-
با اجازه ي ونوس
بسیاری از اموری که به قدیم مربوط می شود در نظر ما مطبوع و خوشایند است ، بخصوص آن زمان که مربوط به دوره ی جوانی و اوج شهرت خواننده ی محبوبت نیز باشد . همه ی ما عاشقان ستار مایلیم هر چه بیشتر از زوایای زندگی وی و آن چه در آن سال ها بر وی می گذشته با خبر گردیم و این چنین شد که تصمیم گرفتم مصاحبه ی خواندنی زیر را که برگرفته از مجله ی اطلاعات هفتگی در آذر ماه ۱۳۵۵ می باشد برایتان بنگارم به این امید که مورد توجهتان واقع گردد و شما را در حس و حال آن روزهای دلپذیر که ستار عزیز در اوج دوران جوانی و اشتهار بود قرار دهد .
***
هنوز یک سال هم نشده است « حسن ستار پور » که طرفدارانش او را با نام ستار می شناسند با اجرای تقریبا ده ترانه به شهرت چشم گیری دست یافته است :
همسفر تنها نرو
بذار تا با هم بریم
سرنوشتمون یکی
هر دومون مسافریم
و به این ترتیب ستار با خواندن این ترانه قدم در راه شهرت گذاشت . ستار پس از این ترانه ۹ آهنگ دیگر اجرا کرد که تقریبا همه ی آن ها در ردیف آهنگ های پرفروش روز بود . به خاطر همین پس از یک سال که از فعالیت ستار می گذرد گفت و گویی با او داشته ایم که از نظرتان می گذرد :
¤ خوانندگی را به طور حرفه ای از چه وقت شروع کردی ؟
ستار : به طور حرفه ای از سه سال پیش . من آن زمان با آقای بابک بیات آشنا شدم و کار خوانندگی را با خواندن ترانه هایی در سریال های تلویزیونی خانه به دوش و قصه ی عشق آغاز کردم .
¤ پیش از آن سه سال هیچ به کار خوانندگی می پرداختی ؟
ستار : نه ، من پیش از آن فقط برای دل خودم آواز می خواندم و بیش از هر چیز به فوتبال علاقه داشتم ولی هر وقت فرصتی پیش می آمد در مهمانی های خصوصی و در جمع دوستان آوازی هم می خواندم .
¤ بعد از اولین ترانه ای که با آن به شهرت رسیدی ( همسفر ) چند آهنگ دیگر اجرا کرده ای ؟
ستار : به غیر از همسفر ۱۰ آهنگ دیگر اجرا کرده ام که یکی دو تای آن ها هنوز پخش نشده است .
¤ کدام یک از ترانه های خودت را بیشتر می پسندی ؟
ستار : همه ی ترانه هایم را دوست دارم ، ولی خواندن آهنگ « زندگی » آقای عبدالوهاب شهیدی را شاهکار کارهای خودم می دانم به خصوص وقتی آن را بدون آهنگ اجرا می کنم .
¤ چرا ؟
ستار : چون با خواندن این ترانه آن هم بدون آهنگ قدرت صدایم و این که خوب است یا بد به خوبی مشخص می شود و این جواب خوبی است برای آن هایی که فکر می کنند من با موسیقی اصیل ایرانی آشنایی ندارم .
¤ هنگام خواندن این ترانه چه احساسی داری ؟
ستار : به هیچ چیز فکر نمی کنم و با تمام احساسم این ترانه را می خوانم به طوری که وقتی آن را به پایان می رسانم احساس خستگی شدیدی می کنم .
¤ در بین خوانندگان جدید و قدیمی کسی را هم رقیب خودت می دانی ؟
ستار : نه به هیچ وجه ، چون من سبک کار مشخصی دارم و به همین دلیل نه من رقیب خواننده ای هستم و نه خواننده ی دیگری رقیب من .
¤ از خودت بگو . چند برادر داری و چند خواهر ؟
ستار : من از یک خانواده ی هفت نفری هستم که به غیر از خودم دو برادر که یکی بزرگتر و یکی کوچکتر از من است و دو خواهر دارم که همگی با پدر و مادرمان زندگی می کنیم .
¤ چند سال داری ؟
ستار : ماه گذشته پایان ۲۶ سالگی خود را جشن گرفتم و حالا ۲۷ سال دارم .
¤ طرفداران صدایت برایت نامه هم می دهند ؟
ستار : به طور متوسط هفته ای ۱۰ تا ۱۵ نامه به دستم می رسد که من به همه ی آن ها جواب می دهم . در نامه ها اکثرا از من عکس امضا شده می خواهند .
¤ حالا که به شهرت رسیده ای وضع روحی و اخلاقی تو با سابق فرقی هم کرده است ؟
ستار : بله فرق کرده ، به این ترتیب که چون احساس می کنم که در حال حاضر دوستان و آشنایانم و آن ها که مرا می شناسند توجهشان به من بیشتر جلب شده است سعی می کنم خیلی بیشتر از سابق متواضع و مهربان باشم . وقتی یکی از دوستانم از من می خواهد که در جشنش شرکت کنم و برنامه اجرا کنم ، وقتی به او قول می دهم ، هر پیشنهاد دیگری که برای آن ساعت به من برسد هر چقدر هم که پول بدهند قبول نمی کنم . همیشه سعی می کنم در برخورد با دیگران اولین کسی باشم که سلام می کنم .
¤ نظرت در مورد حرف هایی که عده ای پشت سرت می زنند چیست ؟
ستار : اوایل خیلی حساسیت نشان میدادم اما حالا دیگر برایم عادی شده است . آن هایی که مرا از نزدیک می شناسند می دانند من چطور آدمی هستم . یک بار شنیدم که پشت سرم می گویند من با هنرپیشه ای روابطی دارم . وقتی این حرف را شنیدم به هر کس می رسیدم می پرسیدم این خانم ... کیست ؟ من چنین شخصی را هنوز ندیده ام و فقط شنیده ام که در سریال تلخ و شیرین بازی می کند و من تا امروز چون وقتش را نداشته ام حتی یک قسمت این سریال را هم نگاه نکرده ام . من آن قدر عاشق کارم هستم که حاضر نیستم به خاطر هیچ چیز ، آن هم مسائلی که چندان به آن ها علاقه ای ندارم به کارم لطمه بزنم . من تا امروز حتی لب به سیگار نزده ام و هیچ مشروبی هم نمی خورم . در محافل و جشن ها وقتی یکی از خانم های هنرپیشه را می بینم فورا خودم را از او دور نگه می دارم تا کسی برایم حرف در نیاورد که من از آن ها خوشم آمده است یا آن ها از من ! که خوب فرار من از این خانم های هنرپیشه هم به نفع من است و هم به نفع آن ها ، چون دیگر کسی پشت سرشان حرف در نمی آورد .
¤ نظرت در مورد عشق و ازدواج چیست ؟ به فکر ازدواج نیستی ؟
ستار : حالا تصمیم به ازدواج ندارم چون می خواهم اول درسم را تمام کنم و بعد که به زندگی خود سر و سامانی دادم و احساس کردم می توانم بار مسئولیت زندگی زناشویی را به دوش بکشم آن وقت ازدواج می کنم .
¤ تا به حال عاشق شده ای ؟!
ستار : مگر می شود یکی بعد از ۲۶ سال سن عاشق نشده باشد ؟ بله عاشق شده ام ، ولی این عشق مربوط به چند سال پیش بود و خیلی هم رمانتیک بود ولی الان فقط عاشق کارم هستم .
¤ تیپ دختر مورد علاقه ات چیست ؟
ستار : تیپ خاصی مورد نظرم نیست ، ولی من خیلی مشکل پسند هستم . اگر الان بگویم یک دختر خوب و مهربان و قشنگ با چشم و ابروی مشکی و موهای بلند ، شاید روزی که بخواهم ازدواج کنم عاشق دختری با چشم های آبی ، بلوند و با موهای قهوه ای بشوم ! به هر حال جواب دقیقی برای این سوال ندارم .
¤ تفریح و سرگرمی تو چیست ؟
ستار : فوتبال و شنا . من همیشه به یکی از این دو ورزش می پردازم . خبرنگار ورزشی شما آقای جلالی شاهد است که من هر روز صبح جمعه از صبح تا شب در زمین فوتبال مشغول دویدن هستم و او هم خودش پا به پای من بازی می کند .
¤ رژیم غذایی هم داری ؟
ستار : نه من خیلی خوش خوراک هستم و همه چیز می خورم و ضمنا چون شلغم خیلی دوست دارم وقتی سرما می خورم مرتب شلغم می خورم !
¤ توی خانه که هستی چه آهنگی را زیر لب زمزمه می کنی ؟
ستار : معمولا آهنگ هایی را که خودم خوانده ام یا در حال تمرین آن ها هستم ، ولی وقتی خیلی خسته هستم وقتی به خانه می رسم در اتاق را می بندم و چند دقیقه ای فریاد می کشم و به این ترتیب خستگی را از تنم خارج می کنم .
¤ شب ها چه ساعتی می خوابی و چه ساعتی از خواب بیدار می شوی ؟
ستار : شب ها خیلی دیر می خوابم و گاهی اوقات ۲ تا ۳ بعد از نیمه شب بیدار هستم ولی هر وقت بخوابم صبح زود از خواب بیدار می شوم ، چون هوا که روشن می شود ، ناخود آگاه از خواب بیدار می شوم حتی اگر نیم ساعت خوابیده باشم .
¤ پول هایت را چه کار می کنی ؟
ستار : در حال حاضر پول زیادی ندارم و هر چه در می آورم خرج شعر و آهنگ هایم می کنم ، ولی خوب ، من هم خیلی خرج دارم بنابراین پول زیادی نمی توانم پس انداز کنم .
www.boloughesetareh.blogfa.com
-
ممنون از amir_infernal عزیز
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
انوشیروان روحانی از زمان شیرخوارگی گوشش با نوای موسیقی آشنا می شود
انوشیروان روحانی در سال 1318 در شهر پر طراوت و سر سبز رشت، عروس شهرهای استا گیلان دیده به جهان گشود. پدرش رضا روحانی مهندس کشاورزی، در استان گیلان بود که در کار نواختن ویلون و سرودن شعر نیز تجربیات زیادی داشت. او از لحظه تولد انوش، وی را تحت مراقبت خود قرار داد و هر وقت که ساز را به دست می گرفت آهنگ ملایم و مشهور لالایی را برای او در کنار گهواره اش می نواخت و در واقع می توان گفت که روحانی از زمان شیرخوارگی گوشش با نوای موسیقی آشنا می شود. مهندس روحانی، برای فرزندان دیگر خود، به نام های: اردشیر، شهداد، شهریار روحانی نیز علاوه بر این که پدری مهربان و دلسوز، معلمی سخت گیر نیز بود به طوری که زحماتش به ثمر رسید و این فرزندانش نیز هر کدام در موسیقی پیشرفت شایان توجهی نموده اند. اردشیر معلم پیانو است که یکی از آهنگ هایش آرم برنامه سلام صبح به خیر رادیو می باشد.
شهداد آهنگساز و رهبر ارکستر سمفونیک یکی از کشورهای خارج می باشد و بیشتر آهنگ های انوش را وی تنظیم کرده است و شهریار روحانی که فرغ التحصیل مدرسه موسیقی وین می باشد و یکی از چهره های خوب موسیقی نوین ایران می باشد.
پس از دو سال که مدت مأموریت پدر انوش به پایان می رسد به اتفاق خانواده به تهران می آید و در سه سالگی به جای اسباب بازی، یک ارگ بادی دستی برای او خرید و او که در آن هنگام بیش از سه سال نداشت سرگرم نواختن ساز می شود. سپس با راهنمایی پدر و تداوم در راه فراگیری موسیقی آن قدر پیشرفت می کند که در سن شش سالگی در جامعه باربد که به سرپرستی شادروان اسماعیل مهرتاش اداره می شد، برنامه هایی اجرا می کند که مورد لطف و تشویق این استاد عالیقدر و مدعوین قرار می گیرد. انوشیروان روحانی، در سن 7 سالگی با راهنمایی های پدر، با خط نت آشنا می شود و در همین اوقات وارد هنرستان موسیقی شده و جواد معروفی استاد پیانوی ایران، تعلیم وی را بر عهده می گیرد. انوشیروان از این تاریخ به بعد مدارج ترقی را به سرعت طی نموده و با آشنایی که پدر وی با آقای عباش شاپوری داشت به رادیو راه یافت و در ارکستر شاپوری برنامه هایی اجرا می کند. در اولین جلسه ای که انوش کوچولو را جهت اجرای برنامه به رادیو می برند به علت کوچکی و کوتاهی قد و قامتش، آقای صبحی مهتدی ایشان را به روی صندلی گذاشته تا سازش به میکروفن نزدیک شود.
انوشیروان روحانی از سن یازده سالگی عضو روز مزد رادیو می شود و در سن هجده سالگی در کنسرواتور پاریس مشغول تحصیل و از این مرکز فارغ التحصیل می گردد و اولین آهنگی که می سازد و در رادیو اجرا می شود اسرار ساز نام داشت که پوران می خواند. انوشیروان روحانی بیش از 25 سال نداشت که عضو شورای موسیقی رادیو می شود و تا آخرین سالی که در آن سازمان فعالیت داشت، این سمت را عهده دار بود. وی از اولین برنامه گلها با این برنامه همکاری فراوان داشت و رهبری ارکستر شماره 8 به عهده ایشان بود. انوشیروان روحانی یکی از آهنگسازان خوب معاصر است که بیش از دویست آهنگ متنوع و جالب ساخت که اکثر آنها از معروف ترین آهنگ های زمان خود بود.
روحانی در آهنگسازی ویژه فیلم و سینما نیز دارای آثار معروف و ارزنده ای می باشد. اولین بار در سال 1346 توسط وی ارگ به ایران می اید و شناسانده می شود. از میان آهنگ های ایشان مردم بیشتر به آهنگ سلطان قلبها و گل سنگ و تولدت مبارک علاقمندند. روحانی کنسرت های فراوانی به نفع موسسات خیریه و فرهنگی: بیمارستان های معلولین، مسلولین و انجمن های خیریه تهران و شهرستان ها به پا کرد و برای شناساندن موسیقی اصیل و ملی ایران مسافرت های متعددی به کشورهای: آلمان، فرانسه، انگلستان، ژاپن، آمریکا، تایلند، هند، اتریش، افغانستان، و لبنان در چهارچوب مسایل فرهنگی، هنری نموده و خدمات وی به موسیقی کشور قابل تقدیر است.
(مردان موسیقی سنتی و نوین ایران، ج1، حبیب اله نصیری فر، انتشارات راد، تهران، چاپ 4، 1370، صص 141- 139 ).
چند سال پیش انوشیروان روحانی دوست هنرمند من که شعر نخستین آهنگش را بعد از فارغ التحصیلی از مدرسه موسیقی ملی ساخته ام و به نام پرستو معروف است، به افتخار استاد نقشینه، تقی روحانی، من (نواب صفا) و محمد میرنقیبی در منزل برادرش اردشیر روحانی که امروز شهرت زیادی به هم زده است بر پا ساخت. انوشیروان روحانی فرزند آقای مهندس رضا روحانی است که خود مردی موسیقی دان بود. در اثر تشویق و تربیت پدر به مدرسه عالی موسیقی راه یافت و رشته پیانو را زیر نظر استاد فقید جواد معروفی به پایان رسانید. انوشیروان روحانی از بهترین شاگردان استاد محسوب می شود و از سال 1338 تا زمانی که من در تهران بودم اشعار متعددی بر روی آهنگ های او ساختم. آخرین شعر من بر روی آهنگِ همایون از ساخته های اوست که به شب جاویدان (سکوت جاویدان) معروف است و توسط خانم مهستی اجرا گردیده است: (قصه شمع – خاطرات هنری نواب صفا، نشر البرز، ص 588).
در سال 1347 این آهنگ به وسیله ارگ خود انوشیروان با خوانندگی مهستی اجرا شد و یکی از کارهای مورد علاقه من است:(همان، ص589). یکی دیگر از آثار مشترک ما روز بی فردا نام دارد که آن را در دماوند به پایان رسانیده ایم و در آن سال روحانی از همسر خود خانم گیتی که تازه با او ازدواج کرده بود، دارای نخستین دخترش به نام ندا شد. به نظر من انوشیروان یکی از پاکترین و فعالترین هنرمندانی است که در طی همکاری خود با موسیقی دانان معاصر دیده ام: (همان، صص589- 590). استاد روحانی در سال های اخیر در خارج از ایران اقامت دارند و به عنوان آهنگساز و رهبر ارکستر با ارکسترهای معروف جهان همکاری نزدیک دارند، که این امر نشان دهنده تسط ایشان بر سبک های جهانی موسیقی از جمله موسیقی کلاسیک دارد. از آخرین آثار استاد روحانی می توان به آهنگ Maybe I Maybe You از آلبوم Unbreakable گروه Scorpios اشاره کرد که حاصل همکاری استاد روحانی با این گروه در اواخر سال 2003 می باشد.
پانزدهم نوامبر 2004 آلبوم جدید اسكورپیونز (SCORPIONS) با آهنگسازی انوشیروان روحانی توسط یك شركت فرانسوی روانه بازار شد. قطعه (MAY BE I MAY BE YOU) در سال 2003 در آخرین اجرای این گروه معروف در راك هال (ROCK HALL) در آلمان اجرا شد، كه باعث شد این گروه علاوه بر این قطعه، دو قطعه دیگر را در آلبوم جدید خود از روحانی خواستار باشند. نكته جالب توجه در این قطعه استفاده از تم های ایرانی است كه در حال حاضر درجدول تاپ تونتی (TOP 12) در رده نهم قطعات موسیقی دنیا قرار گرفته است. لازم به ذكر است حضور انوشیروان روحانی در آلمان و اجراهای متعدد وی در فرانسه و آلمان و آمریكا باعث شده است، نگاه موزیسین های بزرگ دنیا به موسیقی ایرانی و ملودی های وی جلب شود.
قابل توجه است که سبک کار این گروه Alternative Rock (که بین Soft Rock و Metal Rock متغیر است) می باشد، سبکی که مطمعنآ برای آهنگسازی باید تسط زیادی روی اصول کار داشت، که استاد روحانی به خوبی از عهده آن بر آمده اند و به جرأت می توان گفت آهنگ استاد روحانی زیباترین آهنگ این آلبوم می باشد و نکته آخر اینکه باید دست پنجه چنین استادی را بوسید کسی که نه تنها اهل فن است بلکه علم موسیقی روز دنیا را می داند و از سنتی گرفته تا کلاسیک و Rock حرف برای گفتن دارد و جای بسی تأسف که باید چنین مردانی در عرصه موسیقی داشته باشیم اما مشکل عدم خلاقیت و افول در موسیقی ایرانی مطرح باشد و این گناه کسانی است که باید زمینه فعالیت اساتید طراز اول ایرانی را در داخل کشور فراهم کنند نه اینکه ما در آلبوم گروه های خارجی به دنبال نام اساتید ایرانی باشیم و از طرفی برخی اساتید داخلی که غیر از خود کسی را قبول ندارند و وسعت فکرشان از دسته سازشان فراتر نمی رود و کسانی که هنوز سر مکتب اصفهان و تهران دعوا دارند باید کمی به اطراف نگاه کنند و ببیند که در موسیقی دنیا در چه جایگاهی قرار داریم
-
موسیقی كوچه و بازار را محترم بدانیم
از مجموع انواع موسیقی در کشور ما، نوعی از آن که به نام موسیقی روحوضی شهرت یافته است، دارای شکلی برآمده از درون کوچه و بازار است که به آن موسیقی کوچه بازاری هم گفته می شود. گر چه امروزه به هر موسیقی سطحی و فاقد ارزش لقب کوچه بازاری و روحوضی داده می شود، اما برخلاف نظر عموم، موسیقی روحوضی ارزش های خاص خود را دارد و بدیهی است که بهره مند از ارزش فنی نمی تواند باشد. در عین حال این شکل موسیقی چون برگرفته از نهاد مردم و از دل کوچه و بازار است، از لحاظ فرهنگی -البته در تعریف مربوط به آن- ارزشمند است. موسیقی روحوضی از آن جهت چنین نام گرفته است که در گذشته، به خاطر آنکه همه تماشاگران یک نمایش، از اتفاقات برنامه به خوبی آگاه باشند و برای تسلط خودشان، با گذاشتن تخته ای بر روی حوض محل اجرا، کارشان را انجام می دادند.
موسیقی كوچه بازاری هم بدان جهت به این نام معروف گردید كه از درون خانه ها و بیرون از خانه ها به وجود آمد. بحث تاریخی آن به مجال دیگری نیاز دارد. آن چه دوره گردان و مطربان در كوچه و بازار می خواندند، از عمق دل و سوز درونشان برگرفته بود. در نمایش های روحوضی، موسیقی جزو لاینفک آن به حساب می آمد که بعدها، جدا از نمایش شکل جدی تری به خود گرفت و خوانندگانی به این روش خواندن روی آوردند.
شاید ماها چنین خوانندگان و روش آنان را بی ارزش بدانیم. اما باید یادمان باشد که در موسیقی دستگاهی خودمان هم لزوماْ هر اثری که ارایه می شود، از لحاظ فنی و هنری ارزشمند نیستند. بنابراین در هر نوع هنر و در اینجا موسیقی، شکل خوب و بد داریم که کاری به تعاریف آن نداریم که فرصت زیاد و دقت کافی می طلبد. پس با این وجود، حتی موسیقی روحوضی را هم که خود به طور کلی موسیقی سطحی به حساب می آید، به دو دسته با پشتوانه فرهنگی و بدون این پشتوانه می توان تقسیم بندی کرد.
آن نمونه ای که نشأت گرفته از نهاد مردم و فرهنگ باستانی و اجتماعی ایرانیان است، به نوع دارای پشتوانه فرهنگی مربوط می توان دانست و آن بخشی كه بدون توجه به فرهنگ مردم و به طور صرف برای ساخت یك آهنگ رقص آور و فقط ملهم از موسیقی خاصی است كه آنرا روحوضی و كوچه بازاری می دانیم، از نوع دوم می توان دانست. نوعی كه به هیچ وجه با دل و فرهنگ مردم و سوز درونی آنان ارتباطی ندارد. از سوی دیگر موسیقی روحوضی تنها و تنها زمانی شكل واقعی به خود می گیرد که عنصر فرهنگ عامه در آن به طور واضح مشخص باشد.
از نمونه های بارز هنرمندان شناخته شده ای که در این عرصه به فعالیت پرداختند، از کسانی چون زنده یاد سوسن، زنده یاد داود مقامی، جواد یساری و زنده یاد آغاسی می توان نام برد. حتی در مواقعی دلکش هم نمونه فعالیت هایی در این زمینه داشته است. برای یک منتقد یا علاقه مند به انتقاد، واجب است که همه نوع شکل موسیقی را گوش دهد! روش خواندن چهار نفر اول و به خصوص دو نفر آخر، به طور کامل دخالت عناصر فرهنگی و اجتماعی کوچه و بازار را نشان می دهد. گرچه نظرات در این باره می تواند متفاوت باشد. در واقع این نوع موسیقی را نوع دیگری از موسیقی پاپ می توان دانست، چون همان طور که در مورد موسیقی پاپ گفتیم، آن نوع موسیقی هم، نمایی از فرهنگ عامه به همراه دارد.
به هر صورت به نظر می رسد مناسب ترین شکل موسیقی برای استفاده در مجالسی مثل عروسی، علاوه بر موسیقی های محلی، این موسیقی است که در واقع به گونه ای به سنت مردم ایران زمین برمی گردد. به طور قطع آن چه که از میان مردم به وجود آمده باشد، بسیار دلنشین تر و جذاب تر است تا چیزی كه نه تنها مربوط به فرهنگ ما نیست، بلكه فاقد هرگونه ارزش زیبایی شناختی است. برخلاف این نوع دوم، موسیقی كوچه و بازار پر از مفاهیم شادی آفرین و آهنگ های هیجان انگیز است. هیجانی كه به نظر می رسد غیر واقعی و كاذب نباشد. نفس و لذت ها و هیجان های آنی در آن نقشی ندارد. اصل شور و شوق در آن نهفته است و به خوبی هم آن را بروز می دهد و مؤثر بر مخاطب است. پس بر ماست كه نگرشمان را نسبت به این فرم موسیقی با این ویژگی ها تغییر دهیم و تازه، برای آن و هنرمندان این عرصه هم احترام قایل شویم.
البته این بحث می توانست فنی تر باشد، ولیكن جنبه عام و كلی آن را مد نظر داشتم. ان شاءا... كه فرهنگ غنی و همه جانبه ایرانی بیش از پیش برای همگان مشخص شود
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شهیار قنبری سر آغاز ترانه های نوین ایران زمین
شهیار قنبری، که برخی نا آگاهانه و به اشتباه او را شهریار می نامند، فرزند هنر پیشه محبوب و خواننده ي قدیمی حمید قنبری است. او در ششم مرداد ماه 1329 در تهران در خانواده ای هنرمند و هنر دوست در خیابان فخر آباد، سه راه ژاله به دنیا آمد. در نوجوانی در اطلاعات کودکان آن زمان داستان های کوتاه می نوشت و گه گاه اشعار کوتاهی می سرود و برای نو جوانان نمایشنامه می ساخت. برای ادامه تحصیل در رشته ی ادبیات راهی کیمبریج انگلستان شد و از آنجایی که به سینما هم علاقه ای وافر داشت به خصوص در رشته ی کار گردانی سینما، در آن زمینه نیز به تحصیل پرداخت و پس از بازگشت به ایران در رشته ی مورد علاقه ی خود مشغول به فعالیت شد. او همچنین به حیطه ی ترانه سرایی پا نهاد و در مجله اطلاعات جوانان داستان هایی توام با طنز و نیز اشعار مختلفی به چاپ رساند.
کم کم گرایش شهیار به ترانه سرایی بیشتر شد و اولین ترانه ی خود را با نام معروف ستاره آی ستاره برای گوگوش ساخت. ولی اولین ترانه اش که با صدای گوگوش از رادیو پخش شد ترانه ی زیبای دیگری به نام دیگه اشکم واسه من ناز می کنه بود.
شهیار همچنان به سرودن ترانه های مختلف ادامه داد. او با ترانه سرایان دیگر، از نظر سوژه ها، مضمون ها و واژه های تازه و نو آوری هایی که در کارش داشت متفاوت بود و در ترانه، دگرگونی جدیدی خلق نمود. وقتی ترانه ی بوی خوب گندم، قصه ی دو ماهی، جمعه ها و ترانه ی معروف حرف، را گفت شهرتی چشم گیر یافت.
ترانه ی بوی گندم اولین کار شهیار با زنده یاد واروژان بود. ترانه ای که شهیار به خاطر سرودنش راهی زندان شد. این واقعه ی شوم که حاکی از فشار ها و خفقان تحمیلی بر دگراندیشان در آن روزها می باشد، هرگز از اوراق تاریخ موسیقی و ترانه ی ایران زمین پاک نخواهد شد. در ارتباط با برنامه های رادیو تلویزیونی، شهیار برنامه اي به نام آواي موسيقي براي راديو مي ساخت و در تلويزيون نیز گوينده و ترانه نويس برنامه ي زنگوله ها بود.
هنگامی که شهیار در اوج شهرت بود، از سوی رئیس شورای موسیقی از او دعوت به عمل آمد تا در شورای شعر و ترانه عضویت پیدا کند. اعضای شورا در آن زمان اساتید و شعرای صاحب نامی چون عماد خراسانی، ابراهیم صهبا، فریدون مشیری، سیمین بهبهانی و یکی دو نفر از شعرای برجسته ی دیگر بودند، و شهیار برای مدت دو سال به عنوان جوان ترین ترانه سرای عضو این شورا فعالیت نمود. شهیار ترانه های زیادی سرود و سبک ترانه های او شیوه ای ویژه داشت و تشبیهاتی که در اشعار خود به کار می برد، مورد تایید اساتید فن قرار می گرفت.
اردلان سرافراز، ترانه سرای شهیر، شهيار قنبري را سرآغاز ترانه ي نوين ايران نامیده است. شهیار اولین بار در کودکی، در فیلم چهره ی آشنا که به کار گردانی حسن خردمند ساخته شد در نقش کودکی 4 ساله ظاهر شد. در سال 1354، در فیلم دیگری به نام خانه خراب به كار گرداني نصرت كريمي نقش جوان اول فیلم را بازی کرد و در سال 1355 فیلم شام آخر را که خود کارگردان و فیلمنامه نویس آن بود ساخت. موسیقی متن فیلم از زنده یاد واروژان بود و سرشناس ترین چهره های آن عبارت بودند از: زنده یاد پرویز فنی زاده، و عزیزانی چون محمدعلی کشاورز و نوری کسرایی و بالاخره آخرین فیلم شهیار هجرت نام داشت که قبل از عزیمتش به خارج از کشور ساخته شد.
آخرين کارهای شهیار قبل از هجرتش به آن سوی آبها، عبارت بودند از: یک مجموعه ی شعر خوانی به نام یک دهان آواز سرخ و دو کتاب به نام های درخت بی زمین و دریا در من که دومی با سانسور شدید در ایران مواجه شد. او همچنین مجموعه ای از شعر و ترانه با نام پیشمرگانه ها در ایران ضبط کرد که بعدها در پاریس منتشر شد.
آثار شهیار در غربت شامل شش آلبوم با صدای خود او است به نام های صدای درخت بی زمین، در مهرآباد، سفرنامه، برهنگی، قدغن و Rewind me in Paris, I love you.
شهیار در چند سال گذشته چند برنامه تلویزیونی اجرا کرده است و همین امر موجب شده که اکثر مردم به ویژه نسل های جدید با چهره ی این هنرمند ارزشمند نیز آشنا شوند. شهیار قنبری از دوستان دوره ی کودکی گوگوش است و پس از مراجعت گوگوش به صحنه ی هنر این دوست دیرینه نیز به یاری او شتافت و در آلبوم های آخرین خبر و منیفست او را یاری داد. چهار ترانه از آلبوم آخرین خبر گوگوش را شهیار قنبری سروده است. این چهار ترانه عبارتند از: اتاق من، چله نشین، آخرین خبر و دلکوک که یک از یک زیباترند. بلافاصله بعد از انتشار آلبوم آخرین خبر، آلبوم جدید مهرداد آسمانی به نام عکس فوری منتشر شد که تمام ترانه های آنرا نیز شهیار قنبری سروده بود. تمام 8 ترانه ی آلبوم منیفست را نیز شهیار قنبری سروده است.
شعر های سنگین و در عین حال زیبا و دلنشین شهیار را هر خواننده ای نمی تواند به راحتی لمس و پیام آن را به شنونده یا بیننده منتقل نماید. او در طنزی در این باره می گوید: تنها خاصیتی که شعر خوانی این افراد دارد این است که هیچ خاصیتی ندارد! او گوگوش را می ستاید که در شعر خوانی و ترانه خوانی بیشترین اثر را به شنونده و بیننده القاء می نماید.
گفته شده است که ترانه های آلبوم منیفست اوج زیبائی و کمال کارهای شهیار قنبری است و در واقع این شاعر فرهیخته و ارزشمند، در این آلبوم، زیبائی کلام را در بیان پیام خود، به نهایت رسانیده است.
ترانه های نوین شهیار قنبری مملو از شادی ها، غم ها، بغض های در گلو شکسته و زمزمه های عاشقانه ی چهار نسل است. صدای جاویدان هنرمندانی چون داریوش، گوگوش و زنده یاد فرهاد پیام این ترانه ها را به لطافت قطره های شبنم و ترنم دانه های باران بر دلها نشانده است
-
فریدون فرخزاد را می توان آغاز گر راهی نو در فرهنگ ایران دانست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سجاد رحیم پور: فریدون فرخزاد را به جرات می توان یکی از بهترین شو من های ایران دانست. او بسیاری از شعرهای فروغ خواهر خود را به زیبایی تنظیم کرد و خواند. بسیاری از ترانه های او مضمون سیاسی داشت و بسیار تحت تاثیر شعرهای فروغ بود. آهنگ هایش ساده و دلنشین و اجرای ترانه ها بسیار قدرتمند و بیاد ماندی بود. کمتر کسی است که نام فریدون فرخزاد را نشنیده باشد! عده ای اجرای او را دوست نداشتند و به گمان آنها وی فرهنگ غربی را اشائه می داد! او بسیاری از خوانندگان و نوازندگان مطرح امروز را به مردم معرفی کرد و همواره با صداقت کلام، سخن می گفت! فریدون فرخزاد را می توان آغاز گر راهی نو در فرهنگ ایران دانست! پس از انقلاب در ایران فرخزاد نیز مانند بسیاری از هنرمندان از ایران کوچ کرد. چند سالی را در خارج از ایران به اجرای برنامه پرداخت.
ولی دیری نپایید که تمامی اجراهای وی تبدیل به خاطره شد و تنها صدای او در اذهان باقی ماند یادش گرامی و روحش شاد! جسد فريدون فرخزاد ساعت 11 شب پنج شنبه 16 مردادماه 1371 برابر 6 آگوست 1992 در خانه اش در شهر بن آلمان يافت شد. پليس آلمان اعلام کرد که او پيشتر با ضربات متعدد چاقو به قتل رسيده است. در مورد قتل وی شایعات بسیاری وجود دارد ولی از صحت و ثقم آن اطلاعات موصقی در دست نیست. فريدون فرخزاد متولد تفرش و به هنگام وفات 48 سال داشت. او دوبار ازدواج کرده بود که همسر اول وي فردي آلماني بنام آنيتا بود که از آن ازدواج پسري بنام رستم بيادگار مانده است. ازدواج دوم وي در ايران و با دختري ايراني بود.
فريدون فرخزاد برادر مشهورترين و ارزشمندترين شاعره معاصر ايران، فروغ فرخزاد بود. او از اواخر دهه 1349 ابتدا با آهنگ هاي زيبا و مردم پسند و سپس با شو موفق تلويزيوني ميخک نقره اي در ايران ميليون ها طرفدار پيدا کرد. فرخزاد در آلمان تحصيل کرده و داراي درجه دکترا در رشته علوم سياسي بود. او مدتي در ايران بصورت مخفي ميزيست و در همان ايام تعدادی سرود ساخته و اجرا کرد. پس از خروج مخفيانه از ايران و اقامت در چند کشور، سرانجام در آلمان سکني گزيد. او کنسرت هاي متعددي در شهرهاي گوناگون جهان برپا مي کرد. فرخزاد چهار سال برنامه هاي راديويي سلام همسايه ها را که براي ايران پخش مي شد، تهيه مي کرد. او در سال هاي جنگ ايران با عراق بارها به عراق مسافرت کرد و از اردوگاهاي کودکان خردسال ايراني که در جنگ به اسارت عراقي ها در آمده بودند، بازديد کرد و بسياري از اين کودکان بيگناه را با خود به اروپا برد و به خانوادهاي ايراني و خارجي که مايل به پذيرفتن آنها بودند، سپرد.
فرخزاد که مبتکر شوهاي تلويزيوني در ايران است، براستي يکي از هنرمندان تحصيل کرده و موفق ايران بود که استعداد خويش را در شاعري، نويسندگي، هنرپيشگي و خوانندگي بخوبي نشان داد بود. وي سال ها قبل کتاب شعري به زبان آلماني و چند سال قبل نيز کتاب شعر ديگري بنام در نهايت جمله آغاز است عشق انتشار داد. او سال پيش از مرگ با بازي در فيلم من وين را دوست دارم که سرمايه گذاري آن را دولت اطريش کرده بود، در نقش يک مسلمان افراطي توانست در کنار بزرگترين هنرپيشه زن اطريشي بازي کند که همین باعث انتقادات شدیدی از وی شد. او به تندی سخن می گفت و همین امر باعث شده بود بسیاری از وی دل خوشی نداشته باشند. وي پيش از مرگ مشغول نوشتن کتابي پيرامون آزمندي و قدرت طلبي بنام من از مردن خسته ام بود. او در خارج از کشور به عشق سرزمينش ايران هرگز به دنبال مال اندوزي و گذراندن يک زندگي آرام نرفت و ترانه خواند و سرود ساخت. بر روي سنگ قبر وي اين سروده زيبا از خود او نگاشته شده است:
اينک از عشق پاک پاکم من
گرچه خاکي درون خاکم من
-
فراموش شدگان
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرهاد مهراد، به شصت سالگي نرسيد و درگذشت. صداي او كه جزيي از خاطره جمعي همه ما است، براي هميشه خاموش شد. فرهاد كه بيست سال را بي صدا با خاموشي گذراند و وطن را پشت سرننهاد، عاقبت در پاريس چشم از جهان فروبست، تا حتي جنازه اش هم به وطن باز نگردد. او را چگونه رانديم كه اينك حتي خاكسترش هم بر سر سوگواران نمي نشيند؟ حالا كه سكوت فرهاد، ناگزير و هميشگي شده است، حسرت را بايد در نگاه صاحب اختياراني جست كه سال ها، همين سكوت را، خود خواسته و بي دليل بر پيكر خميده اش تحميل كردند و از روزگاري نهراسيدند كه راه بازگشت بسته شود. صاحب اختياران و مسند نشيناني كه حتي در واپسين روزها هم، دوستداران صداي گرمش را در وطن محروم گذاشتند و اجازه ندادند تا هنرمند با مردمش رو در رو بايستد و از خاطرات مشترك بخواند.
در روزهاي بي كسي، كنج بيمارستاني در پاريس، در غربتي نا آشنا، چه كسي سراغي از فرهاد گرفت و به يادش آورد كه جمعه خونين او، خواسته يا ناخواسته با ياد خونين ترين جمعه هاي يك ملت، عجين شده است.
وابستگان فرهنگي ايران در فرنگ، آيا به ديدار خواننده اي شتافتند كه والا پيامدارش در روزهاي خشم و خون، مژده عدل و داد را فرياد مي زد؟ نسلي كه با صداي فرهاد زندگي مي كرد، عاشق مي شد، به بلوغ مي رسيد، خشم مي گرفت، به پا مي خاست، در انزوا مي نشست و اميدوار مي ماند، امروز از ستاره شصت ساله شان تنها يك خاطره تلخ را به ميراث مي برد، خاطره جدايي.
دست هايي كه سال ها، ميان اين نسل بار وياي هنرمندشان فاصله انداخت، اينك چگونه اشك را از چشم سوگواران خواهد گرفت
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نهضت بازگشت و مرزهای نامشخص
سیدابوالحسن مختاباد: اكبر گلپایگانی، ایرج خواجهامیری و برخی دیگر از خوانندگان دهههای 20 تا 50 رادیو، كه یكی از پژوهشگران از این گونه موسیقایی بحق به عنوان موسیقی رادیویی یاد كرده است، با شدت و حدتی تمام و البته با سرعتی شگفتانگیز بازگشتهاند و جالب توجه اینكه طلایهدار این بازگشت همان رادیو شده است، مكانی كه به اعتقاد بسیاری از دستاندركاران امور رسانهها به رغم تمامی تغییرات توانسته بدنه كیفی خود را حفظ كند. این بدنه البته وابسته مخاطبانی است كه آنها هم نسل مخاطبان رادیوییاند یا به نوعی از سلیقههای آن تاثیر گرفتهاند.
اگر به نوع ترانه و تصانیف درخواستی و حتی پخش شده از برخی برنامههای رادیویی ویژه موسیقی توجه كنید و اصولا سیاستگذاری دستاندركاران و كارشناسان این برنامهها، به درستی این گزاره پی خواهید برد.
در این برنامهها همان تعریف و تمجیدهای بیحد و حصر از چهرههای معروف موسیقی رادیویی صورت میگیرد و اكنون برخی از دستاندركاران این گونه برنامهها با گروكشی و حتی دروغ جلوه دادن تاریخ و گوشهای هزاران شنوندهای كه دو، سه سال قبل ترانه وتصانیفی از ایرج را از رادیوی پیام شنیدهاند، سعی دارند افتخار پخش نخستینبار ترانههای آقای ایرج از رادیو را به نام خود ثبت كنند.
با این توضیح كوتاه ما در دوران بازگشت بهگونهای خاص از موسیقی به سر میبریم كه نمایندگان اصلی آن ایرج و گلپا هستند. این بازگشت البته مضرات خاص خود را هم دارد، چرا كه عمده مخاطبان این برنامهها قدرت تشخیص مخاطبانی را كه در دوره موسیقی رادیویی حضور داشتند ندارند و این خود ملغمهای را سبب میشود كه بسیاری نتوانند تشخیص دهند خوانندگانی چون جناب گلپا یا ایرج كه آواز خوانی به سبك سنتی را به نفع موسیقی و ترانههای بعضا مردم پسندتر به كناری نهادند، در چه مرز و جایگاهی قرار دارند.
گلپا در دورهای به سمت ترانههای نسبتا عامهپسندتری روی آورد و از آواز خوانی به شیوه سنتی دست كشید كه تلاشهای مرد منضبطی چون دكتر داریوش صفوت و البته استادانی چون نور علیخان برومند، سعید هرمزی و علیاكبرخان شهنازی در مركز حفظ و اشاعه موسیقی صدا و سیما به بار نشسته بود و نوعی از موسیقیسازی با نوازندگان و آهنگسازانی پرنفس، جسور پا گرفته بودند.
این نسل از اوایل دهه پنجاه حضور جدی خود را اعلام كرد و سپس با حضور استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) در رادیو صدای تازه موسیقی ایرانی و تحولخواهی را به گوش شنوندگان رساند. اما فضای انقلاب و شرایطی كه برای اهل موسیقی به وجود آمد و به خصوص نسلی كه لطفی، شجریان و مشكاتیان و علیزاده و در مرتبهای بعدتر شهرام ناظری، هنگامه اخوان و سیما بینا و... نمایندگان آن بودند و نیز جلوگیری از فعالیت گروهی كثیر از موسیقیدانان و خوانندگانی كه گلپا و ایرج سرآمدان آن بودهاند، هم مرزهای تحول موسیقی نسل مركز حفظ و اشاعه را متوقف ساخت و هم اینكه با گذشت زمان مظلومیتی را برای گروه موسیقی گلها و بهخصوص گلپا و ایرج به وجود آورد، مظلومیتی كه این باور را در میان اهل موسیقی دامن زد كه اگر اینگونه موسیقایی و نمایندگان آنها حضور داشتند و به كار خود ادامه میدادند شاید اسطورهای امروز عرصه موسیقی ایران اصولا شكل نمیگرفت.
این دیدگاه شاید اگر خوانندگان زن از خواندن منع نمیشدند، تا حدودی پذیرفتنی بود، اما به نظر میرسد قائلان به این نظریه باید در این گزاره تردیدهای جدی روا دارند.
شخص نگارنده معتقد است اگر ممنوعیتها برای موسیقی رادیویی و به خصوص برای نسلی چون آقایان گلپا و ایرج كه تواناییهای حیرتانگیز صوتی خود در آواز را به نفع موسیقی عامهپسندتر كنار گذاشتند، وجود نداشت و رقابتی جدی، همانند دوره كوتاه 50 تا 56 كه گروه آقای ابتهاج از رادیو كنار كشیدند، در پس از انقلاب ادامه مییافت، حداقل نصیبی كه شنوندگان و مخاطبان و حتی بسیاری از علاقهمندان موسیقی میبردند، تفكیك انواع این خوانندگان و نوازندگان و آهنگسازان از یكدیگر بود و هر مخاطبی میدانست كه چه كسی نماینده چه نوعی از موسیقی است و امروز این نبود كه ما شاهد بازگشت و البته شكلگیری حقانیتی دیگر گونه برای چهرههایی چون ایرج و گلپا باشیم.
امروز هم به دلیل نبود فضای نقد جدی و منصفانه و درغلتیدن منتقدان به دام تخریب و فرو افتادن هواداران به دامچاله تعارف و تملق، این فضا همچنان ناصاف و غبارآلود است و كسی نمیداند جایگاه اصلی هر ژانری كجاست و چه كسی نماینده چه گونهای از موسیقی است
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتگو با محمود خوشنام درباره الهه خواننده فقيد: رسا و شفاف، مثل الهه
معصومه ناصری: اهمیت صدای خانم الهه در وهله اول در رسابودن و شفافیت صدایشان بود. صدای بسیار بسیار شفافی داشت که متأسفانه با از دست دادنش، جامعه موسیقی ایران یکی از این صداهای خوب را از دست داد. بماند البته که پس از انقلاب ما صداهای شفاف دیگری را هم به شکلهای مختلف از دست دادیم. ولی مسأله مهمتری که من میتوانم به شما بگویم، این است که در موسیقی سنتی ایران صداها به دو بخش تقسیم میشوند: آوازخوانان و تصنیفخوانان. اینها هیچکدام در گذشته همدیگر را قبول نداشتند. به خصوص آوازخوانان کار تصنیفخوانی را کار عبث، ضعیف و مبتذلی میدانستند. ولی بعدها معلوم شد که تصنیفخوانی هم چم وخم کار خودش را دارد و اگر درست اجرا بشود، دارای ارزشهایی کمتر از آواز خوانی نخواهد بود.
خوانندهها هم به همین دو دسته تقسیم میشدند، همانطور که گفتم. خانم الهه از نادر خوانندگانی بود که در هر دو زمینه و در هر دو حیطه توانایی و قدرت داشت. ما اگر بخواهیم نمونهای دیگر در این مورد ذکر کنیم، یکی قمر الملوک وزیری است و دیگری دلکش، که هر دو در هر دو حیطهی آواز خوانی و تصنیف خوانی واقعا جلوهگری میکردند. خانم الهه هم از این دسته بود. یعنی واقعا وقتی شما در برنامه گلها آوازش را میشنیدید، هیچ از آواز خوانان حرفهای درجه یک، کم نمیآورد.
خانم الهه هیچ وقت در موسیقی ستاره، یا به قول فرنگیها Celebrity بود؟
راستش چون آن زمان، سالهای ۳۰ و ۴۰، دوره شکوفایی موسیقی سنتی در ایران بود و همه اینها، نوآورانه کار میکردند و همه با همدیگر و همزمان با هم روی صحنه میآمدند، ستاره شدن کمی کار مشکلی بود. رقابتها بسیار متراکم و پیچیده بود و هر کس میکوشید سهم بیشتری برای خودش داشته باشد. من نمیتوانم بهعنوان یک ستاره از او یاد بکنم، برای این که هم زمان با او خوانندگان دیگری هم بودند که شهرت بیشتری هم داشتند، مثل دلکش، مرضیه و حتی شاید در جهت دیگری مثل پوران شاپوری و غیره. ولی اهمیت خانم الهه بیشتر این بود که بخشی از کارش را در یک موسیقی جدیتری صرف میکرد که ما به آن موسیقی فاخر گلها میگوییم که الان جایش واقعا در مجموعه موسیقی ایران خالیست.
وقتی در مورد موسیقی گلها حرف میزنیم، چه ویژگیهایی مدنظرمان هست؟ شما میگویید موسیقی از نوع گلها میشود مشخصاتش را هم بگویید؟
من از موسیقی فاخر گلها گفتم...
بله دقیقاً.
فاخر به این معنا که هم ریشه در اصالتها داشت و هم در عین حال نشانههایی از نوآوری در آن دیده میشد. اگر تنها به صورت اصیل اجرا میشد، بر میگشت به موسیقی دوره قاجاری که البته اصالت داشت اما تنوع، شادابی و طراوات نداشت. در گلها در واقع با حفظ اصالت یک مقدار طراوات و شادابی تزریق شد به موسیقی ایران. از طریق ساز آرایی، ارکستراسیون های بزرگ، از طریق ارکستر بزرگ و اصلا ایجاد کردن ارکستر بزرگ و تنوعی که در ترانهها و شعرهایی که روی آن آهنگ گذاشته میشد یا غزلیاتی که برای آواز انتخاب میشد، همه اینها مجموعهای از ویژگیهایی را به وجود میآوردند که برنامهی گلها را از برنامههای دیگر موسیقی رادیو متمایز میکرد.
خاطرتان هست که کار خانم الهه در برنامهی گلها چطور بود؟
بله! اتفاقا دربارهی این موضوع وقتی چندی پیش من با آقای مهندس همایون خرم صحبت میکردم، آهنگسازی که خانم الهه با او خیلی نزدیک کار میکرد. ایشان میگفت که در واقع اولین آهنگی را که در گلها اجرا کرده است، با صدای الهه بوده و آقای داود پیرنیا مدیر برنامه گلها از صدای الهه خوشش آمده بود و آن را گذاشته بود برای اجرای آهنگی که واقعا درجه یک باشد از نظر او و بعد به خرم پیشنهاد میکند که یک آهنگی بساز که ما با صدای الهه بتوانیم آن را اجرا کنیم. نتیجه این توصیه و پیشنهاد ترانهای است با عنوان رسوای زمانه که یکی از بهترین کارهای گلها یی خانم الهه است. شعری از آقای بهادر یگانه. این آهنگ در مخالف سهگاه ساخته شده و بسیار از نظر آهنگ دلنشین و با چفت و بست، محکم و دقیق و در عین حال با حالت تغزلی شاعرانه، بسیار بسیار دلانگیز است.
میفرمایید که آقای پیرنیا از صدای الهه خوشش آمده بود و گفته بود که ترانهای باشد یا آوازی باشد که با صدای الهه همخوانی داشته باشد. ويژگی صدای الهه چه بود؟
از ويژگیاش گفتم. شفاف بود و رسا که رسابودن با شفاف بودن، کمی هم متفاوت است. یعنی صدا ممکن است رسا باشد، ولی شفاف نباشد، تیرگی در آن باشد. ولی صدای خانم الهه هم رسا بود و هم شفاف و بعد هم یک شیرینی و ملاحتی توی اجرای به خصوص تصنیفها به کار میبرد که صدا را دلانگیزتر از آن چه که بود، میکرد.
در میان نسل علاقهمند به این نوع موسیقی، کدام آهنگ او بیشتر گــُل کرد؟
جدا از رسوای زمانه یک ترانه بسیار دلانگیز دیگری نیز خانم الهه دارد با عنوان سرگشته که بازهم آهنگش از مهندس همایون خرم است. ولی بخشی از جذابیت خودش را از شعری گرفته که پیوند خورده است با آهنگ آقای خرم و آن شعری است از آقای هوشنگ ابتهاج که مطابق همه شعرهایی که ایشان میسراید، بسیار جنبه نمادین دارد و بسیار بسیار دلانگیز است. من باید به خصوص از یک زمینه دیگری که هر دومان فراموش کردیم دربارهاش صحبت کنیم، (حرف بزنم و آن) ترانه حماسی و انقلابی است که خانم الهه خوانده و آن ترانهای است از عارف قزوینی با عنوان از خون جوانان وطن لاله دمیده.
خانم الهه هم این ترانه را دوباره خواندند؟
بله، بله! این آهنگ از عارف قزوینی است. ولی در دورهی گلها همین ارکستر بزرگ گلها، زمانی که آقای روحالله خالقی سرپرستی ارکستر را بهعهده داشت، این آهنگ را برای ارکستر بزرگ تنظیم کرد و با صدای الهه پخش شد.
به مناسبت خاصی این ترانه را خواندند؟
دقیقا نمیدانم. احتمالا شاید در سالگرد انقلاب مشروطه بود یا زمانی که از عارف صحبتی به میان آمده. ولی بعد در برنامه گلها بارها این اجرا تکرار شد. برای این که بسیار جذاب تنظیم شده بود، ساز آرایی بسیار دلانگیزی داشت. یعنی در واقع خود عارف این را فقط با یک سهتار مختصر و خشک و خالی مینواخت و میخواند. ولی آقای خالقی برای آن یک ارکستر بزرگ 60-50 نفره تنظیم کرد و طبیعی است که بر جذابیتش بسیار افزود.
ولی امضای خانم الهه رسوای زمانه است!
رسوای زمانه هست، ولی یک ترانه دیگری دارد با عنوان آمد، اما در نگاهش آن نوازشها نبود. این آهنگ هم، اگر اشتباه نکنم، از مهندس همایون خرم است که بر روی غزلی از ابوالحسن ورزی نشسته و بسیار بسیار پیوند دلانگیز و جذابی از کار درآمده. یک شعر دیگری هست با عنوان باز آمد که این هم ترانه قشنگی است. حالا که همه این حرفها را زدیم، یک نکته هم دربارهی بعضی ترانههای ارمنی بگویم که باب شده بود در آن زمان در ارکستر گلها. مرحوم جواد معروفی نسخه (ورسیون) فارسی آهنگهای ارمنی را درست کرده بود.
یعنی موسیقی، موسیقی ارمنی بود، ولی با سازهای ایرانی؟
بله، بله. اصل آهنگ ارمنی بود، ولی بسیار دلنشین و از نظر ملودی خیلی شبیه به آهنگهای ایرانی.
نمونههایش را میشود مثال بزنید؟
مثلا از جمله ترانهای با عنون دلم را بیخبر میبری که شعرش را جمشید ارجمند ساخته و برای آهنگ ارمنی گذاشته و آقای معروفی آن را تنظیم کرده برای ارکستر بزرگ و اصل آهنگش هم، اگر اشتباه نکنم، از آهنگسازی ارمنی به نام جانبازیان است.
خانم الهه هم از این کارها اجرا کردهاند...
بله خانم الهه خواندند...
همین را خانم الهه خواندند؟
بله. این آهنگ را بهاضافهی یکی دو آهنگ دیگر. من حاضر به ذهن نیستم و الان نامهایش در نظرم نیست. شاید 4-3 تا از این آهنگهای ارمنی بود.
البته نه اینکه اینها را به عنوان موسیقی ایرانی پخش بکنند، به عنوان موسیقی کشورهای هم جوار که شباهتهایی با موسیقی ایران دارد، پخش میشدند و این هم کار بسیار جالبی بود و اگر واقعا ادامه پیدا میکرد، یک نوع شناسایی بیشتری از موسیقی کشورهای همسایه هم به دست میداد
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کارو یک جنگل عصیان که بی برگ و بار رفت
علیرضا میرعلی نقی: کارو، مشهور بود، شهره عام و خاص و در مطبوعات سال های 1348 - 1330 او می دانست که تنها فریدون کار می توانست با او برابری کند. نام کارو، بعنوان شاعر و نثر نویسی که در نوشتن متن های تند و احساساتی مسلط بود، در تهران سال های 1330 شهرت فراوان داشت. کتاب شکست سکوت او با نقاشی های جورج دوست و هم کیش او، فروش بالا داشت و حتی در سال های بعد از انقلاب که کمترین اثری از نوع زندگی سال های 1330 باقی نمانده بود، به صورت چاپ غیرقانونی، در هزاران نسخه دست به دست می شد. شعر هذیان یک مسلول با مطلع معروف «این منم فرزند مسلول تو، مادر، باز کن در، باز کن در» بر دهان ها جازی بود. کاراپت دردریان، فرزند یک خانواده پرجمعیت مهاجر ارمنی و ساکن در اراک و همدان، در فقر و رنج و خشونت بزرگ شد و با خودآموزی و با نام کوتاه شده کارو شاعر نسل جوان دوران خود شد.
در مطبوعات می نوشت و سپس مدتی مترجم سفارت هندوستان شد. در سفر معروف ویلیام سارویان، نویسنده ارمنی تبار امریکایی به تهران - سال های 1350-، مترجم و راهنمای او شد. رفتار نا متعارف کارو در محافل اهل قلم تهران، شادخواری دائمی او، خشم و عصبانیت همیشگی و اشک های فراوانی که به سرعت و سهولت جاری می شدند، پرتره شخصیتی او را رقم زده بود. کارو یکی از نمادهای تهران دوره خود بود.
زندگی پریشان و بی سروسامان کارو که 20 سال آخر آن در امریکا و نزد خانواده برادرش - ویگن دردریان خواننده فراموش نشدنی موسیقی پاپ ایرانی - گذشت، نمونه ای از زندگی ده ها جوان شوریده حال و شاعر مسلک در تهران سال های بعد از کودتای 1332 بود که راه تسکین خود را در خود ویرانگری می جستند و از آن شیوه زندگی برای خود، هاله سازی و نام آفرینی کردند. کارو بین آنها، از همه احساساتی تر و البته از لحاظ فیزیکی مستحکم تر بود و تا آستانه 80 سالگی دوام آورد. آنقدر زنده ماند تا مرگ هنری خود را در همان سال های اوایل دهه 1350 ببیند. کتاب های او تا اواخر سال های 1360 نیز همچنان فروخته می شد، اما دیگر کارو مرده بود و این را خودش هم می دانست. وقتی که فرشته زندگی اش (مادرش تاکوهی دردریان) از دنیا رفت، کارو به برادرش ویگن پیوست و سعی کرد در آنجا با انگلیسی و فرانسه ای که می دانست، به آن زبان ها ترانه بسراید که موفق نبود. همان طور که ترانه های فارسی او هم موفق نبودند. بعد از مرگ برادرش ویگن، شاید دیگر ماندن در دنیا را نمی خواست و مرگ، فرا رسید.
آثارش را دوست نداشتم ولی خودش را بسیار دوست داشتم. دوست بود، یک انسان شریف و جوانمرد و با عاطفه و کریم با همه تنگدستی ها و تنهایی هایی که داشت. شاید او نتوانست رنجی را که کشید تبدیل به اثر هنری والایی کند ولی این هنر را داشت که رنج خود را زندگی کند و صفات انسانی را از یاد نبرد. او نمادی بود از تهران گذشته، موسیقی آن و دوستی هایی که دیگر دیده نمی شوند
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هنرمندی که می خواهد ناشناس بماند
چاپ شده در هفته نامه اطلاعات بانوان، شماره 440، آبان 1344 - در اتاق ساده و آراسته ای نشسته ام. همه درباره حمیرا صحبت می کنند. درباره خانم جوانی که گفته می شود بعد از قمر خواننده فقید ایران، نظیر او دیده نشده است. چشمانم بی اختیار، به چهره و اندام حمیرا دوخته شده است. گیسوان صاف و سیاهش به روی شانه هایش ریخته است. بر چهره سفید و شادابش، مژگان بلند و برگشته ای سایه انداخته است. دو چشم درشت و سیاه، صورتش را روشن کرده و جلوه با شکوهی به زیبایی او داده است. لباس سورمه سنگ دوزی شده، به تن دارد. روی هم رفته، زنی زیبا و متین است. می خواهم سر صحبت را با حمیرا بگشایم، اما اشتیاق صدای او، قفل سکوت بر دهانم زده است. مثل اینکه نشانه اشتیاق وصف ناپذیری را در چهره ام خواند که با اشاره سر، آمادگی خود را برای خواندن ابراز داشت.
به دنبال اشاره او، تجویدی هنرمند گرانمایه، ویلن را به دست گرفت و آنرا به صدا در آورد. نوای ویلن، در دستگاه سه گاه، شور به دلم می ریخت و سکوت خلسه آور را سنگین تر می کرد. وقتی نوای ویلن ملایمتر شد، او دهان گشود و آوازش را سر داد، آوازی که دل را از شور و هیجان می لرزاند و نفس را در سینه حبس می کرد. حمیرا این شعر رهی را خواند:
آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست
برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست
مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را
پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست
صدایش که به لطافت باد بهار و خوش آهنگی نغمه آبشار بود، لحظه به لحظه بیشتر اوج می گرفت و به دلها تب و تاب می افکند. از فرط شوق، تحت تاثیر این آوای دلنشین و هیجان انگیز، قطره های درشت اشک بر گونه های ملتهبم شیار می کشید. وقتی او لب فرو بست، هنوز صدای رسا و نوازشگرش در گوشم طنین انداز بود. مثل این بود که به سر زمین رویاها گام نهاده ام و جز آوایی سحر آمیز و گوش نواز چیزی نمی شنوم.
خانواده متعصب: اشک هایم را زدودم و خود را جمع و جور کردم و پای صحبت حمیرا نشستم. حمیرا میر افشار 22 سال دارد. در تهران چشم به زندگی گشوده و دیپلم ادبی خود را از انستیتو مریم (مدرسه فرانسوی ها) گرفته است. شش سال است ازدواج کرده و صاحب یک دختر 5 ساله به نام هنگامه شده است. در خانواده حمیرا صدای خوب زیاد وجود دارد. مادرش صدای خیلی خوبی دارد و خواهرانش نیز، از این هنر بی نصیب نمانده اند. وقتی حمیرا چهار، پنج ساله بود، به زیبایی و ملاحت صدای خود پی برد و چند بار در برنامه های مدرسه، ترانه هایی خواند. دلش می خواست صدایش را تعلیم بدهد و نگذارد هنری که در وجود او به ودیعه گذاشته شده است، هرز و هدر برود. اما پدر سختگیر و متعصب او، چون محیط هنری را مساعد نمی دید، با برآورده شدن خواست او، روی موافق نشان نداد. سال ها گذشت، حمیرا با جوانی که به واسطه داشتن فقط یک سال اختلاف سنی، از هر جهت با او توافق اخلاقی و تفاهم فکری داشت، پیوند زناشویی بست، اما باز هم از گرفتن تعلیم صدا و فعالیت های هنری خوداری کرد، تا اینکه دست سرنوشت او را سر راه تجویدی آهنگساز و نوازنده معروف، قرار داد... و حالا، ببینیم که این هنرمند گرانمایه درباره حمیرا چه می گوید؟
صدای بی نظیر: آقای تجویدی که با گشاده رویی ما را به خانه خود پذیرفته و وسیله آشنایی با خانم حمیرا را فراهم آورده است، گفت: من، 4 سال پیش، روی رفت و آمد خانوادگی که برقرار بود با حمیرا و صدایش آشنا شدم. از صدایش آزمایش کردم و به عظمت و زیبایی آن پی بردم. تصمیم گرفتم حمیرا را تحت تعلیم قرار دهم، اما خانواده اش مانع از این کار شدند. دو سال گذشت. در این دو سال هر وقت به یاد صدای دلپذیر او می افتادم، متاثر می شدم. فکر می کردم که چرا چنین ثروت هنری سرشاری باید دست نخورده و راکد باقی بماند. دو سال پیش، حمیرا و شوهرش به سراغ من آمدند و خواستند که تعلیم صدای او را به عهده بگیرم. او با موسیقی کمی آشنا بود و به نواختن پیانو شوق داشت و به تدریج، زیر نظر من، نت خوانی را آموخت و تمام دستگاه ها را یاد گرفت.
آقای تجویدی مکثی کوتاه کرد و بعد چنین ادامه داد: به نظر من و به نظر صاحب نظران، صدای او بی نظیر است و در میان خوانندگان فعلی رقیبی ندارد. اوج صدای او سه پرده از تمام خوانندگان زن ایرانی بلندتر و نظیر جوانی خانم روح انگیز است. تحریر صدای حمیرا را باید با قمر الملوک و روح انگیز مقایسه کرد. صدای بم او، شگفت انگیز است. او دارای بم ترین صدا در میان خوانندگان ایران است و من هر وقت صدای بم او را می شنوم با مقایسه با اوج صدای او متحیر می شوم.
اولین آهنگ: پرسیدم: اولین آهنگی که خانم حمیرا در رادیو ایران اجرا کرده است، چیست؟ آقای تجویدی گفت: او تاکنون یک آهنگ در رادیو اجرا کرده که صبرم عطا کن است این آهنگ را من شش ماه پیش ساختم و حمیرا با استعداد سرشاری که در یادگیری دارد خیلی زود آنرا یاد گرفت و برای اجرایش آماده شد. البته چون او نت می داند و به اصطلاح پایه کارش محکم است، خیلی زود آهنگ ها را فرا می گیرد. من همیشه آرزو داشتم با خواننده ای در تماس باشم که با وسعت صدایش بتواند آهنگ های مرا نشان بدهد. پیش از اجرای این ترانه در برنامه شما و رادیو، از حمیرا در رادیو آزمایش صدا به عمل آمد و اعضای شورای موسیقی متفق القول اذعان کردند که تاکنون چنین صدایی نبوده است. آهنگی که حمیرا در رادیو اجرا کرد، حالت مناجات دارد و این آهنگ، با وجود اینکه اولین آهنگ حمیرا بود خیلی خوب گرفت و حالا، در همه جا از آن گفتگو می شود. شعر این ترانه را بیژن ترقی شاعر با ذوق سروده است.
همکاری تازه: خوشبختانه، آقای بیژن ترقی نیز در آنجا حضور داشت و فرصتی بدست من داد که با او نیز در صحبت را بگشایم. او می گفت: من 12 سال است که در رادیو به کار ساختن تصنیف مشغول هستم. در این مدت، برای اغلب آهنگسازان و خوانندگان رادیو شعر ساخته ام. می زده اولین شعر من بود که با صدای مرضیه در رادیو اجرا شد. یک سال بود که با رادیو همکاری نداشتم و تقریبا حاضر به ادامه همکاری هم نبودم. آقای تجویدی که در خارج از محیط رادیو نیز با من دوستی دارد، یک روز گفت که قطعه ای ساخته است و مقدمه آنرا نیز برایم نواخت. آهنگ تازه او حالات مناجات را داشت. از آهنگ او لذت بردم و تصمیم گرفتم شعری روی آهنگ بگذارم که بازگوی زبان نهفته آهنگ باشد. در همان جلسه و یک جلسه دیگر، شعر را تمام کردم شعر صبرم عطا کن....
آقای ترقی ادامه داد: این آهنگ و شعر هماهنگی و تناسب دلپذیری داشتند و چون از ساختن هر دو احساس لذت می کردم، علاقه مند شدم که بدانم تجویدی چه کسی را برای اجرای این ترانه در نظر گرفته است. او گفت که یک خواننده تازه برای اجرای این ترانه در نظر گرفته است. از گفته او در شگفت شدم، اما روزی که خانم حمیرا این ترانه را در رادیو ضبط می کرد، من که در آن هنگام در گوشه اتاق قدم می زدم، تمام بدنم از فرط شوق و هیجان می لرزید. وقتی صدایش اوج گرفت، باور نمی کردم، آنچه می شنوم حقیقت دارد. آن شب، تحت تاثیر این صدای سحر آمیز تا صبح خواب به چشمانم راه نیافت و بعد از یک سال، همراه با صدای او، دوباره به رادیو بازگشتم! و حالا راضی هستم که بدین ترتیب، با روحیه تازه تر به محیطی که دوست دارم گام گذاشته ام.
خوداری از چاپ عکس: دوباره، روی خود را به خانم حمیرا گرداندم و گفتم: تصمیم ندارید، بر فعالیت هنری خود بیفزایید؟ با لحنی آمیخته با تاسف گفت: محیط هنری ما، آن طور که دلم می خواهد مناسب نیست و افراد به حق مانع از این هستند که من فعالیت های هنری را پیشه کنم. البته من علاقه فراوانی دارم که کارم را دنبال کنم، اما عده ای از افراد خانواده ام از روی تعصب وعده ای با توجه به محیط هنری ما، از این کار بازم می دارند. به همین جهت، حتی راضی نیستم که عکسی از من چاپ بشود تا مردم چهره مرا بشناسند.
تجویدی: رشته سخن را بدست گرفت و گفت: من در میان طبقات محترم مملکت افراد فراوانی را سراغ دارم که صدای دلپذیری دارند و امیدوارم که بتوانیم راه تازه ای را باز کنیم که خانواده ها با طیب خاطر به فعالیت هنری دختران با استعداد خود رضایت بدهند. فعلا، خانم حمیرا برای یک سفر دو ماهه رهسپار آلمان است. سعی ما بر این است پیش از پرداختن او به سفر، آهنگ های متعددی را که با حمیرا تمرین کرده ایم، ضبط کنیم و از رادیو به گوش دوستداران موسیقی برسانیم.
آقای تجویدی، معاون شورای موسیقی رادیو ایران، با قاطعیت بیشتری گفت: بعد از اعلام تساوی حقوق زن و مرد، غرور تازه ای در خانم ها ایجاد شده است و ما می کوشیم در سایه این غرور، محیطی ایجاد کنیم که فعالیت های هنری از رامشگری جدا بشود و امید های تازه ای برای خانواده ها ایجاد کند. خانم حمیرا دوباره لب به سخن گشود و گفت: البته من میل ندارم که خواننده مجلسی باشم. در مهمانی های خانوادگی نیز نمی خوانم و فقط گاهی برای شوهر و فرزندانم پیانو می نوازم. وقتی برخاستم که از حمیرا خداحافظی کنم، آقای تجویدی افزود: هنوز آواز او ضبط نشده است، وقتی آواز او ضبط و پخش شد، همه درخواهند یافت که صدای او نمونه کامل آواز ایرانی است، یک آواز تعلیم یافته و گرم و گیرا و کم نظیر با همه خصوصیات لازم...
صبرم عطا کن
خدایا تو خود این وجود مرا
سراسر همه تار و پود مرا
به عشق و به مستی سرشتی اگر
یا غم عشق او از سرم بدر کن
یا که صبرم عطا کن
یا نصیبم نما بینمش یک نظر
یا که دردم دوا کن
چرا به نگاهش، به چشم سیاهش
تو این همه مستی دادی
تو هستی ما را از آن همه مستی
به باده پرستی دادی
حالا که جز غم نصیبم ندادی
راهی به کوی حبیبم ندادی
صبرم عطا کن
دردم دوا کن
چرا به جای وفا و محبت
به او رخ زیبا دادی
به او سر زلف شکسته
برای شکست دل ما دادی
عمری در این سودا به سر بردم خدایا
دور از لبش، چون غنچه خون خوردم خدایا
حالا که جز غم نصیبم ندادی
راهی به کوی حبیبم ندادی
صبرم عطا کن
دردم دوا کن