دیگر کسی متوجه نیست که اگر داری حرف دلات را صادقانه دربارهاش مینویسی، لابد دوستاش دانستهای. لابد پیش خود فکر کردهای این قدر برای رابطهتان گیرم به عنوان فیلمساز و مخاطب ارزش قائلی که قرار نباشد برای حفظاش دروغ بگویی. پس دلام میخواهد برگردم به جایی که از همان جا آمدهام. به جمعهایی مثل سالن شماره 3 سینما فلسطین دیشب و جشنواره سینما حقیقت. و لحظهای از فیلم که مارادونا آن ترانه را درباره خودش میخواند و همسرش که میان تماشاگران نشسته است. آن جا که مارادونا توپ را از بالای سر دروازهبان عبور میدهد و ملت دست میزنند. جایی که چپگرایی گیرم کور مارادونا را میبینی که مدام جنگی میان جنوب و شمال، بین آرژانتین و برزیل و بین فقیر و غنی را دامن میزند. به نظرم این دیدگاهی نیست که این روزها محتاج آنایم. اما این جا اگر منطق نیست، لااقل شور و حال صادقانهای وجود دارد که کاستوریکای فیلمساز توی هوا میزند و تماشاگر فیلماش را تهییج میکند. این جا و در این محیط امن؛ جایی که بیشباهت به کلیسای عشاق جادوگر آرژانتینی نیست، نشستهام کنار دوستانام و دیگر حداقل فعلا نمیخواهم به نوشتن در جمعی فکر کنم که انگار اگر دروغ بنویسی و بدانند که دروغ بنویسی، راحتترند. اما راستاش فکر میکنم، اگر راستاش را بگویی؛ حتی اگر اشتباه کنی، خیلی بهتر است. مثل همین مارادونا و مبارزات بیپایاناش، که یک جور عقبماندگی و بدویت در آن دیده میشود، خارج از مفهوم پیشرفت و توسعه یافتن، که چه قدر چنین پیشرفت و توسعهیافتگی را این روزها لازم داریم؛ اما با همه تماشاگران در سالن 3 سینما فلسطین باز مارادونا را در آغوش گرفتهایم؛ چون دارد حرف دلاش را میزند، چون صادق است. گیرم که اشتباه کند. گیرم که اشتباه کنم: «من تنها میخواستم آن طور که در کنه وجودم بود زندگی کنم. چرا این کار این قدر سخت بود؟» این جمله را میخواستم در نقدی برای سنتوری داریوش مهرجویی نقل کنم که در چنین فضایی نفله شد و حالا به نظرم وقتاش رسیده. وقتی کاستوریکا روی پرده از قول مارادونا نوشت: «اگر کوکائین مواد مخدر است، پس من معتادم.» و بعد نمای درشت چهره مارادونا را میدیدیم که میگفت: اگر معتاد نشده بود، چه فوتبالیستی میشد. از اینای هم که هست بهتر میشد. دیهگو آرماندو مارادونا کی کشید؟ کجا شکست؟
«...اون که یه باره اومد و آتیش به زندگیات زد و ازت برید/اون که دل ساده و تنهاتو به صلابه کشید...»
پس یک بار دیگر یادآوری کنم. این یادداشتها که نمیدانم تا کی قرار است ادامه داشته باشد، همین است که هست. نه طعنهای در آن وجود دارد، نه کنایهای و از همه مهمتر سعی میکنم تا جایی که امکان داشته باشد، نه دروغی. جایی خارج از جنگ میان شمال و جنوب، میان فقیر غنی و میان آرژانتین و برزیل. این که یاد بگیریم حرف صادقانه، گیرم اشتباه، همدیگر را تحمل کنیم، مقدم بر همه این چیزهاست.
«...یادت باشه منتظر اون که میگه دردتو میدونه نشی. حرفاشو باور نکنی.... سادهی دلدادهی من گول نخوری، دوباره دیوونه نشی...»
این ترانه دوم آلبوم تازه محسن چاووشی را از دست ندهید. یک قطعه سولو وسطاش وجود دارد که اگر فقط 30 ثانیه بیشتر طول میکشید....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
توی سایت موزیک ما دو مطلب دیدم که جالبه خوندنشون:
نقل قول:
درباره آلبوم « يه شاخه نيلوفر » چاووشي؛
انتقال چاووشی به روی زمین!
موسيقي ما- علي رضوي: بالاخره اولین آلبوم رسمی محسن چاووشی به بازار آمد. چاووشی از همان نمونه های موفقی است که توانست از موسیقی زیر زمینی با ارائه کاری نسبتا خوب در زمینه پاپ به بازار روی زمینی بیاید و با مجوز وزارت ارشاد رنگ وبویی رسمی به خود بگیرد. « یه شاخه نیلوفر »اثری است که درمقام مقایسه ازنظر محتوا و موسیقی چندان فرقی با آلبوم های قبلی و غیر رسمی اش ندارد. فقط شاید کمی تعدیل شده باشد. مشکل بزرگی که در کشور ما وجود دارد این است که هر موسیقی ای به صرف این که مارک زیر زمینی به آن چسبیده شود، موسیقی سطح پایینی به حساب می آید. در حالی که خوانندگانی همچون محسن چاووشی نشان دادند، موسیقی زیر زمینی همیشه هم آن قدر سبک و سطح پایین نیستند بلکه بیشتر فرصتی است برای نمایش استعداد کسانی که در این راه قدم گذاشته اند. البته با آزادی بیشتر. البته همین آزادی بیشتر موجب انحراف و ابتذال بعضی خوانندگان می شود و گاهی حدود و معیارها شکسته می شوند. این میان، وزارت ارشاد هم با سخت گیری های بیش از حدش در گسترش همه گير شدن اين نمونه هاي زيرزميني، بدون تقصير نيست. موسیقی هایی که در فضای کنترل نشده و در استدیو های شخصی ضبط می شوند و از نظر تاثیرگذاری فرقی با مجوز دارها نمی کنند. در بیش تر موارد هم موسیقی که به این شکل تولید می شود،از ارزش فنی و هنری فوق العاده پایینی برخوردارند، اما به دلیل دارا بودن شاخصه هایی چون جدید بودن، داشتن مفاهیم عامه پسند و... باعث شده تا مخاطبان زیادی را به سمت خود جذب کنند. آسیب بزرگ این کار پایین آوردن سطح سلیقه وشعور موسیقايي شنونده است که باعث می شود گوش مخاطب به این سطح موسیقی عادت کند و در نتیجه انواع موسیقی های سطح پایینی با برچسب جدید بودن و جذابیت و... وارد بازار موسیقی می شوند. مصداق این مطلب هم همین موسیقی رپ است. موسیقی ای که در عین آن که می توانست جایگاه خوبی در بین انواع موسیقی ها داشته باشد، تبدیل شده به ابزاری که دردست هر آدم غیر حرفه ای با کمترین امکانات وجود دارد و بستری برای اشاعه مفاهیم کاملا پست و غیر انسانی فراهم کرده است.
محسن چاووشی اما در اين میان با سابقه نسبتا درخشانی که دارد، توانست از آن سطح موسیقی فاصله بگیرد و کاری درخور و شايسته در موسيقي گونه پاپ ارائه کند. از کارهای جالب و خوبی که در این آلبوم انجام شده استفاده از سازهای سنتی در کنار سازهای غربی و الکتریک است. هرچند تنظیم نادرست سازها در بعضی قسمت ها خود نمایی می کند، مثلا در بخشی در پیش زمینه صدای ویولن شنیده می شود که تناسبی با صدای کی بورد، سينتي سايزرها وهمچنين سازهای دیگر ندارد. در بیش تر موارد هم فضای ترانه ها و بخصوص تنظيم، گاهي خيلي شلوغ به نظر می رسد. به طور کلي آهنگسازی قوی و گیرایی ندارد و یا حداقل خوب تنظیم نشده است.
نكته دیگری که در اين آلبوم تازه چاووشی خودنمايي مي كند، یک دست و شبیه هم بودن ملودي ها و يا دست كم ريف ها (ايده و خط اوليه آهنگ ها) است، به طوری که گاهی احساس می شود روی یک تم اوليه چند شعر مختلف اجرا شده است. البته ناگفته نماند که در بعضی قطعه ها (مثل ترانه "ناز" و يا "كجاست؟ بگو!") سعی شده تا حدي نوآوری و تنوع ایجاد شود اما چنان تاثیری در روند کلی ترانه هاي آلبوم نداشته است. مسلم است که از خواننده ای چون چاووشی که سابقه چند ساله در زمینه آهنگسازی و خوانندگی دارد، اثری به مراتب بهتر و متنوع تری انتظار می رفت. هر چند به نظر می آید به خاطر محبوبیتی که در میان جوانان دارد، تا به حال موفق بوده است.
کاملا مشخص است که کارهای چاووشی همه خواننده محور هستند.یعنی اصلا خواننده است که باعث جذابیت کار می شود. در همین آلبوم می بینید که تمام بار اثر به روی دوش خواننده است. البته در بعضی از آهنگ ها واقعا به خوبی از پس آن برآمده، مثلا آهنگ "کجاست بگو". در اين قطعه واقعا چاووشی از پس کلام برآمده است.اما در بهترین صورت در این شیوه باز کارها یکدست و تکراری می شود.استفاده مکرر از آهنگ های لایت و ترنس آن هم با تم های شبیه هم ومفاهیم مشابه این ضعف را پررنگ تر می کند. البته با تغییر ریتم ها سعی شده این ضعف کمی پوشیده شود. مثلا دو قطعه « کجاست بگو » و « خاکستر » که اتفاقا هر دو ترانه هم از حسین صفاست و مفاهیم کاملا مشترکی دارد،این یکدستی کاملا مشهود است. اجرای سلوی سازهایی مثل سه تار و ویولن ونی هم در بعضی آهنگ ها (به خصوص در آهنگ « ناز») خیلی جا افتاده و هماهنگ نیست و البته در بعضی از قسمت ها (مثل آهنگ «دلتنگی» و « بغض») واقعا زیبایی کار را دو چندان کرده است. این را هم می شود گذاشت به پای تنظیم ناهماهنگ آلبوم.
نکته دیگر در مورد آواهایی است که گاهی در پیش زینه اجرا شده است.این کار چند وقتی است که در خوانندگان پاپ مرسوم شده است. موفق ترین کارها را هم در این زمینه به حق محمد اصفهانی انجام داده است. در این آلبوم هم در این زمینه کارهایی نسبتا خوبی انجام شده است ولی جای کار بیشتری دارد. باید این کار به صورت تخصصی تری انجام شود. منظورم این است که اگر قرار است تحریر سنتی اي اجرا شود یک هنر آموخته آواز سنتی این کار انجام بدهد، طبيعتا بهتر است.
ضمن آن كه بايد اقرار کرد، ترانه های آلبوم « يه شاخه نيلوفر » از نمونه های مشابه قوی تر است. به خصوص ترانه های حسین صفا که از موسیقی درونی منسجم تر و مفاهیم بهتری ساخته شده است. معرفی ترانه سراها در جلد آلبوم هم از کارهای زیبا و مثال زدني اين اثر است.
شخصا امیدوارم که این سرآغازی باشد برای سامان گرفتن موسیقی پاپ نوپاي داخلي و خارج شدن از محیط آلوده استدیو های خانگی و کارهاي غير رسمي و غير استاندارد هاي لازم که صرفا عامه پسند و بدون پشتوانه فرهنگی ساخته می شوند.
این هم نظر یکی از شنوندگان:
منبع:موزیک مانقل قول:
هنرمند گرامی جناب آقای محسن چاووشی
با توجه به طبقه بندی هنر در مملکت ما ، نقد آن نیز به همان وجه دچار افت و خیز می باشد.بنابراین هر نظری ، طبعا نسبی و از دیدگاه شخصی نویسنده می باشد.
اینجانب نیز از جمع شنوندگان حرفه ای صدای شما نیستم ولی بر خود لازم می دانم در وسعت اطلاعات خود از
مو سیقی و شعر برای شما یک اظهار نظر کاملا شخصی باقی بگذارم.بنابراین اظهارات مرا به حساب زورآزمایی رقبا و تخلیه عقده ها نگذارید.
در مورد کل مجموعه آنچه خودنمایی می کند ، تفاوت شکلی و نه ماهوی در کل مجموعه با آثار قبلی شما می باشد.
بدین سان که شاید به تنظیم های مصطلح روز - بخوانید روزمره - نزدیکتر شدید.
اسم محسن چاوشی بر انگیزاننده حس نستالژیک غم پنهان و جاماندگی از خوشی ها در شنونده اختصاصی وی است.
بنابراین به عقیده نگارنده آهنگساز سعی در نگه داشتن این حس به عنوان رمز موفقیت در مجموعه ترانه ها نموده است.
البته اشکالاتی نیز در مجموعه به چشم می خورد که در برابر زحمت انتشار دستندرکاران تا رساندن این اثر به بازار ، قابل اغماض می باشد.من سعی می کنم انچه که به نظرم آمده را با شما نیز تقسیم کنم.
در ترانه اول ، که جز آثار خوب در این مجموعه ارزیابی می گردد ، فقط یک اشکال فنی وجود دارد وآن طرز ادای کلمه کابوس است که در هر معیاری غلط فاحش تلفیقی حساب می گردد.دیگری تلفیق کلمه چرا در بیت بعدی است که جای تامل دارد.
در ترانه دوم،پویایی حس خواننده و شعر مناسب باعث اتفاقی دوست داشتنی شده است.استفاده از فرمهای مطلوب و شنیده شده که قبلا به نوعی در آثار بعضی خوانندگان نیز تجربه شده ، حس مناسبی را در شنونده بوجود می آورد مضاف به اینکه استفاده از ویلن نیز در نزدیکی این حس کمک می کند .
ترانه تبریک دچار دو ساختار ملودیک در موسیقی و تلفیق ترانه شده است.به نظر می آید که تنظیم کننده محترم به صورت تجربی و شنیداری - با برداشتی از آثار هم ارز - اقدام به چیدمان و نه تنظیم، کرده اند.
ترانه چرا باصدای ساختاری (سمپل)شروع می شود که این صدا گر چه در ابتدا به خوبی انتخاب شده است و در ادامه شنونده را به خود جلب می کند.بزرکترین نکته این ترانه تغییر گام ترانه(مدولاسیون) در اواسط خط ملودیک آن است که گر چه این تغییر فرم فنی خیلی فنی انجام نشده است ولی می تواند نویدی باشد در توجه نسل جوان موزیسن های این رده (پاپ) به علم موسیقی و تنوع بخشی ساختار ی .
ترانه پنجم تلفیقی از چیدمان سازهای مختلفی همچون دودوک ، سه تار و پیانو است . توجه خاص تنظیم کننده گرامی به لوپ در کل اثر توجه بر انگیز است و ایجاد فضای اوهام با استفاده از افکتها نیز از نکات دیگر توجه به روزرسانی تنظیم است.این ترانه به نوعی با توجه به مقام شوشتری ، این حس را در شنوده ایجاد می کند که آهنگساز از بعضی از دستگاههای ایرانی شناخت دارد و در آهنگسازی آن را دستمایه قرار می دهد.
هفته های تلخ من ، با بداهه خوانی آوازی و در همان گام ترانه قبلی ساخته شده است و صرفا ضرباهنگ آن باعث تفاوتی با ترانه های قبلی می گردد.تکیه بر توالی تجربه شده گامهای آهنگهایی اینچنینی را می توان از نقاط ضعف این کار شمرد.
خاکستر را می توان از آثار برجسته تر نسبت به ترانه های قبلی شمرد.تفاوت در فرم و پرهیز از تکرار های خسته کننده از این نکات مثبت است.
آهنگ هشتم با سلو تار در مایه دشتی، حکایت از تاکید بروی سوز و گدازی تاثیر گزار دارد اما حرکت ریتم و استفاده از افکت اسلایس بروی تار تا حدی این جادو را بی اثر ساخته است.
دکلمه دروسط ترانه ای اینچنینی و با ریتمی که در حرکت ثانویه القا شده بدون وجاهت به نظر می رسد.
نهمین ترانه بااستفاده از آکوردهای متفاوت تری نسبت به ترانه های قبل خود را برجسته تر می نمایاند.نکته بعد استفاده از ارکستر زهی-هر چند با استفاده از سمپل- و پیانو است.
ملودی با دقت بیشتری پردازش شده است و گیتار الکتریک نیز تبحر نوازنده اش و تلفیق مناسبش را به رخ می نمایاند.
دلتنگی نیز با دستمایه دادن گوشه هایی از همایون خود را متمایز از بقیه آثار می نمایاند.البته تاکید تنظیم بروی تلفیق با فرمهای آزاد و استفاده از ادوات تحریر ، نزدیکی متولی آن به
آثار تلفیقی همچون آکسیوم آو چویس را به ذهن می رساند.
بغض نیز از تلفیق مایه اصفهان با ریتم بهره می برد .حس خواننده و غم پیدا و نهان در تلفظ کلمات به شنونده جویای غم کمک شایانی در پیدا کردن گم شده می کند.
استفاده از نی در شروع اورتور و در موسیقی میانی قطعه نیز به این احساس کمک می کند.
عصا، ترانه ای که کاملا متفاوت با جنس تنظیم های قبلی است.تبحر فیروز ویسانلو و تنظیم کنندگی بداهه وی در نواختن آثار پاپ ، و نزدیک کردن آنها به فرمهای کلاسیک در این اثر کمک شایانی به پایان یک اثر با خاطره ای متفاوت می کند.
عدم استفاده از افکتها و تاکید بر سادگی نکته برجسته ایست که باید مد نظر آهنگساز و تنظیم کننده جوان قرار گیرد.
در پایان نظر جنابعالی را به چند نکته جلب می کنم.
-دوری گزیدن از تکرار در توالی آکوردها
-نوآوری در تنظیم
-دقت در تلفیق شعر و موسیقی
من در این جا از تمام زحمات شما دوستان نادیده تشکر می کنم و این نکته را یاداور می شوم که چشم انتظار اثر بعدی شما هستم.تشکر من و نسل من که شاید سالها از نسل شما بزرگتر باشد را بپذیرید.نسلی که در سن شما همینقدر تلاش کرد تا بتواند کاری بکند.موفقیتهای بعدی شما باعث شادی روح و روان من و امثال من که برای پیشبرد اهداف هنر تلاش می کنیم می گردد.از دقت نظر ناشر گرامی و تهییه کننده گمنام که در پیشانی اثر اسمی از وی نیست نیز تشکر می کنم.
با تقدیم احترام
بابک افشار
موسيقي ما: اين نقد خوب را شخصي به نام بابك افشار در بخش كامنت هاي آلبوم « يه شاخه نيلوفر » محسن چاووشي نوشته است كه ما با توجه به حرفه اي بودن اين يادداشت حدس مي زنيم كه ايشان همان بابك افشار- آهنگ ساز پيش كسوت- باشند، به همين خاطر آن را به عنوان يك يادداشت و به صورت جداگانه براي بخش نقد آلبوم سايت در نظر گرفتيم كه اگر درست حدس زده باشيم، وظيفه مان را انجام داده ايم و اگر نه هم كه به نظرمان نقد و يادداشتي كاملا حرفه اي آمد و طبيعتا خوانندگان بخش هاي ديگر سايت هم از آن بهره مند خواهند شد.
نقد بابك رياحي پور درباره پديده چاووشي
صدايِ يك سينه سوخته
نقل قول:
از همين اول بگويم كه خيال دارم محسن چاووشي را به عنوان يك پديده اجتماعي بررسي كنم، نه به عنوان يك پديده موسيقايي. با اين همه محبوبيتي كه چاووشي در حال حاضر ميان مردم دارد، خيلي بيهوده است كه بخواهيم بنشينيم و اثرش را نقد كنيم، به اين خاطر كه آن هايي كه به قول معروف دوست اش دارند و طرفدارش هستند، خب، براي نقد ما تره هم خورد نمي كنند، و آن هايي هم كه موسيقي چاووشي را نمي پسندند كه اصلا آلبومش را گوش نمي كنند. به اين ترتيب فكر نمي كنم نقد ما، حالا مثبت يا منفي، چندان تأثيري روي ذهنيت عمومي داشته باشد و مثلا باعث شود كه آن هايي كه چاووشي گوش مي كنند، ديگر اين كار را نكنند.
محسن چاووشي نماينده نسل جديدي از خوانندگان ماست كه به آن ها اصطلاحا خوانندگان «زيرزميني» گفته مي شود؛ خوانندگاني كه موسيقي شان را ضبط مي كنند اما مجوز براي پخش رسمي اش دريافت نمي كنند، چاووشي اما ( حالا نمي دانم خواسته يا ناخواسته؟ ) آثارش به سرعت پخش شد و كارش هم يكهو گرفت، لابد مي دانيد كه اين طور چيزها اصلا توي ايران حساب و كتابي ندارد و فكر هم نمي كنم كه خود چاووشي براي آن حكايت ها برنامه ريزي خاصي داشته است. خيلي ها عقيده دارند كه صداي چاووشي گرمي خاصي دارد، به نظر من در صداي محسن چاووشي يك حزني هست كه خب توي ايران اين نمونه صدا طرفداران بسياري دارد و مثلا آدم را ياد صداي فريدون فروغي يا خوانندگاني با صداي مشابه مي اندازد كه بالاخره در ايران خيلي طرفدار دارند. البته شخصا اين را قبول ندارم كه دائما روي صداي خواننده افكت Auto Tune باشد، Auto Tune يك نوع افكتي است كه در واقع فالشي هاي صداي خواننده را مي گيرد، يعني اگر موقع اجرا نتي را خارج بخواني، آن نت با اين افكت، درست صدا خواهد داد و صداي خواننده كوك مي شود. تأثير اين افكت توي اجرا موقعي مشخص مي شود كه تا اندازه اي صداي خواننده كشيده مي شود و كمي هم تو دماغي به نظر مي رسد، من زياد با اين افكت موافق نيستم، اما خب، الان كه نظر من اهميتي ندارد، چاووشي اين كار را كرده و مي بينيم كه آهنگ هايش محبوب شده است.
نكته ديگري كه در محبوبيت آثار چاووشي داراي اهميت است، شعرهايي است كه براي آهنگ هايش انتخاب مي كند، آدم پيش خودش فكر مي كند كه طرف يك جوري «سينه سوخته» است و مطمئن باشيد كه همه يك طوري خودشان را توي شعرهاي او پيدا مي كنند، هر كسي كه به قول معروف زندگي به نحوي پس كله اش زده، خودش را توي شعرهاي چاووشي مي بيند. اما مهم ترين نكته اي كه به نظرم نبايد آن را در محبوبيت چاووشي ناديده گرفت اين است كه بزرگ ترين رسانه تبليغاتي در اختيارش قرار گرفت در قالب فيلم «سنتوري» و جالب اين كه هر دوي اين ها به محض توليد به پديده هايي غير مجاز تبديل شدند؛ آلبوم هاي محسن چاووشي از يك طرف و «سنتوري» داريوش مهرجويي از طرف ديگر، غير مجاز شناخته شدند و بعد هم خيلي سريع از طريق شبكه هاي غير رسمي در اختيار همگان قرار گرفتند. حالا من زياد با «سنتوري» كاري ندارم و زياد هم آن را نپسنديدم ( اين را هم بگويم كه من صلاحيتي براي نقد سينمايي فيلم مهرجويي ندارم اما به عنوان كسي كه سال هاست به صورت حرفه اي دارم آهنگ مي سازم و مي نوازم، بسياري از رويدادها و وقايع داستان «سنتوري» برايم تا اندازه اي عجيب و دور از ذهن آمد) اما بيش تر فيلم بر محور صداي چاووشي مي چرخيد، هر چند كه برخلاف نظر خيلي ها، صداي او به نظرم ربط چنداني به چهره بهرام رادان ندارد.
چاووشي به هر حال تا به اين جاي ماجرا خيلي خوش شانس بوده. اصولا بعضي وقت ها در جهان هستي همه چيز طوري دست به دست هم ديگر مي دهد كه كارت خوب پيش مي رود. بله، اين را كاملا قبول دارم كه چاووشي از يك منظر ديگر كاملا بدشانس است؛ اين كه يك كاري را انجام بدهي و تمام ايران تو را بشناسند و دوستت داشته باشند اما عملا هيچ دست مزدي از آن عايدت نشود، واقعا قسمت بدشانسي ماجراست، اما چاووشي خوش شانس است كه بالاخره مجوزش را گرفت. حكايت شهرت محسن توي ايران برعكس شد، همه خواننده ها معمولا وقتي مجوز مي گيرند بايد يك آلبوم هم بسازند، شايد بعد از آن محبوب شوند اما چاووشي موقعي كه آلبومش به صورت رسمي به بازار موسيقي آمد، محبوب ترين خواننده ايران بود و احتمالا اين آلبوم هم شهرت و محبوبيت اش را مضاعف كرده است، البته ناگفته نماند با اين سيستم بيماري كه موسيقي ايران دارد فكر نمي كنم باز هم از نظر مادي، رقم دندان گيري عايد چاووشي شود اما به هر حال بدون شك ركورد فروش را خواهد زد و اگر قانون كپي رايت درست و حسابي توي عرصه موسيقي داشتيم، آلبوم چاووشي شيرين يك ميليون نسخه مي فروخت، اما الان شايد اين رقم نصف بشود.
اين نكته را هم در نظر داشته باشيد كه اين اواخر توي موسيقي پاپ، خواننده هاي زيادي داشته ايم كه يك مدت خيلي شهرت پيدا مي كنند و محبوب مي شوند و كلي آلبوم شان سر و صدا مي كند اما بعد يكهو فيد مي شوند، آن ها بايد اين نكته را در نظر داشته باشند كه شهرت و محبوبيت هاي اين چنيني شان فقط با اجراهاي صحنه اي و كنسرت هاست كه محفوظ مي ماند، بايد حضور داشته باشد و گرنه كه يك خواننده پاپ كه نمي تواند در سال بيش تر از يك آلبوم روانه بازار موسيقي كند، حالا بايد ديد كه محسن چاووشي چه طوري توي اين ماجرا پيش مي رود و اين محبوبيت اش پايدار مي ماند؟