-
آنگاه که ترنم شرقی نگاهت
روحم را در نوردید
آن زمان قلبم
باهر پلک زدنت
چون طبل سنگی می نواخت
سلول سلولم با
عطرتن تو
سرمست
جاده عشق را می دوید
و نمی فهمید که
در خم دیوارها
چگونه می جنگد
یا دیو آشوبگر را
چگونه
رام لحظه های بودن می کند
و پری قصه های کودکانه اش را
در اوج آسمانهای آبی
به پرواز در می آورد
-
درین غم بنشینید که غمخوار سفر کرد
درین درد بمانید که امید دوا رفت
دگر شمع میارید که این جمع پراکند
دگر عود مسوزید کزین بزم صفا رفت
-
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
-
-
تو را چه غم که سوی پایمال عشق تو گردد
که بر عزای عزیزان سمند شوق برانی
چگونه خوار گذاری مرا که جان عزیزی
چگونه پیر سندی مرا که بخت جوانی
-
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
نازم به بی نیازیت ای شوخ سنگدل
می خواستم که بهتر از اینها ببینمت
-
تاب بنفشه ميدهد ؛ طره مشك ساي تو
پرده غنچه ميدرد ؛ خنده دلگشاي تو
منكه ملول گشتمي از نفس فرشتگان !
قال و مقال عالمي ؛ ميكشم از براي تو
شور و شراب عشق ِ تو ؛ آن نفسم رود ز سر
كاين سر پر هوس شود ؛ خاك در سراي تو
-
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
-
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستارانرا چه شد؟
-
دلِ شکسته ی ما هم چو آینه پاک است
بهای دُر نشود کم اگرچه در خاک است
ز چاک پیراهن یوسف آشکارا شد
که دست و دیده ی پاکیزه دامنان پاک است