سلام
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه كار به نام من ديوانه زدند
... درست بود يا نه ؟
Printable View
سلام
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه كار به نام من ديوانه زدند
... درست بود يا نه ؟
دلي دارم ساده.
در دلم چيزي نيست،
جزعکس تو که مي خندي.
آويخته ام آن رابه ديوار روبرو.
آينه کوچکي هم دارم
که گه گاه نگاه مي کنم درآن
نيازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
تو از پیش من ساده نباید بروی
دردمندی به تو دل داده نباید بروی
شعر و شاعر شده اند عاشق زیبایی تو
اتفاقی است که افتاده نباید بروی
زندگی راه درازی است پر از وسوسه ها
بی من از وحشت این جاده نباید بروی
زخمی ام خسته ام آشفته و بی سامانم
نیستم جان تو آماده نباید بروی
از شب بی تپش پنجره ام ای مهتاب
ای گل روشن شب زاده نباید بروی
يا خالی از هوا وهوس دارش
يا پای بند مهر و وفايش كن
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
در اندرون من خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و فرياد است
(اميدوارم تكراري نباشه)
تاریخ من
سفر به درون آرزوها
با صدای یک تار
تنها، بی هیچکس، بی هیچ غش
نیش خندی
لغزش شورآبی روی لبهایم
کودکی بی گناه من
جوانی سیاه من
مردانگی رنجور و مأیوس من...
همیشه در حال مردن،زنده بودن
به یاد بوی سوختن برگهای نیمه خشک افتاده ام
به یاد سهراب کشته
رستم کشنده
به یاد خون
به یاد گریه
قرمز،آبی،زرد،سیاه
پیراهن عزاداران حسین
صدای ریز اصطکاک حلقه های زنجیر
وای........وای.........وای
اندیشة تلخ نبودن،خواستن اما نبودن
در گذشته، به تاریخ سیاهم
جز کویری خشک و خالی از نیاکانم نمی بینی...
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
--------------------------------------
اينم يكي ديگه:
(بازم از آخر هر كدوم خواستين شروع كنين)
دست از طلب ندارم تا كام من بر آيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن در آيد
در نگاهت دل تعارف می کنی دعوت از من بی تکلف می کنی
مثل حوا تا به کی هی دزدکی سیب می چینی تخلف می کنی
عشق!هان ای اتفاق زندگی با دل من کی تصادف می کنی؟
هر چه با اصرار می خوانم تو را باز اظهار تاسف می کنی
می شناسم خلق و خویت را عزیز خوب می دانم تعارف می کنی.
اينم ادامش :cool:
ياد باد آن كو به قصد خون ما ××× زلف را بشكست پيمان نيز هم
اعتماد نيست بركارجهان ××× بلكه بر گردون گردان نيز هم
چون سرآمد دولت شبهاي وصل ××× بگذرد ايام هجران نيز هم
ميازار موري كه ذانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
توانا بود هر كه دانا بود ز دانش دل پير برنا بود.
د ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جانه شيرين خوش است
تجربه بايد گرفت از سرگذشت
ليك ني وقتي كه اب از سر گذشت
عاشق صادق بخوان پروانه را
انكه از بال و پر و از سر گذشت
توانا بود هركه دانا بود
ز دانش دل پير برنل بود
در دل ما آرزوي دوولت بيدار نيست
چشم ما بسيار از اين خواب پريشان ديده است
تو رفتی و من در هیاهوی انسانهای هزار رنگ گم شدم
و غم بیگانگی به قلبم حمله ور شد
و آنوقت بود که بهار دل خزان شد
نسیم مهربانی اش را ز یاد برد
و تبدیل به طوفانی سهمگین شد
نوای بلبلان عاشق باغ
در این بیهودگی ها
ز گلها شرمگین شد
دست من بر دستگاه محكمي است
هرنخ اندر چشم من ابريشمي است
كارما گر سحل گر دشوار بود
كار گر مي خواست,زيرا كار بود
ما نمي بافيم از بهر فروش
ما نمي گوييم كين ديبا بپوش
عيب ما زين پرده ها پوشيده شد
پرده ي پندار تو پوسيده شد
مي گرفتي گر به حمت رشته اي
داشتي در دست خود سر رشته اي
یادمه روزای اول اشکامو که پاک می کردم
گفتی این یادت بمونه تو‚تو دنیا بی نظیری
دوس دارم صداقت تو مثل حرف اون روزات بود
منو می بردی تو ساحل توی کلبه ی حصیری
حالا اما توی راهت اگه یک رودخونه باشه
واسه رد شدن نمی خوای دسای منو بگیری
یادمه که بی اجازه اومدم تو رو ببینم
زیر دونه های برف و بلورای مه شیری
نگرانم شدی اون روز گفتی تا هوا درس شه
تو پیش خودم می مونی‚فعلنم خونه نمیری
یادمه هوا که خوب شد تا خونه فقط دوئیدم
توی دفترم نوشتم دوئیدم تو چه مسیری
دیگه اون روزا گذشتن‚مث عمرا برنگشتن
توی دفترم نوشتم‚رسیدم به چه کویری
آخرش دیشب که خواستم خونه تون بیام تو گفتی
مشغلت خیلی زیاده این روزا بد جوری گیری
هر چی عاشق تو باشم‚صبرم اندازه ای داره
نمیدونی واسه دیدن‚واسه من همیشه دیری
تا نگم خوبی تو انگار شعر من تموم نمی شه
برو تو قصر شکستم‚تا ابد خودت امیری
يارب از ابر هدايت برسان باراني
پيشتر زانكه چو گردي زميان بر خيزم
بر سر تربت من با مي مطرب بنشين
تا به بويت زلحد رقص كنان برخيزم
خيز بالا بنما اي بت شيرين حركات
كز سر جان جهان دست فشان بر خيزم
من از آندم که فهمیدم دلی دارم که می نالد
گرو در دست چشمت شد ازآن پس دل تو را خواند
دلم در پيشگاهت بندگي کرد
و حتي با نگاهت زندگي کرد
به دل گفتم عزيزم دست بردار
ولي او مثل تو يک دندگي کرد
درين شترنج , فرزين ديگري بود
كجا مانند زر باشد زر اندود
گهي پيدا شويم و گاه پنهان
چنين بودست حكم چرخ گردان
هزاران نكته اندر دل نهفتيم
يكي بود از هزاران , اينها كه گفتيم
مرادرديست اند دل
اگر گويم زبان سوزم
وز آن ترسم اگر پنهان كنم
تامغر استخوان سوزد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين آخرش درست يادم نبود [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درد از طبيب خويش نهفتي از آن سبب
اين زخم كهنه دير پذيرفت التيام
از بهر حفظ گله شبان چون بخواب رفت
سگ بايد اي فقيه, نه آهوي خوشخرام
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دل و دامن نيالودم به پستي
بري بودم زننگ و بد شعاري
سلام
يار دريا دل من مي دانست
آب درياي دگر شيرين است
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو من اشارت هاي ابرو
------------------------
يكي ديگه؛
تا تو نگاه مي كني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
من با ((و)) شروع می کنم!
وقتی با خیال تو مانوس می شوم
لبخند های عاری از افسوس می شوم
شب های بی ستاره ی من با حضور تو
من خود برای چشم تو فانوس می شوم
بیداری شگرف مرا رنج می دهد
امشب اسیر خواب تو کابوس می شوم
بین هزار بغض گلو بارها سکوت
آهنگ غم گرفته ی ناقوس می شوم
یک جاده حرف پشت سزت بود و این میان
من در غبار راه تو پابوس می شدم
خود را کنار می کشی ازچشمهای من
چون اشک در نگاه تو ملموس می شوم
فردا طلوع یک نفر از دست می رود
فردا غروب از همه مایوس می شوم
ما دو چنار همسایه همیشه موازی
با هم بزگ شدیم
قد کشیدیم
نشد که بشود
چشم در چشم هم
عظمت را ببینیم و
غرور را.
با هم به نظاره ی فصول نشستیم
رنج ها مان را بر بوم آبی
به خواهش باد
نقش زدیم
لحظه ها شماره کردیم
با هم برگ آوردیم و ریختیم.....
من در این پهنه ی سرد
و در این برج خیال
لنگ لنگان
آه و افسوس به جان
کند و خزان
سوی متروکه ترین طاق سکوت
شاید اگر می رفتم
تو نصیبم بودی
تو که من می دانستم
که غریبانه ترین خواب منی
جای پایت روی شن ها مثل یک معجزه بود
مثل یک آیت سرخ
روی بیگانه ترین صورت خاک
شاید اگر چند قدمی می رفتم
چشت آن صخره ی آلوده به درد
زیر آوار کبود
لای امواج فرو ریحته ی طاق سکوت
رویش چشم تو را می دیدم
من اگر می رفتم........
مرا بخوان مه آلود برای آخرین بار
تو ای مسافر شب ای از ترانه سرشار
من با صدای سبزت از عشق می نوشتم
اما زمستون نشست تو باغ سرنوشتم
من یک غروب دلگیر سکوت خیس بندر
یه قایق شکسته بی بادبان و لنگر
مثل نسیم رو آب مسافری همیشه
من بغض یک غروبم که مونده روی شیشه
سفر بخیر مسافر سفر بخیر بهارم
ای که بدون یادت من قلب شوره زارم
در ساحل جدایی مرا بخوان مه آلود
نگو بریدن از هم تقدیر ما چنین بود
از اوج مسافری تو من بسته ی زمینم
کوهی شکسته در خویش ای یار من همینم
:sad: :sad: :sad:
مرا ببر به خواب خود
كه خسته ام از همه كس
كه خواب و بيداري من
هر دو شكنجه بود و بس
سايه روشن چشات داد مي زنه مي خواي بري
شب ناز مژه هات علامت سفرداره
نرو زيبا هميشه وحشت من از اين بوده
كه يكي يه جايي به چشماي تو نظرداره
تو مراقب تمام لحظه هامي، مي دوني
نباشي هر كي تو دستاش، دو سه تاتبر داره
منم اين ديارو، اين آدما رو دوس ندارم
ولي هر چي كه باشه دناداره، خزر داره
نرو زيبا، لااقل به خاطر درختركي
كه يه دل از همهعاشقا ديوونه تر داره
تو بمون حتي اگه مال كس ديگه بشي
بودنت رو خط به خطزندگيم اثر داره
نرو زيبا بسمه هر چي كه پيشم نبودي
به خدا اين دخترك يهقلب در به در داره
مي ري اونجا چه كني دل منو بسوزوني ؟
يگي مشكل توا،عاشقي دردسر داره
نرو زيبا به خدا از اين ديوونه تر مي شم
واسه اون چشمايتو تفاوتي اگر داره
تو فقط نمي دوني چه قدر دوست دارم همين
خدا اما شايداز اين عاشقي خبر داره
نرو زيبا هستي مريم عاشقت اينه
يه دل و يه زيبا ويه دنيا چشم تر داره
تو نباشي مي ميرم، اما چي گفتم مردنم
واسه ي تو وخيالات فرقي ام مگر داره ؟
زندگي سازيه كه ما همه كوكش مي كنيم
زير داره،بالا داره، پايين داره، زبر داره
گاهي تلخه، مث جام شوكرانه رفتنت
گاهي ام مثل خيال موندنت شكر داره
بال پرواز ندارم اما بري باهات ميام
دل واسه بودن با تو، هزار تا بال و پر داره
اينو گفتم كه نري، باز وليبا خودت بگي
جايي نيس اين دختره دس از سر ما برداره
هستی زندگی ام به چه کار آید؟
یا به چه دردم خورد؟
روزها طی شد از تنهایی شب ها
همه در تاریکی و غربت و غم بود و خیال
تو گذشتی و شب و روز گذشت
آن زمان ها به امیدی که تو
بر خواهی گشت
پای هر پنجره مات!
می نشستم به تماشا تنها
گاه بر پرده ی ابر
گاه بر پرده ی ماه
دورتادورترین جا ها می رفت نگاه
باز می گشتم تنها
چشم ها دوخته ام بر درو دیوار هنوز
شوق دیدار توام باز هنوز
از همین شاخه ی لرزان حیات پر كشان سوی تو می آیم باز
دوستت دارم بسیار هنوز!
زمستان بود و فصل روسپيدها ، برون افتاده بود قلبها از سينه ها
تو به من گفتي گر مرا دوست مي داري ، گل سرخي مهيا كن
گل سرخي به رنگ خون ، به رنگ باده گلگون
ميان شهر گرديدم ، زهر جا گل فروشي بود پرسيدم ، كه گل داري ؟
جوابم مي داد با تعجب گل ! در ميان اين برفها خوش خنده باشي اي جوان ! هرگز نخواهي يافت !!!
خجل ، شرمنده ، سر در سينه افكندم
ز چاك سينه مخلص گل سرخي مهيا شد،
گل سرخي به رنگ خون به رنگ باده گلگون
همان را برايت فرستادم ، نمي دانم پسنديدي يا كه مستانه خنديدي ؟!!!
يه عاشق حلقه به گوش ميخواستي
در به در رو خونه به دوش ميخواستي
هموني شدم كه ميخواستي
همون شدم ايندفه راستي راستي
سلام
یه روز از همین روزا توی شب پا میذارم
توی قاب لحظه ها عکس فردا میذارم
...