اره امشب زیاد خنده نداشت به جزئ همون جایی که همه ریختن تو اتاق نیما :دی
خیلی تیکه توپی به مشایی انداخت :دی طنز به این میگن :10:
قضیه این بود که ناصر با باباش نقشه ریخت که نقش بازی کنه که فراموشی داره ، و مثلا با هر بار گمشدن بابائه هر جا میخواست میرفت و عشق و حال میکرد:دینقل قول:
من ندیدیم این قسمتو .
موضوع سر چی بود ؟
در این بین ناصر از باباش پول خواست که باباش (باری اینکه پول نده) خودشو زد به فراموشی:دی و ناصر گفت باشه پول نده اما عاقبتشو میبینی !
و از اون ور زن سهرابی میخواست یه واحد از ساختمان پزشکان رو ایروبیک بزنه که شوهرش مخالفت کرد:دی
از اخر ناصر کلک زد به سهرابی و گفت تو واحد رو به نام بزن دیگه زنت بهونه نداره ( همینجوری صاحب واحد شد) بعد رفت با زنه سهرابی شریک شد و باشگاه ایروبیک و بدن سازی زد:دی
بعد ناصر به مامانه همه قضیه ی بابائه رو توضیح داد و بابائه گفت که من چیزیم نیست:دی
(چقدر تایپ کردم:دی)