تنگ و تاري اسير ِ آب و گِل است
صنمي، سنگ چشم و سنگ دل است
صنما، گر بدي و گر نيكي
تو شبي، بي چراغ ِ تاريكي
Printable View
تنگ و تاري اسير ِ آب و گِل است
صنمي، سنگ چشم و سنگ دل است
صنما، گر بدي و گر نيكي
تو شبي، بي چراغ ِ تاريكي
يک چند به کودکی به استاد شديم
يک چند ز استادی خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
چون آب برآمديم و چون باد شديم
مشرق و مغرب است هر گوشَت
آسمان و زمين در آغوشَت
گل سوري كه خونِ جوشيده ست
شيره يِ آفتاب نوشيده ست
((تو تکيه گاه منی تا هميشه بمان))
چه سرنوشت...پناهی شدم که نبود
کبوترانه پلنگ هميشه دردم که
اسير پنجه ی ماهی شدم که نبود
دلم در درياي آتش تو سوخت تا بي نهايت
مرا غم آكنده بود ، جانم به فدايت
تپش نبض باغ در دانه ست
در شب پيله رقص پروانه ست
جنبشي در نهفت پرده ي جان
در بن جان زندگي پنهان
نوشتم عاشقم جز این دلیلی
دلیل گرمی بازار من نیست
اگر عاشق نباشم وای بر من
بجز خار مغیلان بار من نیست
تب و تاب غم ِ عشقت، دلِ دریا طلبد
هر تنگ حوصله را طاقت این توفان نیست
سایه ی صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوقِ مرا پایان نیست
ببخش اگر بهانه تمام نا تماممي
به محض بوي تو دلم به كوچه شما زده
اگر اقامت تو در ضمير سينه دائم است
اگر كه بي اراده مي سرايمت مرا ببخش
تو بگذر از جسارت مركب نياز من
شبانه ها كه در تن ترانه دست و پا زده
در اين دقيقه هاي آخرين غزل كه زنده ام
اگر فقط براي توست كه ميروم مرا ببخش
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با غم و غصه رو به رو عاشق او
پایان حکایت شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او...!
سلام سلام