سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
Printable View
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید
طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید
روی زمین سبز شد جیب درید آسمان
بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم آسمان در دامن دریا بیا
ما ره به کوی عافیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تکاپوی طلب گم کرده ره با ما بیا
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
بر چهره ی تو شرم نمایان شدنی نیست
هربی سرو پا یوسفِ کنعان شدنی نیست
دیریست که از دست ِ تو خورشیدِ وجــودم
قربانیِ ابری است که باران شدنی نیست
ویـران نشده خانه ام از سیل ِ غم ِ تو
کاشانه ی بردوش، که ویران شدنی نیست
خانه در مانده شد از ویرانی ابیات تو
وایِ من بگذر خدایا اتشی بی شعله ام
پس دلم منتظر کيست که من بی خبرم
که من از آتش اندوه خودم شعله ورم
در زدم او گفت جانم کيستی؟
گفتمش تو عاشق من نيستی؟
گفت نه، اما ببينم تا به کی
پشت اين در منتظر میايستی؟
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود/ابن سیرین را خبر کن خواب شیرین دیده ام