ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم
آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
Printable View
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سرآریم و دوایی بکنیم
آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم
منم و شمع دل سوخته، یارب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
درکوی او که جز دل بیدار ره نیافت
کی می رسند خانه پرستان خوابگرد
خونی که ریخت از دل ما، سایه! حیف نیست
گر زین میانه آب خورد تیغ هم نبرد
دفتر کهنه دلت رنگ غمو دوست نداره
بهش نگو تو راه عشق هیچ کسی پا نمیذاره
از شب و تنهایی نگو خورشید مون جلوه گره
نگو نسیم سحری از کوچه مون نمیگذره
هزارن بار منعش کردم از عشق ..
مگر برگشت از راه خطا دل
لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت
خون می خوریم باز که بازش بپروریم
ای روشن از جمال تو ایینه ی خیال
بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
من دستان تو را
زمانی که
بر تن برهنه باورهایم
سیلی می زدی،
دیده ام
دیدم که شانه های زمانه
تو را خم کرده است
و باز چون درختی
که ریشه ایی استوار
در زمین دارد
فرو نریخته ای
برای تو واژه ها دگرگونه اند
عشق
بودن است
و آدمیان
داشتن
من می دانم
که تو
چون آدمیان نیستی
یکی از همین روزای گم شده
یکی از همین روزای بی نشون
تو همین ثانیه های در بدر
تو همین دقیقه های نیمه جون
تو میای میای به دادم میرسی