زيادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همين گناهت بس
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
زيادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همين گناهت بس
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سجاده كردم سفره را در سجده بر نان پاره اي
طاعت به جاي آورده ام باكفر ايـمان واره اي
نام آور نان آمـــدم كافر مسلمان آمــدم
در گريه پنهان آمدم چون خنده ي بد كاره اي!
خيــل ولايتـخواه من طغيــانگر گمراه من
عيسي ادا رجاله اي مريم نما پتيــاره اي
در اشك توفان تاز من,دريا به قطر قطره اي
درآه گردون گرد من هفت آسمان سياره اي
چندي شرر خيز آمدم از شعله لبريز آمدم
آتش بر انگيز آمدم از حبس سنگ خاره اي
در محشر شيطاني ام شيطان خداي شيطنت
در خلقتم,آدم فريب,حواي گندمخواره اي
زانو بــه زانوي زمان پهلو نشيــنم با زمين
در من شناور لحظه ها چون بي ثمر يخپاره اي
تا در چراي سبزه ها,آهو زبان فهمــم شود
باز آفريـدم واژه را در دفتــر جوباره اي
با شبروان سر مي كنم در خرقه وار بي سري
از هاله آه سحــر بر سر مرا دستــاره اي
در جلجتاي جان من هر دم اناالحق زن,درخت
بر نيل,گلبانگم روان , نوزاد بي گهواره اي
ازمن,تواضع چون سپردر يورش سر نيزه نيست
بردار خونم سر بدار سر كش تر از فواره اي
شيون !_مبادا دم زني با همدمان,بي درد عشق
سپندار عاشق مردنت از زندگي انگاره اي
یکی تو خوابهم لباش غرق خندست
یکی چشماش تو خوابم خیسه خیسه
هميـشه اسم زني را بهانـه مي كردم
تـرا_قصيـده اگرنـه,بهـانه مي كردم
بـه كوچه باغ ترنم تراترا اي عشق
تـرا خطاب به نامـي زنانه مـي كـردم
غـروب بود و غزل بود و غربت قايق
مـن آن ميـانه كنـارت كرانه مي كردم
حريف ميـكده تعريز مي شد_اما مـن
بـه باغ چشم تو انگور دانه مي كردم!
چه ريخت در جگرم دست غيرت افروزت؟
كه سيـل خـون به دل تازيـانه مي كــردم
بـه جنـگلي كه خيال خدا پريشان بود
هــزار شـاخه ترا آشيـانه مـي كردم
نسيـم بوسه نبود_از پرنـده پرسيدم_
نوازش نفـست را جوانه مـي كـردم
از اينكـه خواستني تر كنم خيال ترا
هميـشه اسم زني را بهانه مـي كردم
من و دل گر فدا شديم چه باك
غرض اندر ميان سلامت اوست
فقر ظاهر مبين كه حافظ را
سينه گنجينه ي محبت اوست
تمام شعرهای آن دفتر را برای او گفته ام
دفترم بوی مریم می دهد
او مرا مریم صدا می کرد
ولی من نازنین بودم
او عاشق مریم بود
ولی من عاشق او بودم
اکنون که بر سر قبرم مریم می آورد
آهسته می گوید
نازنین ... برایت مریم آوردم
هنوز هم عاشق اویم
و من درمیابم
چه بیهوده عاشقش بودم
و آن سنگ دل هنوز مریم را دوست می دارد
در دام حادثات ز كس ياوري مجوي
بگشا گره به همت مشكل گشاي خويش
سعي طبيب موجب درمان درد نيتس
از خود طلب دواي مبتلاي خويش
گفت آهويي به شير سگي در شكارگاه
چون گرم پويه ديدش اندر قفاي خويش
كاي خيره سر بگرد سمندم نمي رسي
راني و گر چو برق به تك بادپاي خويش
چون من پي رهايي خود مي كنم تلاش
ليكن تو بهر خاطر فرمانرواي خويش
با من كجا به پويه برابر شوي از آنك
تو بهر غير پويي و من از براي خويش
...
شبي ياد دارم كه در بزم تركان مست
مريدي دف و چنگ مطرب شكست
تو نيز اي گل آتشين چهر من
كه انگيختي آتش مهر من
ز پيري چو افسرد جان در تنم
تهي از گل و لاله شد گلشنم
سيه كاري اختر سيه فام
سيه موي من كرد چون سيم خار
سهي سروم از بار غم گشت پست
مرا برف پيري به سرنشست
به دلجويم در كنار آمدي
ز مستان غم را بهار آمدي
گل بخ گر آورد بستان بهدست
مرا آتشين لاله اي چون تو هست
ز گلچهرگان سر بر افراختي
كه با جان افسرده اي ساختي
....
یک پرتگاه بلند
و در انتها فرود بر زمینی سراسر چمن
یا دریایی که صخره های تیزی دارد
ولی شاید این حق مادرم نباشد
که جسد دختر عزیزش را متلاشی تحویل بگیرد
یکی باید بلاخره بمیرد
من میکشم
من مرگ را میکشم