گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
.
.
.
خدایا شکرت...
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
.
.
.
خدایا شکرت...
باران میبارد
و من
تمامِ روز را بدونِ چتر
به تو فکر میکنم...
حالي واسم نمونده....
دنيـــــا برام سراب.....
دروغ نیستـــــــــ
اگر بگویمـــــــ کهـــــــ
بی تو . .
.
.
زنده مانی می کنمـــــ نهـــــ زندگانی.
حالا
اشـــــــــک هایم
شبیــــــه تــــــــو شده اند
گریـــــــه که می کنـــــــــــــم
نمی آیــــــــــــــند ...
من اگر دفتر نفرین شده ی اندوهم
اگر از نسل گلی هرزه به روی کوهم
اگر از کل جهان وارث یک احساسم
تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی
یادته بهم میگفتی
دیگه تنهات نمیذارم
پای لحظه هات میشینم
رو دلت پا نمیذارم
همه حرفات دروغ بود
اینو تو چشات نخوندم
من ساده فکر میکردم
قفل قلبتو شکوندم
کاش میدونستم نگاهت
یه فریب عاشقانه است
شعر آشنایی ما
پر بغض این ترانه است
من از تبار حسرتم که از تباه خستهام
قمار بی برندهایست قمار تلخ زندگی
چه برده و چه باخته از این غمار خستهام..!
ایستادهام کنار بندری مهآلود
نگاهِ دور شدن آخرین کشتی میکنم.
تنهایی، یعنی همین!
دوست و دست بسيار است ولي..؛
دست دوست اندك.........!
غروبا تو چشم مردم
‚ كه دارن می رن به خونه
یه ترانه هست كه هیچوقت ‚ كسی اون رو نمی خونه
غروبا تو دل مردم پر از حرف نگفته
قصه ی
این همه دیو و این همه زیبای خفته
بگو به جز تو چه كسی رفیق بغض لحظه هاس ؟
میون این همه سكوت ‚ آوازه خون ما كجاس؟
چه بی حیا می چرخن ‚ عقربه های ساعت
پشت چراغ قرمز‚ پیر می شن این جماعت
غروبا تو راه خونه ‚ آدما رو خوب نگاه كن
واسه دلتنگی این شهر ‚ یه ترانه دست
و پا كن
كی باید غزل بخونه ‚ توی بن بستای بسته ؟
كی باید آینه باشه ‚ واسه این دلای خسته ؟
بگو به جز تو چه كسی رفیق بغض لحظه هاس ؟
میون این همه سكوت ‚ آوازه خون ما كجاس؟
چه بی حیا می چرخن ‚ عقربه های ساعت
پشت چراغ قرمز‚ پیر می شن این جماعت
یغما گلروبی
شعر باید از خودمون باشه؟!
من از این پس به همه عشق جهان میخندم / به هوسبازی این بیخبران میخندم
من از آن روز که دلدارم رفت / با غم و شادی و عیش دگران میخندم
خندهی تلخ من از گریه غمانگیزتر است / کارم از گریه گذشته است بدان میخندم
دارم ز بی همدمی , فریاد من رنگ سکوت ... رازها در سینه دارم , آشنای راز نیست!
چه سادهــــــــ
با گریستن خویش زاده می شویمــــــــ
و چه سادهــــــــ
با گریستن دیگران از دنیا می رویمــــــــ
و میانـــــــ این دو سادگی . .
معمایی میسازیمـــــ
به نام زندگـیـــــــــــــــــــ ــــــــ . .
سینه خواهم شرحه شرحه از فـــــــــراقـــــــــــ
تا بگویم شرح درد اشـــــتــــــــیــــــــ ـــاقـــــــــــــ
خنده هاي زوركي....
اشكاي يواشكي...
در این زمانه بی های و هوی لال پرست//خوشا بحال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را//برای این همه ناباور خیال پرست...
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شدو اواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
ان را که خبر شد خبری باز نیامد
من احساساتو تقدیم کردم به اونی که منو باور نداره
جلوی اشکامو میخوام بگیرم اگه این بغض لعنتی بزاره
دیگه دوسم نداشته باش
دیگه به فکر من نباش ...
دیگه منو آرزو نکن
واسه من گریه نکن ...
دیگه برای من نمون
دیگه قصه ی منو نخون ...
دیگه دوسم نداشته باش
واسه من گریه نکن...
عزیزم
جانم عزیزم
آه عزیزم
من صدای پاییزم ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امتحاناتم تموم شد به به
چه حال خوبي دارم به به
(به مناسبت اتمام امتحانات [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
از پشت ِ این پرده
خیابان
جور ِ دیگریست،
درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها،
و حتی قُمری ِ تنبل ِ شهری...
همه می دانند
من سال هاست چشم به راه ِ کسی،
سرم به کار ِ کلمات خودم گرم است.
تو را به اسم ِ آب
تو را به روح ِ روشن ِ دریا
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین ،
بگذار آفتاب از کنار ِ چشم های کهن سال ِ من
بگذرد.
من به یک نفر از فهم ِ اعتماد محتاجم
من از این همه نگفتن ِ بی تو خسته ام
خرابم
ویرانم ،
واژه برایم بیاور بی انصاف!
چه تند میزند این نبض ِ بی قرار ،
باید برای عبور از این همه بیهودگی
بهانه بیاورم.
بحث ِ دیگری هم هست
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه ی انار
برایم پیاله ی آبی آورد،
گفت :
تشنگی های تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد.
او به جای تو آمده بود
اما من از اتفاق ِ آرام ِ آب فهمیدم
ماه
سفیر کلمات سپیده دم است.
دارد صبح می شود:
دیدار ِ آسان ِ کوچه،
دیدار ِ آسان ِ آدمی،
و درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها.
هی تکرار ِ چشم به راه ِ کی !
تا کی ... ؟
سیدعلی صالحی
تقدیم به تو ...
هوا بس ناجوانمردانه سرد آمد
دمت گرم و دلت خوش باد
سلامم را تو پاسخگوي، در بگشاي...
با آن هيكل نحيف ؛ چه جايي گرفته بودي در زندگي اَم..!
دوبارهـــــــــــ سیبـــــــــ بچین حوا . .
من خستهـــــــــــــــــ ام
.
.
بگذار از اینجا همـــــــــ بیرونمانـــــــ کنند . .
از سر بچگي تا ته پيري انتظار، انتظار...................................... ....:23::23::23:
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی…
نزديكترينت اونيه كه از دورترين فاصله ها هميشه به فكرته..........
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس،هیچکس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو نویسند شبی شاعره ها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد
شهر من غربت ؛ دیار ِ بی کسی
اندکی پایینتر از دلواپسی
چند متری مانده تا اوارگی
ده قدم پایینتر از بیچارگی
جنب یک ویرانه میپیچی به راست
میرسی در کوچه ای کز آنِ ماست
داخل بن بست تنهایی و درد
هست منزلگاه چندین دوره گرد
خسته و وامانده از این ماجرا
در میان اطراف میبینی مرا
قصـــــــه ای بگو
که وقتی به آخــــــــر رسید
کلاغ هم به خـــانه اش برسد
خسته ام از انتظار کلاغ نشسته در آشیان
لحظه دیدار نزدیک ست.
باز من دیوانه ام , مستم.
باز می لرزد,دلم,دستم.
باز گوئی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی بغفلت گونه ام را,تیغ!
های,نپر یشی صفای زلفکم را, دست!
و ابریم را نریزی,دل!
-ای نخورده مست-
لحظه دیدار نزدیکست.
نقل قول:
دوبارهـــــــ سیبــــــــــ چیده ام " آدم " ...
کوله بارتـــــــــــــــــــ را ببند عزیـــــــــــــزم
...
برمیگـــــــــــــردیم به بهشتــــــــــــــــ !
نرمین .د ( ری.را )
هر که با احساس باشد
عاقبت خواهد شکست
این جـواب سادگیست
اگر لیلی را نبودش میلی با ما
پس چرا آمد این بلا ها بر سر ما
هر کس خواست باشد مدتی با ما
چه روزگاریست که رفت بر فاک همدم ما
اهل دانشگاهم !
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو
حذف یک درس به فرماندهی رایانه
من به مشروط شدن نزدیکم
آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان،
نبضشان را می گیرم
هذیانهاشان را می فهمم،
من ندیدم هرگز یک نمره۲۰،
من ندیدم که کسی ترم آخر باشد
من در این دانشگاه چقدر مضطربم.
من به یک نمره ناقابل۱۰خشنودم
من نمی خندم اگر دوست من می افتد.
من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم برگه حذف کجاست.
هر کجا هستم باشم،
تریا،نقلیه،دانشکده از آن من است.
بی صداترین گلایه ی مرا،
می ستاند از دلم،
یادواره های خوبِ بودنت
ناگهان ...
غمی دوباره می شود،
واقعیت بدِ نبودنت!
~ دلبسته به سکه های قلک بودیم ،
~ دنبال بهانه های کوچک بودیم ،
~ رویای بزرگ شدن خوب نبود ،
~ ایکاش تمام عمر کودک بودیم
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آه ای دریغ و حسرت همیشگی ...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد....